🍃💌| #طولانیاماخواندنی!
دوم محرم الحرام بود که
کاروان ارباب به کربلا رسید ...
به دستور امام قافله همین جا خیمه ها را برپا کرد...
علی اکبر علیه السلام...عباس علیه السلام ...
دور محمل حضرت زینب سلام الله علیها را گرفتند...
مبادا نگاهی به قامت بانو بیفتد ...
در کربلا هرگوشه اش را نگاه کنی حرف از عشق در میان است...
و این غیرت که میبینی همه از عشق نشات میگیرد...
زمان گذشت تا به ظهر عاشورا رسید...
جوان رعنای بنی هاشم به خیمه امامش رفت تا اذن میدان بگیرد.
شهرت عشق بین حسین علیه السلام و پسرش در مدینه و حالا در این صحرا پیچیده بود و همه می دانستند که ستون وجود حسین علیه السلام ، علی اکبر است و ستون خیمه ی زینب ، حسین...
-پدر جان، عطش دیدار محبوب مرا بی تاب کرده ...تشنه لقاءالله هستم..و این تشنه کامی جز با شهادت رفع نمیشود ...
-پدرجان... باید بروم .. رد نگاه این حرامیان به خیمه عمه است ...باید بروم...
حسین علیه السلام بدون تاخیر گفت: برو ...خدا پشت و پناهت...
اصلا حسین پسر اورده بود که قربانی کند در راه خدا...
🔹زمین از حرکت ایستاد...
کمر زمان شکست ...
لحظه ها متوقف شدند ...
ارباب دست به کمر گرفت و نشست بالای سر جوانش و ...
🔹 قرار بود قافله اسرا از کربلا به سمت کوفه حرکت کند...
زینب سلام الله علیها نگاهی به پشت سرش انداخت ...
صدایش در گوش زمان پیچید آن لحظه ای که گفت:
"کجاست علی اکبری که دور محمل زینب را گرفت که مبادا چشم حرامی ..."
🔷 مثل من و تو تمام این روضه ها را شنیده بود ...
پای تمامشان اشک ریخته بود ...
ناله زده بود ...
باخودش گفت: جوانی من فدای جوانی علی اکبر علیه السلام ...
حرف جسارت به حریم زینب سلام الله که شد دلش طاقت نیاورد ...
آخر شنیده بود روضه های عصر عاشورا را...
حرف زینب در میان بود میفهمی؟؟
حرف از ناموس ارباب...
راهی شد و مردانه جنگید ...
مردانه شهید شد ...
اما امان از لحظه ای که اربابمان...امام زمانمان داغ جوان میبیند ...
و هنوز هم کمر زمان میشکند از این تکرار تاریخ...
▪️ @shahid_dehghan ▪️
۲۰ مهر ۱۳۹۸