eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.6هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺| دریکی از سفرهای راهیان نور،کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم .همه داخل چادر خوابیدیم ،اما او بیرون خوابید،نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم ،لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم سگی عظیم الجثه با دهانی باز که نفس می زد بالای سر محمد رضا خم شده وبا چشمانش به صورت او زل زده است،محمد رضا بیدار بود اما ازترس جنب نمی خورد، آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که چند بار پشت سرهم دست بزنم،سگ از صدای دست زدنم ترسید ورفت . وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد وبا حالتی بهت زده می گفت که آن سگ چه از جانش می خواسته که آن طور به او خیره شده بود. 🔺نقل شده از 🍃🌺@shahid_dehghan🌺🍃
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 در یکی از سفر های راهیان نور، کنار یک پاسگاه پلیس در بیابانی خلوت توقف کردیم و چادر زدیم. همه داخل چادر خوابیدیم اما او بیرون خوابید. نیمه شب از صدای نفس های عجیبی از خواب پریدم و نگران شدم، لای پرده چادر را کنار زدم و دیدم که سگی عظیم الجثه با دهانی باز که نفس نفس میزد بالای سر خم شده و با چشمانش به صورت او زل زده است، بیدار بود اما از ترس جنب نمیخورد، آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود چند بار پشت هم دست بزنم، سگ از صدای دست زدنم ترسید و رفت. وقتی اوضاع آرام شد مرا صدا زد و به سمتم آمد و با حالتی بهت زده میگفت که آن سگ چه از جانش میخواسته که آن طور به او خیره شده بود. 📝| نقل شده از ۸‌ 🍃📚| @shahid_dehghan