eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.7هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
↯دعاے ࢪوز ماه مباࢪک ࢪمضان💐 •{بسم الله الرحمن الرحیم}• اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستی ها و نافرمانی ها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان،به یاری‌ات اے فریادرس دادخواهان. •🌙| @shahid_dehghan
«سر سربلند» می دانی قرار بود چیزی از مقداد نگویم قرار بود اسمش را عوض کنم و یک اسم مستعار برایش انتخاب کنم دوست نداشت اسم و عنوان و نسبتش با تو مشخص بشود. اما اگر از مقداد نگویم که یکی از حلقه ها مفقود می ماند. بعدها نمی پرسند که اصلا این دو نفر چطور با هم آشنا شدند با نسبت فامیلی شان چه بود؟ مقداد همانی بود که اوایل از او خوشت نمی آمد. اما مدام در مراسم خواستگاری مقابل خودش و خانواده اش خم میشدی و چای تعارف میکردی همان خواستگار سمجی که چندین بار آمد و رفت تا دل مهدیه را به دست آورد. هم دل مهدیه را و هم بعدها دل تو را رسم روزگار یک جوری پیش رفت که با هم رفیق شدید یک جورهایی شاید شد برادر بزرگ تربت سپاهی بودنش بیشتر از همه خصوصیاتش برای تو جذاب بود و همین سپاهی بودن باعث علاقه ات به مقداد شد. به گمانم نقشه کشیده بودی تا از طریق مقداد یک راهی برای خودت باز کنی یک راه و مسیری که تو را برساند. به سوریه اشتباه هم نکرده بودی مقداد بود که پای تو را به آموزشگاه باز کرد. البته اول با شک و تردید چون مانده بود بین دوراهی هم علاقه ات به مسائل نظامی را میدید و هم میدانست پدر و مادرت چقدر به درس هایت حساس هستند. با این حال یک بار تو را با خودش به آموزشگاه برد تا سر یکی از کلاس ها بنشینی و ببینی اصلا اهل این کارها هستی یا نه ؟ بودی آن هم چطورا خدا همان کسی را سر راهت قرار داده بود که آرزویش را داشتی تا حدودی آمادگی جسمی داشتی و خودت فهمیده بودی که قبلاً بخشی از راه را طی کرده ای از میزان آمادگی خودت با خبر بودی برای آموزش مصمم شدی گرچه بدون راضی کردن مامان فاطمه و باباعلی برایت سخت بود. زبان چرب و نرم همین جاها به کار می آید نمیدانم با چه کلکی راضی شان کردی که هم درس بخوانی و هم در دوره های نظامی شرکت کنی بعد از ثبت نام در آموزشگاه پارکور را هم جدی تر پی گرفتی، شاید فکر میکردی قدرت جسمی ات را بالا میبرد و حتماً بعدها به دردت می خورد. 💠پارت از کتاب زندگینامه شهید محمدرضا دهقان امیری 📚یک روز بعد از حیرانی ✏️| @shahid_dehghan