eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.6هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت. باحالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد. حتی عکسش را فرستاد و تأکید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم. خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود کمکش می کرد تا جا به جا شود و کارهایش را انجام میداد. 📝|نقل شده از ۲۳ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 هدیه تولد برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند اما اینطور نبود. هدیه را که باز کردم یک تکه کاغذ لای آن بود که قافیه مهدیه داشت، با تعجب پرسیدم دو بیتی با قافیه اسم من گفتی..؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود. 📝|نقل شده از ۲۴ 🍃📚| @shahid_dehghan
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 #صبحتون_شهدایی آنـــقدر عزیزید ڪہ بہ دل نمے نشینید #شمــــا بہ جــــانم نشستہ اید بہ جـــــاے همہ ے آرزوهایــــم..✨ #ابووصال❤️ •┄═•🌤•═┄• @shahid_dehghan •┄═•🌤•═┄•
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 مادر دوستش تصادف کرده و در کما بود. خیلی ناراحت بود و پشت هم ورد زبانش بود که برایش دعا کن. نگران دوستم هستم و او غصه میخورد. چند باری دیدن مادرش رفت. 📝| نقل شده از ۲۵ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. 📝|نقل شده از ۲۶ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل می کردم و گله مندی داشتم. میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند و به این شکل به من می فهماند که غیبت نکنم. 📝|نقل شده از ۲۷ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: شیطنت هایت شبیه من است..!! 📝|نقل شده از ۲۸ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود. معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع معنویش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی گفت مگر که خودش حرف بزند. 📝|نقل شده از ۲۹ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟ برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت. کاری را که دوست داشت انجام میداد. 📝|نقل شده از ۳۰ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 لحظاتی بود که با دوستان بیرون میرفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزی میکردیم. او هم همراه بود اما اگر خانواده اش چیز دیگری میگفتند، دعوت مارا رد میکرد و با آنها می رفت. به شدت مطیع حرف پدر مادرش بود. هر چه که آنها میگفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آنها بگذرانیم. 📝| نقل شده از ۳۱ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚|خاطرات کتاب ابووصال 📝 با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت. از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند. از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد. 📝| نقل شده از ۳۲ 🍃📚| @shahid_dehghan
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 درسش بد نبود. در بعضی دروس که استاد یا موضوع درسی مورد علاقه اش بود، با جان و دل گوش می داد. جزوه می نوشت و حتی در بحث های مشارکتی فعالیت داشت. اما خیلی کم بود. و اگر شرکت داشت، موضوعات خوبی مطرح می کرد. زیاد اهل مطالعه نبود و بیشتر جنب و جوش و شیطنت داشت. 📝| نقل شده از ۳۳ 🍃📚| @shahid_dehghan