کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃| @shahid_dehghan
💠روایت خواهر شهید💠
پارسال شب تولد حضرت علمدار بود که در راه برگشت از هیات ریحانة النبی، تصادف بدی کرد...
خودش می گفت: "شانس آوردم زنده موندم"
با تمام درد و زخم هایی که داشت، شیطنت می کرد و می خندید بماند، هر بار نیمه شب تلفنی باهاش حرف زدم، گفت: "نترس من اینطوری نمی میرم...."
وقتی مادر اصرار داشت پانسمان زخم پاش رو عوض کنه، لبخند میزد و می گفت: "چرا انقدر وسواس به خرج میدی؟ اینا همه باید بره زیر خاک! چه فرقی میکنه جای زخم باشه یانه؟"
راست می گفت، چند ماه بعد وقتی رفتم معراج دیدنش، هنوز جای زخم های اون تصادف روی دستهای مردونه ش بود کنار زخم های عمیق دست و سینه و سر.....
معنی این رفتارش رو خودش دو روز قبل از شهادتش بهم گفت. وقتی پشت تلفن بهم درس زندگی داد و گفت: "آبجی! امیرالمومنین می فرمایند برای دنیات طوری برنامه ریزی کن انگار تا ابد زنده ای و برای آخرتت طوری زندگی کن انگار همین فردا قراره بمیری..."
حالا بعد از گذشت شش ماه از پروازش مبهوت و متحیرم از اینکه برادر بیست ساله م چقدر قشنگ روایت حضرت امیر رو به عمل تبدیل کرده بود... محمدرضای شوخ و شاد خانواده، انقدر به رفتنش فکر کرده بود و انقدر خودش رو مجهز کرد، که جانش رو عمه سادات خرید.
یه اهل دلی می گفت، روز تولد حضرت علمدار، روز جانبازه، درست! اما یه مناسبت قشنگ دیگه ای هم داره، روز #برادر....
🌹روزت مبارک برادر غیورم🌹
🔸نميدانم كه دردم را سبب چيست؟
همی دانم كه درمانم #تویی بس...🔸
#میان_ماه_من_تا_ماه_گردون_تفاوت_از_زمین_تا_آسمان_است
#کجا_رو_بگردم_پی_پلاکی_که_انداختی_گردنت
#دل_و_گدازه
@shahid_dehghan