| بسم رب الشهدا |🌷🍃
#خاطره
#جوازڪربلا
خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم اما پدرم موافق نبود.
اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔
چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود.
دلم شڪست و با همان حال به دانشگاه رفتم، در گوشه اے با خودم خلوت ڪردم.
عڪس #محمدرضا را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل ڪردم و از او خواستم دست مرا بگیرد.
ظهر ڪه شد، برادرم خبر داد پدر راضے شده.
من زائر ڪربلا شدم.♥️
♦️نقل از #دوستشهید
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💐 @shahid_dehghan
بسمالرب الشهداء و الصدیقین
#خاطره
یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف میکرد که با محمد پینت بال میرفتیم.
به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازیهای کامپیوتری به سر و کله من خورد.
او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی.
خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمیشود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلوهایت خورد.
وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم.
با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان میکردم چیزی به تو نمیرسد.
راوی: #دوستشهید
🌸 @shahid_dehghan
| بسم رب الشهدا |🌷🍃
#خاطره
#جوازڪربلا
خیلے دوست داشتم اربعین ڪربلا باشم اما پدرم موافق نبود.
اما باز هربار ڪه حرف از رفتن میشد باز پدرم راضے نمیشد...💔
چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود.
دلم شڪست و با همان حال به دانشگاه رفتم، در گوشه اے با خودم خلوت ڪردم.
عڪس #محمدرضا را روبرویم گرفتم و شروع به درد و دل ڪردم و از او خواستم دست مرا بگیرد.
ظهر ڪه شد، برادرم خبر داد پدر راضے شده.
من زائر ڪربلا شدم.♥️
♦️نقل از #دوستشهید
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💐 @shahid_dehghan