|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🦋🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋✨ 🦋🦋✨ 🦋✨ #ناحلــــه🌸 #قسمت_هفتاد امروز چهارمین روزی بود که بابا تو بخش مراقبت های و
🦋🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋✨
🦋🦋✨
🦋✨
#ناحلــــه🌸
#قسمت_هفتاد_و_یکم
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم.
چی؟
بابای محمد مرد؟؟؟
شوک بدی بهم وارد شده بود .
دمخونشونک رسیدیم کرایه ماشینو دادم و پیاده شدم
چقدر شلوغ شده بود.
به پارچه های سیاهی که روی دیوار نصب شده بود نگاه کردم.
وای مگه میشه؟
منکه چند روز پیش دیده بودم باباشو سالمبود
یه نیرویی نمیزاشت برم تو.
روح الله و علی دم دروایستاده بودن.
صدای قرآن بلند بود
نتونستم اشکام روکنترل کنم.
جلوتررفتم به عکسا وپارچه مشکی ها خیره شدمکروح الله گف
+بفرمایید
سرم رو تکون دادم و وارد شدم.
وای خدایا
مگه میشه یه آدم انقدر زود بمیره
اونم آدم سالم؟
با گوشه ی چادرم اشکم رو پاک کردم و کفشمو در اوردم ورفتم داخل
چشم هام به ریحانه خورد که داد میزدو گریه میکرد
عه عه عه من چرا باورم نمیشد؟
رفتم سمتش
بغلش کردم وبهش تسلیت گفتم ک گفت
+دیدی فاطمه؟
دیدی چیشد؟
بابام رفت فاطمه
فاطمه دیدی یتیمشدم؟
در جوابش فقط اشک ریختم و چیزی نگفتم
زنداداشش هم گریه میکرد اونمبغل کردم و تسلیت گفتم.
یه گوشه نزدیک ریحانه نشستم
محمدروندیده بودم.
دلمشور میزد براش
اون چی به سرش اومده؟
چشمم خورد به چفیه باباش که هنوز رو طاقچه بودجای خالیش بود ولی خودش نه!
اذیت شدم خیلی حالم بد شده بود
من که دوبار دیده بودم اون مرد نازنین رو انقدر حالم بد شد! بچه هاش چه حالی داشتن واقعا؟
یه خانوم که نمیشناختمش اومد و جلوم چایی گذاشت.
چشم هام به ریحانه بود که بلند بلند گریه میکرد و فریاد میکشید.
یه چند دقیقه که گذشت روح الله یا الله گفت و اومد تو و به ریحانه گفت پاشیمبریم مسجد.
رو کرد سمت من
حس کردم میخاد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت.
ریحانه رو بلند کردم و راهی مسجدی شدیم که با خونشون زیاد فاصله نداشت.
___
تو مسجد نشسته بودیم که ریحانه با گریه گفت:
+وای کیفم!جا گذاشتمش خونه.
اشک رو صورتم رو با دستمال خشک کردم و گفتم:
_کیفت رو میخای چیکار؟
+باید کارت بدم به روح الله!
_آهان. میخای من برم بیارم برات؟
+نه به سلما میگم زحمتت میشه
_نه زحمتی نیست. میارم برات.
اینو گفتم و خواستم پاشم که ریحانه به بغل دستیش اشاره زد و گفت
+کیان جون کاش به داداشت میگفتی بره دنبال محمد هنوز سر خاکه.
تا اسمش اومد گوشم تیز شد
بیچاره!
بهش حق میدادم غم بزرگی بود.
به ریحانه نگاه کردم که یه کلید سمتم دراز کرد.
+بیا این کلید خونس.
کیفم هم تو اتاقم پشت کتاباس.
ازش گرفتمو از مسجد رفتم بیرون.
تو گوشیم به خودم نگاه کردم و راه افتادم سمت خونشون
بعداز پنج دقیقه رسیدم دم خونشون.
کلید انداختم ودر رو باز کردم.
به خیال این کسی خونه نیست در اتاق ریحانه رو باز کردم.
خواستم برم تو که دیدم یکی تو اتاق زیر پتو دراز کشیده.
تو این گرما پتو چی میگه؟
یه سرفه کردم تا طرف به خودش بیاد و بفهمم کیه.
ولی از جاش تکون هم نخورد.
با صدای بلند تر گفتم.
+ببخشید!
دیدم بازم کسی جواب نداد.
حدس زدم شاید خواب باشه
برای همین بیخیالش شدم و رفتم سمت کتابای ریحانه.
دست دراز کردم که کیفشو بردارم.
به محض اینکه کیف رو برداشتم خواستم برم بیرون که صدایی ک شنیدممانع شد.
اول ترسیدم.
بعد که دقت کردم فهمیدم صدای محمده
کابوس میدید؟
ریحانه ک گفته بود هنوز سر خاکه؟
خواستم نزدیکش شم.
حدس زدم حالش بده که با وجود این گرمارفته زیر پتو .
ولی ترسیدم دوباره شر به پا کنه،داد و بیداد کنه آبرومو ببره بگه بهم نزدیک نشو.
ایستادم و نگاهش میکردم که یهو دیدم تو جاش میلرزه.
کیف روانداختم ورفتم سمتش.
پتو رو از قسمت پاش از روش کشیدم.
خیلی احتیاط کردم از دور این کار رو انجام بدم و دستم بهش نخوره که چیزی بگه
آروم پتو رو دادم کنار که دیدم خیسه خیسه
انگار یکی روش آب ریخته! استرس داشتم .ترسیدم حالش بدشده باشه و دوباره به قلبش فشار اومده باشه.
ولی اگه میخاستم هم نمیتونستم کاری کنم.
دیدم تلفنم زنگ میخوره .
مامان بود.
تلفن و جواب دادم و
_الو سلام مامان.
+سلام مادر من سر خیابونم بیا دیگه.
_بیا خونشون بابای ریحانه فوت شده
من خونشونم الان .
حال داداشش خیلی بده مامان.
بیا کمک کن من نمیدونم چیکار کنم.
اگه چیزی هم داری با خودت بیار.
خیلی آروم حرف میزدم نمیدونستم. میشنید یا نه
ولی این و گفتمو تلفن رو قطع کردم و خودم رفتم تو آشپزخونه
نفهمیدم چنددقیقه گذشت که مامان اومد تو خونه و داد زد :
+فاطمه!فاطمهه!
با عجله رفتم تو حیاط و دستم رو گذاشتم رو بینیم.
_هیس مامان بیا بالا!
+کسی خونه نیست؟
_نه بیا حالا برات تعریف میکنم.
+بگو چیشده؟
میدونستم اگه نگم دست از سرم بر نمیداره
_اومدم کیف ریحانه رو براش ببرم
خودشون مسجدن که دیدم یکی اینجا افتاده.
داداش ریحانس.
مامان حالش بده بیا داخل دیگه چرا استخاره میکنی؟
مثلا پرستاری ها!
ملتمسانه گفتم:
+خواهش میکنم!
نویسنده✍
#غیــن_میــــم #فـــاء_دآل
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🦋🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋✨ 🦋🦋✨ 🦋✨ #ناحلــــه🌸 #قسمت_هفتاد_و_یکم انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم. چی؟ بابای مح
🦋🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋🦋✨
🦋🦋🦋✨
🦋🦋✨
🦋✨
#ناحلــــه🌸
#قسمت_هفتاد_و_دوم
اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت:
+یک دقیقه صبر کن. الان میام.
منتظر شدم تا برگرده.
ایستاده بودم که دیدم با کیفش داره میاد تو.
اتاق ریحانه رو بهش نشون دادم و خودم گوشیمو گرفتم و زنگ زدم به ریحانه که بیاد اینجا.
از استرس تمام تنم میلرزید.
چیزی هم نمیتونستم بگم.
اگه گریه هم میکردم مامان میفهمید.
سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم و جلوی اشکام رو بگیرم.
به تن بی جون محمد خیره شدم.
مامان دست گذاشت رو پیشونیش و
+وای خیلی داغه !
تب داره !
اینو گفتو کیفشو باز کرد که دستشو کشیدم عقب.
دستمو گذاشتم رو کیفشو با نگرانی گفتم:
_مامان صبر کن ریحانه بیاد بعد
مامان با این حرفم دستمو پرت کرد و گفت :
+تا اون بیاد این تشنج میکنه میمیره.
از اون موقع که تو رو بستری کردیم داروهات تو کیفم مونده
چندتا تب بر و تقویتی.
سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم و ادامه داد.
یه سرم تو صندوق عقب هست. برو بیارش.
چادرمو در اوردم و رفتم سمت ماشین.
یه کیف خیلی بزرگ بود که همیشه توش دارو بود.
از استرس سرم به اون گنده ای به چشمام نخورد.
ناچار کیفو برداشتم و صندوق رو بستم.
خواستم برم داخل که ریحانه اومد.
رو بهش گفتم:
_حال داداشت بده ،به مامانم گفتم.
میخواد بهش سرم بزنه.
اینو گفتم و باهم رفتیم بالا.
ریحانه باعجله رفت سمت محمد و اول به مامان سلام کرد. بعد دوباره شروع کرد به گریه و زاری کردن.
با گریه هاش محمد پلکشو باز کرد.
حس کردم انقدر حالش بده ک نمیتونه چشم هاشو باز نگه داره.
با دیدن قیافش دلم میخواست بزنم زیر گریه.
نمیتونستم اینجوری ببینمش.
مامان سرم رو از تو کیف در اوردو به من اشاره زدو گفت سرم و اویزون کنم به در کمد.
منم همین کار رو کردم.
بعدش هم از اتاق رفتم بیرون
پشت من ریحانه اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه .
نگاهم دنبالش بود.
یه پارچه خیس کردو دوباره رفت تو اتاق.
کلافه سرمو لای دوتا دستم گرفتم و منتظر موندم.
نویسنده✍
#غیــن_میــــم #فـــاء_دآل
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🦋🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋✨ 🦋🦋✨ 🦋✨ #ناحلــــه🌸 #قسمت_هفتاد_و_دوم اینو ک گفتم رفت از حیاط بیرون و گفت: +یک دقی
⁹ پارت#ناحله تقدیم نگاهتون
حلال کنید بابت تاخیر این چند روزه
<💛🌦>
شهادتبهمعنایخسارتو
بهمعنایهلاکت...
یکتصورانحرافےاست،
شهادتبهمعنایجاویدبودنو
پایندھبودناست✋🏼!'
•حاجـے•
♥️⃟🔗¦↫#حاج_قاسم🌿
🧡⃟🔗¦↫#شہیدابومہدیالمہندس✨
🌤⃟🔗¦↫#پنجشنبھهابھیادشھدا'!
🌙⃟🔗¦↫#شادےروحشونصلوات📿
ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
شهید علی جعفری.m4a
15.3M
³⁵| #ویژه_برنامهی_معبرے_بہ_آسمان
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
وقتی به دنیا اومده بود ۷ ماهه بود..
چند وقت که گذشت تمام آب بدنش
خشک شد..بردن دکتر آمپولش بزنه
دکتر گفت: ....
•۰
#با_لینک_فورواد_کنید👇🏻
🎧•| @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام شهید شما را متحول میکند؟!!😔✨🕊
شهدا را یاد کنیم حتی باذکر یک صلوات🌹
🔴 شب جمعههـــــا با امام حسین!
🌕 آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«وَ مَا بَيْنَ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ إِلَى اَلسَّمَاءِ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ»
ما بین قبر امام حسین صلوات الله علیه تا آسمان، محل رفت و آمد فرشتگان است.
به تو از دور سلام!
به سلیمان جهان؛ از طرف مور سلام!
📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۲۶
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🍃🍃
*نماز امام زمان در شب یا روز جمعه فراموش نشه یاوران ارجمند*
اگر کسی حاجتی و درخواستی از خداوند متعال داشت، این نماز و دعا را بخواند.
هیچ زن و مرد مؤمنی نیست که این نماز و دعا را با اخلاص بخواند، مگر آن که درهای آسمان به منظور اجابت حاجتش گشوده می شود، و دعای او در همان شب، و در هر زمان که باشد، مستجاب خواهد شد. این، از فضل خداوند بر ما و بر مردم می باشد.
دستور این نماز و دعا چنین است:
شب جمعه، بعد از نیمه شب، غسل کند و به جایگاهی که نماز می خواند برود و 2 رکعت نماز بخواند، به این صورت:
در هر دو رکعت، یک بار سوره حمد و یک بار سوره توحید را بخواند، و وقتی در خواندن سوره حمد، به آیه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» رسید، این آیه را 100 بار تکرار کند.
در هر دو رکعت، ذکر رکوع و سجده را 7 بار تکرار نماید.
بعد از نماز، این دعا را بخواند:
«اللَّهُمَّ إِنْ أَطَعْتُكَ فَالْمَحْمَدَةُ لَكَ، وَ إِنْ عَصَيْتُكَ فَالْحُجَّةُ لَكَ، مِنْكَ الرَّوْحُ وَ مِنْكَ الْفَرَجُ، سُبْحَانَ مَنْ أَنْعَمَ وَ شَكَرَ، سُبْحَانَ مَنْ قَدَرَ وَ غَفَرَ.
اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ قَدْ عَصَيْتُكَ فَإِنِّي قَدْ أَطَعْتُكَ فِي أَحَبِّ الْأَشْيَاءِ إِلَيْكَ وَ هُوَ الْإِيمَانُ بِكَ، لَمْ أَتَّخِذْ لَكَ وَلَداً، وَ لَمْ أَدْعُ لَكَ شَرِيكاً، مَنّاً مِنْكَ بِهِ عَلَيَّ، لَا مَنّاً مِنِّي بِهِ عَلَيْكَ، وَ قَدْ عَصَيْتُكَ يَا إِلَهِي عَلَى غَيْرِ وَجْهِ الْمُكَابَرَةِ، وَ لَا الْخُرُوجِ عَنْ عُبُودِيَّتِكَ، وَ لَا الْجُحُودِ لِرُبُوبِيَّتِكَ، وَ لَكِنْ أَطَعْتُ هَوَايَ، وَ أَزَلَّنِي الشَّيْطَانُ، فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ وَ الْبَيَانُ، فَإِنْ تُعَذِّبْنِي فَبِذُنُوبِي غَيْرَ ظَالِمٍ، وَ إِنْ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي فَإِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ»
پس ذکر«يَا كَرِيمُ! يَا كَرِيمُ!» را به اندازه ای تکرار کند که نفسش قطع شود.
سپس بگوید:
«يَا آمِناً مِنْ كُلِّ شَيْءٍ! وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنْكَ خَائِفٌ حَذِرٌ، أَسْأَلُكَ بِأَمْنِكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ خَوْفِ كُلِّ شَيْءٍ مِنْكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُعْطِيَنِي أَمَاناً لِنَفْسِي وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ سَائِرِ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ حَتَّى لَا أَخَافَ أَحَداً وَ لَا أَحْذَرَ مِنْ شَيْءٍ أَبَداً، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، يَا كَافِيَ إِبْرَاهِيمَ نُمْرُودَ! يَا كَافِيَ مُوسَى فِرْعَوْنَ! أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَكْفِيَنِي شَرَّ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ»
پس به جای فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ، نام کسی را ببرد که از شرّ او می ترسد. پس اگر خداوند بخواهد، وی را از شرّ کسی که می ترسد، نگاه می دارد.
سپس به سجده برود و حاجتش را درخواست کند و به درگاه خداوند متعال، تضرّع و زاری نماید.
«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
🌹التماس دعا🌹
🔴 خبـــر فــوری
پیکر مطهر یک شهید مفقودالاثر اهوازی شناسایی شد؛
پیکر مطهر سرباز شهید محمدباقر حسینی مارانی از شهدای دوران دفاع مقدس، پس از ۳۵ سال با تلاش گروههای تفحص شهدا در منطقه زرباطیه کشف و از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی گردید.
به گزارش روابط عمومی پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی تفحص شهدا، پیکر مطهر سرباز شهید محمدباقر حسینی مارانی از شهدای دوران دفاع مقدس، با تلاش گروههای تفحص شهدا کشف و شناسایی شد.
🌷سرباز شهید محمدباقر حسینی مارانی از اهواز به جبهه اعزام شد و در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۲۵ در درگیری با دشمن بعثی در منطقه زرباطی مهران به شهادت رسید و پیکر پاکش در منطقه بر جای ماند.
پس از گذشت ۳۵ سال از شهادتش، پیکر مطهر این شهید طی عملیات تفحص شهدا کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد و شب گذشته (۱۴۰۰/۰۹/۳۰) خبر کشف و شناسایی شهید حسینی به خانواده چشم انتظارش اعلام گردید.
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
بسمربالشهدا...♡
#شهید_مهدی_زینالدین🕊
〖هرکس شب جمعه ما شهدا را یاد بکند
ما نیز او را نزد اباعبدالله یاد می کنیم.💛〗