eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.8هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📲| تبلیغات: 🆔| @abo_vesaal74
مشاهده در ایتا
دانلود
『✍🏻| 』 بیست ساله بود که فهمید عشق واقعی یعنی خالصانه قدم گذاشتن در مسیر ظهور✨ و با همه دغدغه‌هاش، وجودش رو برای امام زمان خالص کرد؟🍃 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
『✍🏻| 』 می‌گفت حزب‌اللهی باید شیک و مجلسی باشه😇 باید به خودش برسه و در کنار ظاهر خوب، دنبال اعتقاداتش هم باشه ... از اون دسته جوان‌ها بود که به ظاهرش خیلی اهمیت می‌داد همچنین مادر شهید می‌گه ❤️ پسرم ساده می‌پوشید، اما خوب تیپ می‌زد 🌱 دنبال مد روز یا لباس برند نبود اما لباس‌هایی که انتخاب می‌کرد به ظاهرش می‌اومدن. ˹🦋| @shahid_dehghan˼
『✍🏻| 』 گاهی توی آموزشگاه از غروب تا آخر شب کار داشتید اما تو از کار نمی‌زدی. خانه هم که می‌رسیدی تا حوالی صبح بیدار می‌ماندی و درس می‌خواندی ✨ تا حالا فکر می‌کردم به خاطر سوریه و آموزش مهارت‌های نظامی دیگر دانشگاه را جدی نمی‌گرفتی و تقریباً بی‌خیال دانشگاه شده بودی اما گویا دانشگاه هم برایت مهم بوده و بین آموزش نظامی و درس توازن برقرار کرده بودی و به درس و دانشگاهت هم می‌رسیدی 💌 تو هم دوست داشتی توی عملیات شرکت کنی اما درس را هم نمی‌توانستی رها کنی گرچه کم‌کم آموزش‌های نظامی برایت جدی‌تر شد و درس و دانشگاه کم‌رنگ‌تر. اگر غیبت‌های یک سال آخر دانشگاهت را بشمارم دود از سر همه بلند می‌شود که چرا اخراجت نکردند😅 ˹🌼| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] خیلی به مطالعه زندگینامه شهدا علاقمند بود، وصیت نامه شهدا را می‌خواند و سعی می‌کرد از سبک زندگی آنها درس بگیرد، انس عجیبی با شهدا داشت، به شهید زین الدین، شهید اصغر وصالی، شهید محرم ترک و شهید رسول خلیلی عشق می‌ورزید، حتی در هیأتی که شهید خلیلی در آنجا رشد کرده بود، شرکت می‌کرد. یکی از دوستانش برایم تعریف کرد که محمدرضا بر سر مزار شهید خلیلی نزدیک به ۵ ساعت درباره شهید برایم صحبت کرد! ˹•🌱| @shahid_dehghan˼
『✍🏻| 』 علاقه زیادی به آیت الله امامی کاشانی ریاست مدرسه عالی شهید مطهری داشت و اولین هدیه‌ای که از آیت الله کاشانی گرفت عبا بود. خیلی آن را می‌بوسید و با آن نماز می‌خواند. سه دایی محمدرضا روحانی هستند، او علاقه زیادی به روحانیون داشت و احساس وظیفه نسبت به فرمایشات رهبری داشت.❤️ ˹✨| @shahid_dehghan˼
『✍🏻| 』 اوایل که تازه با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود، با کلی ذوق و شوق عکس‌هایش را به من نشان می‌داد و می‌گفت: ببین ما چقدر شبیه هم هستیم. خیلی جدی نمی‌گرفتم. حتی عکس این شهید را روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود. یکبار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خود خواهی! عکس خودت را گذاشتی اینجا! خندید و گفت: دیدی نتوانستی تشخیص بدهی، من نیستم، شهید رسول خلیلی است. ˹✨| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] هیچ‌گاه‌ مستقیم‌ به‌ نامحرم‌ نگاه ‌نمی‌کرد و به‌ شدت‌ مقید‌ و چشم‌پاک‌ بود. اوقاتی که‌ در‌ مهمانی‌های خانوادگی بود، اگر‌ بانوان‌ حضور‌ داشتند، حریم‌ شرعی را رعایت‌ می‌کرد. اگر جمع‌ بابت ‌موضوعی می‌خندیدند، سرش‌ را پایین‌ می‌انداخت‌ و می‌خندید. ˹🕊| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] محمدرضا خاکی بود، خیلی اهل تفریح و گردش و بیرون رفتن بود، واسه رفقاش مرام و معرفت میزاشت. اگر کسی بهش رو میزد روشو زمین نمینداخت. تا جایی که ما واسه کارهای اداریمون، واسه خرید کردنمون، واسه مسافرتامون، واسه کسب درآمدمون، همیشه دوست داشتیم محمدرضا همراهمون باشه! :) ˹•🌱| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] یک تسبیح سبز رنگ داشت که همیشه همراهش بود و به سوئیچ موتورش هم وصل بود. وقتی سوریه هم رفت اون تسبیح همراهش بود. وقتی برای شناسایی رفتم، یک سوئیچ نشانم دادند که به یک تسبیح سبز رنگ آویزان بود. همان جا گفتم: این محمدرضا دهقان امیریه... آخر هم عامل شناسایی‌اش همان سوئیچ همراه با تسبیحش شد.📿💚 ˹🌹| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] همیشه از پدر و مخصوصاً مادرش می‌خواست که برای شهید شدنش دعا کنند؛ حتی زمانی که در دانشگاه بود برای مادر پیامک می‌فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم... حتی تا زمان شهادتش در سوریه مسئولان دانشگاه هم خبر نداشتند که چرا در کلاس‌ها شرکت نمی‌کند و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی‌تواند به دانشگاه برود! ˹🍃| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] محمدرضا بعد از شهادت حضورش بین خانواده بیشتر شد، قبل از شهادت اگر ساعاتی پیش ما نبود اما الان بعد از شهادت حضورش را در کنار خودم احساس می‌کنم، بارها شده که وارد خانه شدم و انگار عطرش را در فضای خانه حس کردم‌. هر زمان صدایش می‌زنم جوابم را می‌دهد و اگر گره‌ای به کارم افتاده باشد با صدا زدنش گره گشایی می‌کند.✨💌 ˹🌻| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] مراسم هیئت که تمام شد، به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق‌ عجیبی داشت‌ و تأکید‌ میکرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفـت: وقتی شهید شدم، مرا آنجا دفن کنید! من که باورم نمی‌شد، حرفش را جدی‌ نگرفتم. نمی‌دانستم‌ که‌ آن لحظه شنوندۀ وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او..💔 ˹🪴| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] دوره فتوشاپ را میگذراندم و در حد مقدماتی کارهایی انجام می‌دادم. یکی از کارهایی که از آن لذت می‌بردم نوشتن اسم خودم روی سنگ مزار شهدا به عنوان شهید بود، وقتی عکس طراحی شده‌ام را در گروه دوستان خودم در یکی از شبکه های اجتماعی گذاشتم همه خوششان آمد، تعداد زیادی از بچه های عاشق شهادت پیدا شد، اما من دلم سمت او کشیده شد.🍃 محمدرضا هم درخواست داد تا برایش طراحی کنم، وقتی آن عکس را فرستادم خیلی خوشحال شد و به جای خالی محل شهادت اشاره کرد؛ گفتم حالا شهید شو تا محلش مشخص شود، قبول نکرد و گفت که محله شهادت را سوریه بنویس، نوشتم....🙂 آن موقع تخیل بود اما به واقعیت تبدیل شد. آن عکس در شبکه های اجتماعی خیلی معروف شد(: نقل از: دوست شهید ˹🍀| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] خیلی به مطالعه زندگینامه شهدا علاقمند بود، وصیت‌نامه شهدا را می‌خواند و سعی می‌کرد از سبک زندگی آنها درس بگیرد. انس عجیبی با شهدا داشت، به شهید زین الدین، شهید اصغر وصالی، شهید محرم ترک و شهید رسول خلیلی عشق می‌ورزید. حتی در هیأتی که شهید خلیلی در آنجا رشد کرده بود، شرکت می‌کرد. یکی از دوستانش برایم تعریف کرد که محمدرضا بر سر مزار شهید خلیلی نزدیک به ۵ ساعت دربارۀ شهید برایم صحبت کرد. ˹🌿| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] از منظر اول محمد دانشجوی درسخونی نبود، اما از منظر دوم افتخارِ دانشگاه ما شد به طوری که خیلی‌ها اولین بار اسم مدرسه شهید مطهری رو به واسطه محمد شنیدید. بعد از شهادتش با هم‌دوره‌ای هامون که صحبت میکردم به یک مسئله خيلی جالب برخورد میکردم.. اینکه محمد با تمام گروه‌های دوستی ارتباط داشت، و حتی جالب‌تر اینکه اکثریت بچه‌ها خاطره‌ای از درد و دل کردن و بردن مشکلاتشون پیش محمد داشتن..!🙂 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
[✍🏻| ] مـدتی پیگیر بود که نیـت ازدواج دارد، گفـتم اول کار مناسب پیدا کند، بعد در همکارانم یا اطرافیان، دخترهای خوب را انتخاب می‌کنیم. چند دختر از خانواده‌های مذهبی و نظامی را به خواهرش معرفی کرده بود، روی آن را نداشت که مستقیم به خودم بگوید.😅 حتی در تماس‌هایش از سوریه هم پیگیر بود که خواهرش مرا راضی کند تا به خواستگاری برویم. ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محله میرفتند، که می‌بینند چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرات نداشت کاری کند. محمدرضا سریع خود را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به میز کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پشت گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امربه‌معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت..! ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقا میگذروند ولی خلوت‌های خاص خودش رو داشت :) مثلاً قدم زدن‌های تنهاییش. حتی بعضی وقت‌ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین میرفتیم رو اصرار داشت تنها و پیاده بره. یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود هیئت بود. درسته که هیئت معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای محمدرضا روضه‌های اباعبدلله(ع) بود.. گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور می‌رفت گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، تا با عشقش رسول خلوت کنه.. ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ رفیق میدونستی شهید دهقان از نظر اخلاقی چقدر شوخ طبع و خوش اخلاق بوده🌱 و بیشتر مواقع برای شروع دوستی پیش قدم میشده✨ و بسیار فروتن و خنده رو بوده و در عین حال دست و دلباز .... که حتی موقع اعزام موتورش رو به یکی از دوستاش بخشید🌼 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ محمدرضا سال ۸۸ با اینکه کم سن و سال بود اما نمی توانست وضعیت را تحمل کند و در خانه بنشیند،اما چون آقا دستور داده بودکه مردم عادی وارد معرکه نشوند مجبور بود خانه نشین شود. گرچه بازهم به حرف گوش نداده بود و برای کمک رفته بود.حتی کتک هم خورده بود و بابا علی هم مجبور شده بود در را رویش قفل کند.😄 خانه ماند تا روز نهم دی ، آن روز با اینکه تب داشت از خانه بیرون زد تا ثابت کند سن و سال مهم نیست،این مردانگی ست که مهم است. ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ میدونستی شهید دهقان با هیئت ها مانوس شده بود ؟ ایشون نشان پاسداریشون رو از شب های هیئت گرفته بودند.🥺 از اشک هایی که برای پاسداران حریم آل الله ریخته بودند از گریه برای دست های بریده سردار سپاه حسین (ع) ، از ضجه هایی که در شب تاسوعا زد.💔 دو تن از دوستانشون هم در شب تاسوعا پرکشیدند ، شهید امین کریمی و شهید عبدالله باقری🙃💔 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ میدونستی شهید دهقان با دوتا از دوست هاش توی مدرسه قرآن و عترت دانشگاه تهران فعالیت می کرد👨‍🎓 ساعت هایی که کلاس نداشتن توی دانشگاه های دیگه نمایشگاه کتاب برگزار می کردن.📚 هم مدرسه قرآن رو معرفی می کردن و هم کتاب هارو می فروختن. روزهای نمایشگاه بین المللی کتاب هم بیکار نبودن.صبح تا شب توی غرفه مدرسه قرآن فعالیت می کردن.کتاب می فروختن و محصولات رو معرفی میکردن.☺️🌹 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ بسم الله الرحمن الرحیم برخلاف شیطنت هایی که مختص جوانی اش بود؛🦋 خلوت هایی مومنانه داشت که خط وصل میان او و خدایش بود🌸 و همین خلوت ها او را ابووصال کرد...🕊 ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ به هیئت خانگی انس گرفته بود. حتی وقتی دبیرستانی شد و همراه دوستانش با موتور به هیئت های مختلف سر می زدن. اما باز دلش پیش هیئت خانگی بود.🙃 هنوز به خانه نرسیده کتاب مقتل را دست مادر می داد و می گفت:《شروع کن . هیئت مامان یه چیز دیگه ست.》🥲 زیارت عاشوراهای مدرسه را هم از دست نمی داد.حتی باید یک خوراکی نذری هم با خودش می برد.🥀 عدسی یا هرچیزی که مادر به خواهش او آماده می کرد. ˹🌿| @shahid_dehghan˼
⸢✍🏻| ⸥ به دنبال شناختن گناهان کبیره بود🔎 و تلاش میکرد با حذف اونها⛔️ راهی به سوی شهادت پیدا کنه!🕊 مثلا برای اینکه زبانش ناخواسته به غیبت مبتلا نشه تا بحثی به سمت غیبت میرفت تذکر میداد...🔆 ˹🌿| @shahid_dehghan˼