eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.7هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃| چندین بار گفته بود که بریم بال،اما هر دفعه مشکلی پیش میومد و نمیشد بریم. یه روز بالاخره قسمت شد و رفتیم باهم. وقتی رسیدیم گفت رو لباساتون این لباس هایی که اینجا گذاشتن بپوشید که یهو اتفاقی واستون نیفته.به منم گفت چند تا بپوش که خواستیم بزنیمت زیاد کبود نشی،فقط یکم کبود شی.😂 گفتم ممنون از لطفت واقعأ هههههه،رفیقایی مثل تو کم هستن...😒 من 4دست لباس پوشیدم و از شانسمون لباس آخری رنگش خاکی بود و با بقیه کامل فرق داشت.کامل قابل شناسایی بود.هر کی لباس خاکی میدید میگفت این فلانی هست و بزنیمش😩 اکثرشم زد.🙂 لطف زیادی به من داشت 😂بدش با خنده میگفت من زدمت.شانس آوردم کلاه ایمنی سرم بود،☺️ با محمد خیلی شوخی و خنده داشتم.اومدم گفتم شانس ما همش خورد تو سر.گفت خوبه که، سرت رو از دست میدی.🙈 گفتم پس از نشانه های الهی هست و خندیدم گفتم پس وای بحال تو که همه تیرا میخوره تو شکم و پهلوت..😢 «اما وقتی شهید شد،وقتی دیدمش و درمورد شکم و پهلوش شنیدم گفتم وای بحال من..» آخرشم که با نقشه پلیدانه ی یکی از رفقارو تیر بارون کردیم و باهاشم عکس انداختیم😂 خیلی خوب بود خدایی روز خوبی بود.روزای خوب زیادی با محمد داشتم.جز خنده رو من ندیدمش.واقعأ الان دلتنگشم.💔 •═•••🍃🌹🍃•••═• @shahid_dehghan74 •═•••🍃🌹🍃•••═•
. 🌼هروقت که باهم صحبت می کردیم ، سعی داشت منو با یه شهید آشنا کنه... زندگی نامه شهید ، نحوه شهادت ، رفتار و اخلاق و منش شهید و... چون علاقه زیادی به داشت ، اول درباره شهید بیضائی گفتیم. ازم پرسید: درباره ش چی میدونی؟ برام تعریف کن! منم یکم اطلاعاتی که درباره شهید داشتم رو به محمدرضا گفتم. جاهایی که اشتباه بود رو اصلاح میکرد.اطلاعاتش واقعا کامل بود. انگار سیره و منشش ، خودِ خودِ سیره و منش شهید بود... بعد درباره ، ، و گفتیم. این ها رو می شناختم... تا این که اسم شهدایی رو گفت که تاحالا به گوشم هم نخورده بود! ، ، ... وقتی به شهید نوروزی رسیدیم ، دل نداشت نحوه شهادتش رو بهم بگه... قرار شد گلزار شهدا سر مزار هرکدومشون بریم و برام تعریف کنه... اما...😔 راه شهدا رو پیش گرفت و به دیدارشون شتافت... 🔸به نقل از دوست شهید 🌼 @shahid_dehghan
🌷از روز اولی ک محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش بود... با خیلیا فرق داشت... مغرور و متکبر نبود... خودش برای رفاقت قدم جلو میذاشت... اصلا هم چیزی رو به دل نمیگرفت... خیلی معرفت داشت ، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست و تا اونجایی ک در توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری کمک میکرد... اگه کسی ناراحت بود ، حتی شده نصفه شب! با موتور میرفت دنبالش و میبردش بیرون... طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت غمی داشته!...😊 امر ب معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود... عین یه برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از تجربه داره پشتمون بود... خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد...☺️ یکی از آخرین شبهای قبل از رفتنش ، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره...😔 ولی اون آماده رفتن بود ، دفاع از حرم رو وظیفه میدونست ... میگفت حالا که در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه... گفت ناراحت نباش! من برمیگردم...😢 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری ، از وابستگی ها و دل بستگی هات دل کندی ، حتی موتورتم دادی رفیقت ، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه آخرت جمع میکنی...بعد به من میگی برمیگردی؟؟!!...😞 از اون خنده های همیشگی به لباش اومد... طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم... انگار یه خداحافظی همیشگی بود...😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو و... رفت... دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا روزی که خبر شهادتش رسید... اون لحظه فقط یادمه که همه رو محمدرضا صدا میکردم...😭😭 @shahid_dehghan
🌷از روز اولی ک محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش بود... با خیلیا فرق داشت... مغرور و متکبر نبود... خودش برای رفاقت قدم جلو میذاشت... اصلا هم چیزی رو به دل نمیگرفت... خیلی معرفت داشت ، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست و تا اونجایی ک در توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری کمک میکرد... اگه کسی ناراحت بود ، حتی شده نصفه شب! با موتور میرفت دنبالش و میبردش بیرون... طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت غمی داشته!...😊 امر ب معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود... عین یه برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از تجربه داره پشتمون بود... خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد...☺️ یکی از آخرین شبهای قبل از رفتنش ، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره...😔 ولی اون آماده رفتن بود ، دفاع از حرم رو وظیفه میدونست ... میگفت حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه... گفت ناراحت نباش! من برمیگردم... بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری ، از وابستگی ها و دل بستگی هات دل کندی ، حتی موتورتم دادی رفیقت ، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه آخرت جمع میکنی...بعد به من میگی برمیگردی؟؟!!...😞 از اون خنده های همیشگی به لباش اومد... طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم... انگار یه خداحافظی همیشگی بود... یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو و... رفت... دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا روزی ک خبر شهادتش رسید... اون لحظه فقط یادمه ک همه رو محمدرضا صدا میکردم...😭 @shahid_dehghan
1_34510756.mp3
زمان: حجم: 6.54M
#شب_اول_ماه_محرم بین این سینه زنا وقت پرچم زدنا جای تو خالی #رفیق #بیادرفیق‌شهیدم #آقا_محمد_رضا | @shahid_dehghan