↯دعاے ࢪوز #دهم ماه مباࢪک ࢪمضان🌼
•{بسم الله الرحمن الرحیم}•
اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ
واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی
فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین.
خدایا، مرا در این ماه از توڪل کنندگان و از
رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار
بده، به احسانت اے نهایت همت جویندگان.
•🌙| @shahid_dehghan
#از_وصال_بگو
«تویی که تکثیر شدی»
تنها کاری که از عهده اش بر می آمد گره دادن ابرو بود و نگاه تند به آن زن غریبه آن خانم هم متوجه شد و زود بساطش را جمع کرد و رفت محسن تازه بعد از رفتن او منفجر شده بود. اینا نمی فهمن این جوری صحبت میکنن تا داغ ما رو بیشتر کنن اون دنیا حسابشون رو می رسم.»
کار راحتی نیست که بنشینی یک نفر یک نفر برای همه توضیح بدهی که تو برای گرفتن گذرنامه باید یک مبلغی را به عنوان ودیعه میگذاشتی به خاطر سربازی نرفتنت انگار که میخواستی فرار کنی یعنی اینکه جانت را بگیری کف دستت و برای مقابله با دشمنی بروی که در نهایت هدفش خانه توست این به اندازه سربازی ارزش ندارد؟ تو مگر سرباز این وطن نبودی حالا یک جایی دورتر از خانه می جنگیدی اما این حرفها آن زمان خریداری نداشت.
الان هم احتمالاً خریداری ندارد باید برای رفتنت ودیعه میگذاشتی، همان پول را هم چندین ماه بعد از شهادتت به خانواده ات برگرداندند. حالا پول خون تو جای خود همان پولی که خیلی ها خیال میکنند به خانواده ات رسیده
اما چاره ای نیست نمی شود دهان همه را بست همه را هم نمیشود قانع کرد. باید تحمل کرد اصلاً مگر قرار نیست آنهایی که مانده اند زینب گونه باشند. پس باید صبر پیشه کرد محسن و مادرت و مهدیه و بقیه هم دلگیر می شوند، اما حتماً میبخشند محسن میگوید: «همه را می بخشم. بخشیدن را از خود محمد رضا یاد گرفتم مثل همان موقع هایی که با هم دعوا میکردیم. نمی گذاشت خیلی طول بکشد قبل از اینکه از خانه بیرون برود، صدایم میکرد که مثلاً برایش آدامس بیاورم به همین بهانه کوچک، دوری و قهر بینمان باقی نمی ماند و دوباره از سروکول هم بالا می رفتیم.
💠پارت #دهم از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری
📚یک روز بعد از حیرانی
#اربعین #امامحسین #مرگ_بر_اسرائیل
✏️| @shahid_dehghan