مداحی_آنلاین_ای_یار_زینب_سالار_زینب.mp3
6.83M
🔳 #شور روضه ای #اربعین
🌴ای یار زینب سالار زینب
🌴بازم فلک داره سر آزار زینب
🎤 #نریمان_پناهی
👌بسیار دلنشین
رمان عشق گمنام
پارت ۱۹
ویدا با حالتی نگران میپرسد :حالت خوبه ویدا ؟
با حالته بی جونی نگاهش میکنم میگویم :
اخ ویدا چند بار بهت گفتم وایستا گفتم تلافی این دوتا شلغمو سرمن در نیار .
هواسم به موقیتم نبود اصلا متوجه نشدم که علی آقا هم میشنوه .
ویدا :ببخشید آوا حالا بیا بشین اینجا تا آقا آرمان بیاد
نشستم ویدا هم نشست سرم رو روی شونه سمت راست ویدا گذاشتم وچشمامو بستم .
که صدای علی آقا رو شنیدم : صبر کن ببینم ویدا آوا خانم منظورش از این دوتا شلغم چی بود .
ویدا کمی میخندد میگوید:شمارو میگفت .
نمیتونستم حالت صورت علی اقا را بهفهمم ولی به نظرم تععجبب کرده .
اینو از حالت سوال کرنش فهمیدم:چرا میخنده دیوونه مگه منو آرمان چیکار کردیم که تلافی شو از آوا خانم در اوردی ؟
ویدا: بله دیگه وقتی مارو فراموش میکنین میرین دو نفری باهم میگردین همین میشه مگه قرار نبود همراه ما بیایین مراقبمون باشین ؟
علی اقا: بله ما اشتباه کردیم حالا چرا اوا خانم رو به این روز در اوردی؟
ویدا :خودمم هم ناراحتم .آوا میگفت حالت تهوع دارم ولی من گوش نکردم .
صدای دوییدن کسی رو شنیدم فکر کنم آرمان بود نزدیکتر شد صدام زد کمی چشمامو باز کردم .بعد هم لیوان آبی رو بهم داد .
کمی خوردم .
آرمان :حالت خوبه؟
سرم رو به نشونه ی بد نیستم نشون دادم .
سرگیجه نداشتم وکمی حالت تهوع داشتم .
بطری آب رو از دست آرمان کشیدم بیرون روی صورت خودم خالیش کردم
وقتی آب رو ریختم حالم بهتر شد .
آرمان :خدارو شکر حالت بهتر شد ویدا خانم شما هم دیگه هر بنده خدایی رو اینقدر تند تاب ندین که به این روز بیوفته .
بعد هم علی آقا سرش رو انداخت شروع کرد به ریز ریز خندیدن
ویدا هم یه نیشگون ریز از علی اقا گرفت که علی اقا بجای خندیدن اخ بلندی گفت .
آرمان :تا شما هم دیگرو به کشتن ندادین بیاییم بریم که چند دقیقه دیگه اذانه یه مسجد پشت درخت های این پارک هست میریم اونجا نماز میخونیم .
علی آقا هم گفت: بعد از نماز هم مهمون من میریم یه جای خوب واسه شام.
آرمان میخندد میگوید:خب عالیه پس .
بریم .
چهار نفری راه میوفتیم منو ویدا وضو داشتیم . ولی ویدا گفت:آوا بیا بریم یه تجدید وضو کنیم بیاییم هنوز تا اذان ۱۰ دقیقه مونده .
روبه ویدا میگویم :باشه پس بریم .
خواستیم جدا بشیم که علی آقا گفت : وضو خونه اون ته پارکه بزارین ما بیاییم همراهتون .
آرمان روبه آرمان میکند میگوید :علی من نمیام تو همراهشون برو یه مغازه اینجا هست میخوام برم اینجا ببینم اون کتابی رو که من میخوام داره .
علی آقا به ناچار قبول میکند همراه ما راه می افتد .
وقتی به وضو میرسیم علی اقا میگوید :من همینجا وایستادم تا شما بیایین .
ویدا چادرش و کیفش رو در می آورد به دست علی آقا میدهد میگوید :داداش اینارو بگیر تا ما بیاییم .
دوتایی با ویدا وارد وضو خونه میشویم چادرم رو در می آورم آویزون میکنم بعد هم وضو میگیرم .
زود تر از ویدا تموم میکنم بعد هم روبه ویدا میگویم من چادرم رو میپوشم میرم بیرون منتظر تو میمونم .
ویدا:باش
اومدم بیرون یکم اون طرف تر از علی آقا ایستادم یه نگاهی بهش انداختم که یدفعه با کبودی روی چشمش مواجه شدم
وای چرا الان دیدمش خوب معلومه اون همش سرش پایینه منم عادت ندارم نگاه کنم .
نکنه مال توپیه که دیروز خورد تو چشمش .
علی آقا متوجه نگاه من میشود سرش رو بلند میکند میگوید :ویدا تموم نکرد .
من:نه هنوز
نمیدونم بپرسم یا نه ولی میپرسم :علی اقا ببخشید واس اون روز که توپ خورد تو چشمتون عمدی نبود .من الان متوجه ی کبودی روی چشمتون شدم بازم عذر میخوام .
علی اقا یه لبخند میزد سرش رو پایین میگیرد میگوید : طوری نیست بابا چیزه خواصی که نشده .
از شرم این کارم سرم رو پایین میگرم هی با خودم میگویم چرا این ویدا در کرد کمی بعد ویدا میاد .
روبه بهش میگویم :چرا اینقدررررر دیراومدی؟
ویدا :خب چیکار کنم این تلق روسریم درست بشو نبود .
با لحن لوسی میگوید :ببخش
من:خب حالا بریم .
سه تایی به طرف مسجد راه می افتیم .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام
پارت ۲۰
وقتی به مسجد رسیدیم علی اقا به طرف برادران رفت منو ویدا هم به طرف خواهران رفتیم .
نماز رو به صورت جماعت خوندیم .
بعد از نماز کم کم خانم ها رفتن فقط منو ویدا توی مسجد موندیم .
رو مو میکنم طرف ویدا میگویم :ویدا بیا بریم دیگه .
ویدا همینجوری که سرش توی زیارت نامه هست میگوید :الان صبر کن اخراشه .
بعد از ۵دقیقه با ویدا به طرف جا کفشی نماز خونه حرکت میکنیم .
کفش هایمان را میپوشیم واز در مسجد خارج میشویم دروبرم رو نگاه میکنم ،ولی آرمان وعلی آقا رو نمی بینم روبه ویدا میگویم :ویدا من یه زنگ بزنم به آرمان ببینم کجان چون این ورا نیستن .
ویدا:باشه
گوشی ام رو از جیب مانتو ام بیرون می آورم وبه مخاطبین میروم شماره ی آرمان را میگیرم .
یک بوق ....دو بوق ....سه بوق ....
وبعد هم صدای آرمان در گوشی میپیچد .
ارمان:بله
من:آرمان شما کجایین هرچی نگاه میکنیم نیستین .
آرمان:آوا ما اومدیم کنار ماشین اگه میتونین بیایین اینجا .
من:باشه الان میاییم .
تماس رو قطع میکنم .داخل جیب مانتو هم می گذارم .
ویدا:چی گفت کجان ؟
من:طرف ماشین هستن بیا بریم .
با ویدا به طرف جای ماشین حرکت میکنیم .
من:ویدا نگاه اونجان .
**
آرمان :چرا شما اینقدر دیر کردین؟
نگاهی به ویدا میکنم میگویم: خب دیگه دیر شد .
علی اقا:خب حالا سوار شین بریم جایی که قول داده بودم .
ویدا:داداش بریم همونجایی که اون هفته ای رفتیم .
علی اقا : باش .
همگی سوار ماشین شدیم و علی اقا هم به طرف یه رستوران راه افتاد .
ماشین توی سکوت بود که علی اقا از ارمان پرسید : آرمان تو پسر آقای رجایی رو میشناسی؟.
آرمان کمی توی فکر میرود میگوید :من ی رجایی میشناسم که اونم همسایمون هسته .
علی اقا :اره همین همسایه ،پسرش رو میشناسی؟
آرمان :پسرش رو آره چطور مگه؟
علی اقا:هیچی فقط چطور آدمی هست؟
آرمان : پسری کل شق از خود راضی ،یبارم باهاش دعوا کردم ،اومده راست تو چشمام میگه افتخار دوستی میدین امشب بریم مهمونی .
منم بهش گفتم نه که دعوا شد فکر کنم از نه گفتن خوشش نمیاد .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام
پارت ۲۱
منو ویدا به هم دیگه نگاه میکنیم ویدا لب میزد : وای آوا الان دیگه داداش فهمید چطور پسریه بنظرت چی میشه .
من:هیچی نمیشه اتفاقا راحت تر شد چون دیگه نیاز نیست تو به داداشت بگی .
علی اقا: جدا همچین ادمی هست ؟
آرمان :آره نگفتی چرا میپرسی؟
بعد هم آرمان مرا خطاب میدهد میگوید:آوا یه بطری اب خریدیم گذاشتم اون عقب برش دار داخل یه لیوان آب لریز بده من .
همینکارو انجام میدم .ولیوان آب رو به آرمان میدهم .
که علی آقا از توی آینه نگاهی به ویدا می اندازد میگوید :این پسره برای خواهرم اومده خواستگاری.،
همین که این جمله را میگوید آب میپرد تو گلو آرمان وبه سرفه می افتد .
میترسم میگویم :آرمان چی شد .
آرمان دستش رو تکان میدهد به معنی چیزی نشد .
آرمان کمی آرام میشود که علی آقا میپرسد : ویدا تو این پسره رو دیده بودی ؟
ویدا با انگشتانش بازی میکند میگوید : اره دیده بودم .
علی آقا ابرو هایش را در هم میکند میگوید : موندم چطور به خودش اجازه داده خواستگاری کنه .
بعد از این حرف علی اقا دیگر هیچ حرفی رد بدل نشد .
برایم جالب است چرا آرمان چیزی نمی گوید .
کمی بعد علی آقا جلوی یه رستوران سنتی نگه میدارد .
از ماشین پیاده میشویم وبه طرف در ورودی رستوران راه می افتیم .
علی آقا :بیا بین بریم اون طرف بشینیم اون ور خلوت تره .
به طرف جایی که علی آقا گفت رفتیم .
منو ویدا کنار هم نشستیم ارمان علی آقا هم کنار هم .
علی اقا :ارمان تو چی میخوری؟
ارمان با حالتی که تا حالا ندیده بودم گفت:هرچی سفارش دادین واسه من سفارش بدین .
بعد هم علی آقا رو به منو ویدا گفت:شما چی میخورین ؟
ویدا : من کوبیده اوا تو چی میخوری؟
من:منم کوبیده .
علی اقا:،پس چهار تا کوبیده .
بعد هم به یه نفر اشاره کرد که اومد طرف ما
علی اقا:لطفا چهار تا کوبیده با چهار تا دوغ بیارین .
گارسون:چشم
ادامه دارد....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
🌍| #آرامجان
↯یا غایَةَ آمٰالِ الْعٰارِفیٖنَ
اے منتھاے آرزوے عارفاݩ
+دعا؎ ڪمیݪ♥️ ¦
دوستان
شهدای مدنظرتون رو توی ناشناس بگید تا درباره شون مفصل صحبت کنیم..
🔴آرامترین خواب دنیا...
🔹تصویری زیبا از خواب سیل زوار اباعبدالله در یکی از مواکب مسیر پیادهروی اربعین از نجف تا کربلا
#اربعین
🙏یه توصیه دوستانه خدمت همراهان گرامی
👈از همین امروز برای #اربعین سال بعد برنامه ریزی کنید:
✍️خیلی هامون وقتی نزدیک اربعین میشه تازه بفکر این میفتیم که ما هم جزو زائران باشیم و بریم زیارت ولی خیلی وقتا می بینید موانع حاشیه ای باعث میشه امکان حضور رو نداشته باشیم.
📣شاید عوامل مختلفی باعث بشه که امکان حضور در مراسم رو نداشته باشیم ولی بنظرم میتونیم از همین امروز برای سال بعد برنامه ریزی کنیم:
بطور مثال :
👈یه قلکی شماره حسابی یا ... روزانه هفتگی ماهانه یه مبلغی رو کنار بزاریم به نیت حضور در اربعین سال بعد، تا دیگه دغدغه مالی نداشته باشیم.
👈اگر پاسپورت نداریم از همین حالا برای پاسپورت اقدام کنیم.
👈اگر نیاز به تمدید پاسپورت هست از همین حالا اقدام به تمدید کنیم.
💥یادآور می شود بنا به منابع موثق ان شاء الله بحث حضور مردم برای شرکت در مراسم #اربعین از سال آینده به روال عادی برخواهد گشت. به امید خدا ان شاء الله
✍️تا دقایقی دیگر مداحی جدید محمدحسین پویانفر و محمدرضا نوشه ور ویژه جاماندگان اربعین
👇👇👇
📲 #مداحی جدید
🎙 #محمدحسین_پویانفر
🎙 #محمدرضا_نوشه_ور
🏴ویژه #جاماندگان #اربعین
🗓3 مهر 1400
👈در 2 فایل صوتی تصویری خدمت کاربران گرامی ارسال می شود.
مداحی آنلاین - دل شکسته میخوای من - نوشه ور پویانفر.mp3
4.11M
⏯ #تک #جاماندگان #اربعین
🍃دل شکسته میخوای من
🍃از همه خسته میخوای من
🎤 #محمدرضا_نوشه_ور
🎤 #محمدحسین_پویانفر
👌بسیار دلنشین
41.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏯ #تک #جاماندگان #اربعین
🍃دل شکسته میخوای من
🍃از همه خسته میخوای من
🎤 #محمدرضا_نوشه_ور
🎤 #محمدحسین_پویانفر
👌بسیار دلنشین
کربلایی شدنم دست شماست آقاجان!
پاس و ویزا و گذر، بازی بین المللی است...💔
خیال می کردیم
اگر نباشی چه به " روزمان" می آید !
هرچه آمد
شب
آمد .. !
#شبتون_شهدایی🌙
#التماس_دعای_شهادت♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「📱|#استوری」
🕊اِیتیرغمترادِلعشّاق،نشانه ..
جمعیبهتومَشغولوتو،غایبزِمیانه ..🍂
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے |•