📜|#خاطره
✨|#عزاداری_محرم
چند وقت پیش تعدادی عکس جدید از برادرم به دستم رسید...
بین عکس ها می چرخیدم و مست از تماشای او بودم که این عکس توجهم را جلب کرد.
جای زخم روی صورتش...!
یادم آمد سوال همیشگی ام را از محمد.
همیشه محرم ها از او می پرسیدم چرا صورتت زخمی و کبود است؟
و جواب همیشگی او: خورده به جایی!
اطمینان دارم این عکس کمی بعد از محرم گرفته شده.
هرسال از شب هفتم محرم به بعد صورتش یا کبود بود یا زخمی.
با خودم می گفتم نکند محمد در مراسماتی شرکت می کند که در آنها از سر افراط خودزنی می کنند؟!
یک سال از سر کنجکاوی، برادر کوچکترم را همراه خودم و محمد راهی چیذر کردم.
ماموریت داشت ببیند محمد در هیات چگونه است؟
به اول روضه که رسیده بود، محمدرضا برادرش را رها کرده بود! آخر سر هم آقا محسن اورا گوشه هیات پشت یک پرچم پیدا کرده بود.
می گفت چنان در حال خودش بود و جوری گریه می کرد که آدم دلش می لرزید!
بعد از آن شب، زخم های محمد برایم زیبا شده بود...
✍🏻به روایت: خواهر بزرگوار شهید
📝《 @shahid_dehghan 》📝