↯دعاے ࢪوز #دوازدهم ماه مباࢪک ࢪمضان✨
•{بسم الله الرحمن الرحیم}•
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ
بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ
والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ
یا عِصْمَةَ الخائِفین.
خدایا، مرا در این ماه به پوشش و پاک دامنی
زینت ده و به لباس قناعت و اکتفا به اندازه
حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم
نما و مرا در این ماه از هرچه می ترسم ایمنی
ده، به نگهدارے ات اے نگهدارنده هراسندگان.
•🌙| @shahid_dehghan
#از_وصال_بگو
«سر سربلند»
علاوه بر پارکور به مباحث مربوط به سلاح و مسائل تاکتیکی هم علاقه زیادی داشتی مقداد ذوق و شوقت برای آموزش را میدید، اما خیلی سمت تو نمی آمد چون خودش تو را معرفی کرده بود نمیخواست دیگران خیال کنند که برای تو اهمیت بیشتری قائل است. بیشتر هم به خاطر اینکه با تو فامیل بود و همین نسبت فامیلی ممکن بود باعث حساسیت دیگران شود.
یادم می آید وسط خاطره تعریف کردن از تو میگفت که همه تازه واردها را مثل توپ بسکتبال پرت میکردند هوا و میانداختندشان روی زمین مهدیه چشم هایش را ریز کرد و گفت: حتی داداش من رو؟ و مقداد با لبخند محجوبش گفت کسی استثنا نبود و مهدیه دل می سوزاند که: «الهی بمیرم برای داداشم احتمالاً اگر صحبتشان را خاتمه نمی دادم و پیگیر ادامه خاطرات نمی شدم یکهو کارشان میرسید به دعوای زن و شوهری که چرا برادرش را پرت کردند روی زمین
مقداد به نظرم کار درستی میکرده که برای تو استثنا قائل نمی شده تو قرار بود محکم و آبدیده شوی. حتی در اردوی نظامی چند روزه شمال هم زیاد سمت تو نمی آمد و در مسائل آموزشت هم دخالت نمیکرد. سپرده بود به خودت که تا هر جا دوست داری ادامه بدهی
زیاد به تو نزدیک نمیشد اما دورادور حواسش به تو بود و وضعیتت را پیگیری می کرد. مربی ها از اخلاقت تعریف میکردند و میگفتند گیرایی بالایی داری گاهی هم بدجنسی میکرد و به تو بیشتر از بقیه سخت میگرفت. مثلاً موقع کوهنوردی دو برابر بقیه به تو بار میداد تا حرف و حدیثی به خاطر دوستی و فامیلی شما پیش نیاید.
تو هم عصبانی میشدی...
💠پارت #دوازدهم از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری
📚یک روز بعد از حیرانی
#مرگ_بر_اسرائیل #مردم_متحد #مرگ_بر_آمریکا
✏️| @shahid_dehghan