eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.6هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
📝🍃| ... ☘روضه بذارگوش کنیم....🌸 یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان‌امیری در گلزار‌شهدا بهشت زهرا (سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سالها با آن شهید رفیق بوده است. گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌ هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم» گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت. بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود. 🌷 🎊|• @shahid_dehghan
... شوخی وجدے یکی از همڪارانم برای مدرسه غیردولتی اش چند نیرو می خواست.تعدادی را معرفی کردم، که محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفته بودم اسم مرا نیاورد.قول داد.وقتی ڪه رفت و نوبت مصاحبه اش شد؛ از او پرسیدند که اگر دانش‌آموز چهارم ابتدایی شیطنت ڪند، او به عنوان مربی تربیتی چه می ڪند؟! او هم بدون هیچ ملاحظه‌ای برگشت و گفت:آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله‌اش رد شد.چندوقت‌بعد که از‌طریق‌همکارانم جریان را شنیدم به او گفتم می‌ خواستی چطور مربی بشوی که بچه مردم راکتک بزنی ؟!! برگشت و گفت: من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در‌حین‌جدیت کار،شوخی میکرد‌وسخت نمیگرفت. کاری را که دوست داشت،انجام می داد. (به‌نقل‌ازمادربزرگوارشهید) 🌷 💚|• @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🌱| شب چهارم ماه مبارک رمضانِ🌙 ۹۴ بود که زنگ زدم به بهش گفتم بریم بیرون؟ گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم. گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی🚕 پیاده ای چیزی میریم. گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش. رسیدم سر کوچشون گفتیم: کجا بریم؟؟ محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه من گفتم: نه بریم حاجی(منصور) گفت: باشه بریم.. سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ.. اون شب زیاد حوصله نداشت.. یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم. گفت: پاشو بریم.. گفتم: تازه اومدیم گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم.. گفتم: باشه بریم.. چون وقت زیاد بود تا سحر گفت:تا آزادی پیاده بریم منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود گفتم: بشین تا برسیم گفت:هر کی نرسه😂 طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود.. بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅 خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم😃 دیگ بماند از ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود... که محمد گفت:یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن پ.ن: 😢😭 یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم گفت هدیس و برام عزیزه.. پ.ن۲: زنجیرهِ اتصال نیست. پ.ن۳: اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام ♦️دوست_شهید 🌷| @shahid_dehghan
🌱| اوایل اسفند سال ۱۳۹۴ بود. رفت داخل حرم امامزاده علی اکبر(ع) زیارت کرد و برگشت به حیاط حرم. دنبال مزار کسی می‌گشت. پرسیدم: «دنبال چی می‌گردی؟ قبر کسی از آشناها اینجاست؟» گفت: «اینجا یه شهید مدافع حرم مدفونه.»🌱 پرس و جو کرد و گشت و بالاخره پیدایش کرد. سر مزار شهید نشست و زیر لب زمزمه می‌کرد. انگار دوست نداشت ڪه به این زودی‌ ها این گفت‌وگو به پایان برسد:) کنجکاو شدم که ببینم مزار کدام شهید او را به خود جذب کرده است.جلو رفتم،روی سنگ مزار نوشته بود:شهید‌مدافع‌حرم‌محمدرضادهقان‌امیری.🕊 🔖به نقل از همسر شهید عباس دانشگر •🆔| @Daneshgar_ir •🆔| @shahid_dehghan
🍁هو الشهید🍁 دوازدهم خرداد سال 94 بود که خبر شهادت اولین شهید فاتحین پخش شد. خبر تلخی بود... حتی برای محمد که تازه از بستر تصادف بلند شده بود و هنوز بدنش جراحت داشت. بدنش زخمی بود اما خودشو برای مراسم تدفین به بهشت زهرا رسوند. یادمه بعد از مراسم، از نزدیک مزار اومد کنار، یکی از فرماندهانش در فاتحین، همراه همسرش دورتر ایستاده بودن و من باایشان فاصله چندانی نداشتم. نگران محمد بودم و زخم های بدنش و لباس مشکی که تنش بود و آفتاب داغ خرداد ماه... متوجه حضور فرمانده شد، چند قدمی نزدیک شد برای احوالپرسی اما یهو راهشو کج کرد و رفت... باهم که تنها شدیم، گفتم: محمد!مؤدبانه‌تر بود که برای احوالپرسی و احترام می رفتی! تعجب کرد: مگه تو هم اونجا بودی؟؟؟ 🔸گویا همین که متوجه حضور یک خانوم کنار اون بنده خدا شده، عقب کشیده... حتی انقدر توجه نکرده که خواهرشو ببینه!!! 🔶 می گفت: خانومش معذب میشد اگه می رفتم جلو!بعدا ازش عذرخواهی می کنم... همین..!؟ دلیلش برای جلو نرفتن، نامحرم بودن نبود!معذب شدن اون خانوم بود! نامحرمی جای خودش... همون روزا بود که عکس شهید بختیاری رو می آورد و باخنده می گفت: ببین!بااین مدل مو هم میشه شهید شد... 🔻 گاهی فکر می کنم ما که دم از شهید میزنیم، چقدر در رابطه با نامحرم مثل شهید غیرت به خرج میدیم؟ 🔺دلتنگی خواهرانه زیاده اما بازگویی مرام شهید مهمتره 🔺محرم و نامحرمی همیشه پابرجاست، فضای مجازی هم استثنا نیست. 🔺آدمها وقتی شهید میشن محرم میشن..!!؟ 🔺مدل مو امروزی اما غیرت ابالفضلی 🌸| @shahid_dehghan
🍃| به نقل از خواهر شهید: از آنجایی که اختلاف سنی من و محمدرضا زیاد نبود جداے از فضاے خواهـر و برادرے فضای‌بین‌ما فضایی‌حمایتگرانه بود.از دوران کودکۍ تا بزرگسالۍ هرجا من نیاز به ڪمڪ داشتم محمد رضا واقعا کم نمی‌گذاشت و این موضوع دوطرفه بود و چون اختلاف سنی ما کم بود خیلی همدیگر را درک می‌کردیم. دو سـال قبل از شھـادت محمدرضا ڪه هنـوز آموزش‌هاے نظامی شروع نشده بود سـر مـزار شهید جهان‌آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزارشهدا را با گل تزئین کند.در همین حین من درحال فیلم‌برداری از محمدرضا بودم.به من گفت این فیلم‌ها را بعد از شهادتم پخش‌ کن.من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم«حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازه‌ات باشه».در همین حین به او گفتم«حالا قرار است کجا شهید بشی»،گفت«دمشق»،گفتم «تو بروی دمشق‌،دمشق کجا میره؟یک‌چیزی‌بگو‌‌واقعا بشه». گفت«اگر دمشق نشد حلب شهید می‌شوم».همان موقع این‌صحبت‌ها به‌نظرم شوخی‌آمد الان وقتی به شوخی‌هاے محمدرضا نگاه مۍکنم مۍبینم یا مۍدانسته و این حرف‌ها را مۍزده🕊 و یـا خدا شوخی‌هایش را خریده است.. 🌺| @shahid_dehghan
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 ⇦ازدواج مـدتۍ پیگـیر بود ڪه نیـت ازدواج دارد،گفـتـم اول ڪار مناسب پیدا کند،بعد در پس همکارانـم یا اطرافیان، دختر هاے خوب را انتخاب می‌کنیم. چند دختر از خانواده های مذهبی و نظامی را به خواهرش معرفی کرده بود،روی آن را نداشت که مستقیم به خودم بگوید.حتی در تماس هایش از سوریه هم پیگیر بود که خواهرش مرا راضی کند تا به خواستگارے برویم. (نقل شده از مادرشهید) •┄═•🍃🌹🍃•═┄• @shahid_dehghan •┄═•🍃🌹🍃•═┄•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
• 🎊 . بہ ٺـو از دوࢪ سـݪـاݦ✋🏻 حـضـࢪٺ سـݪـطـاݩ...💛 •°|🎈 @shahid_dehghan
🌱| من یادمه ما هروقت می‌رفتیم حرم امام‌ رضا (ع) (محمد صحن اسماعیـل طـلا رو خیـلۍ دوسـت داشـت) جاے خـاصۍ رو داشـتیـم.بھـش مۍگفتیم مـا همه اینجـا می‌شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می‌رفت شروع می‌ڪرد طواف کردن به قول خودش،ڪیفیت زیارتش تو حرم امام رضا (ع) همیشه به این حالت بود.🍃 آنقدر دور حرم تو حیاط‌ها می‌چرخید یه موقع ده دور ،هفت دور .طوری که پاهاش درد میگرفت شاید ساعت‌ها طول می‌کشید و من همیشه می‌گفتم این چه وضع زیارت کردنه!بشین یه جا دعا بخون،نماز بخون بهش میگفتم که چیکار می‌کنی ؟ میگفت: من آنقدر دور آقا مۍگردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد میشینم حرفامو می‌زنم. (نقل از مادرشهید) 💛🎊| @shahid_dehghan
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 خوشا آنانکه با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند.خوشا آنانکه بھـر يـارے ديـن بـه خـون خـويـش غلطيدند و رفتند... خوشا آنانکه با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند..خوشا آنانکه در اين نهضت حق،به‌سهم‌خويش‌کوشيدند‌‌و‌رفتند... •🌿| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 تو چه می دانی نفس کشیدن اما از درون مردن یعنی چه؟تو چه میدانی اشک هایی ڪه مانند خون از چشم می آیند یعنی چه؟تو چه می‌دانی از دلۍ ڪه غـمۍ بـزرگ دارد امـا فقـط میتواند گریه کند و ناله سر دهد یعنی چه؟ این غم بزرگتر از این ناله هاست، ایـن غـم بزرگتـر از مـدت‌ها گـریستـن اسـت، این غـم با ایـن چیـزها از بیـن نمیرود، این غم غمیست ڪه هر روز وجود مادران شهدا را در برگـرفتـه و آنها را شکنجه میدهد. وقتی ڪه خبر شهادت فرزندشان را میشنوند،این غم در وجودشان ریشه میکند و تا آخر عمر با آنها میماند. •🕊| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 عالم؛همه ی خاک کربلا بایدمان پیوسته به لب؛خدا خدا بایدمان تا پاک شود ؛ زمین ز ابنای یزید همواره حسین ؛ مقتدا بایدمان... •🌿| @shahid_dehghan
📝| #خاطره 📚| #ابووصال ڪتاب طلبه دانشجو، #شهید_محمدرضا_دهقان🕊 دل بیقرار نیست ادا درمی آوریم چشم انتظار نیست ادا در می آوریم اصلا دلی که مست ریا و هوس شود گوشش به کار نیست ادا در می آوریم برلب دعا و دل غرق شهوت است این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم •🌱| @shahid_dehghan