|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_چهارم? …به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار،
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_پنجم?
جاخوردم؛ من؟!چادر؟!
باخودم گفتم امتحانش ضرر ندارد. حداقل داشتن یک چادر بد نیست!
زهرا گفت : بیا انتخاب کن!
و شروع کرد به معرفی کردن مدل چادرها: لبنانی، ساده، ملی، حسنی، خلیجی، عربی، قجری و…
گفتم: همین که سر خودته! اینو دوست دارم!
-منظورت لبنانیه؟
-آره همین که گفتی!
فروشنده یک چادر داد تا امتحان کنم. گفتم: زهرا من بلد نیستما! میخورم زمین! میترسم نتونم جمعش کنم!
نترس بابا خودم یادت میدم.
با کمک زهرا چادر را سرم کردم. ناخودآگاه گفتم : دوستش دارم!
زهرا لبخند زد: چه خوشگل شدی!
رفتم جلوی آینه، چهره ام تغییر کرده بود. حس کردم معصوم تر، زیباتر و باوقار تر شده ام.
چادر را خریدم و بیرون آمدیم.ذوق چادر را داشتم. زهرا ناگهان گفت: ای وای دیدی چی شد؟ یادمون رفت بریم سر شهدای گمنام.
-چی؟
-شهدای گمنام!
-یعنی چی؟
-شهدایی که هویتشون معلوم نیست و مزارشون گمنامه. این شهدا خیلی به حضرت زهرا(س) نزدیکند.
قلبم شروع کرد به تپیدن. هرچه به مزار شهدا نزدیکتر میشدیم، اشکهایم تندتر جاری میشدند. خودم نمیفهمیدم گریه میکنم، زهرا هم گریه میکرد. برایم مهم نبود دور و برم چه میگذرد. (این همه وقت کجا بودی دختر؟) مزار اولین شهید که رسیدم دستم را روی سنگ گذاشتم: ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده…اومدم با خدا آشتی کنم…
#من_به_خال_لبت_ای_دوست_گرفتار_شدم…
ادامه_دارد ...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_پنجم? جاخوردم؛ من؟!چادر؟! باخودم گفتم امتحانش ضر
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_ششم?
خیلی عوض شده بودم. آن تابستان کارم شده بود سرزدن به گلستان شهدا و بسیج و مسجد و…
احساس میکردم دیگر آن میترای قبلی نیستم. حتی علایقم عوض شده بود. دیگر نیازی به آهنگ و رقص و لباس های آنچنانی نداشتم. یعنی آن لذتی که قبلا از آنها می بردم جای خود را به راز و نیاز کردن و کمک به همنوع و مطالعه و… داده بود. همان سال استخاره کردم که اسمم را عوض کنم و قرآن نام طیبه را برایم انتخاب کرد.
وارد کلاس نهم شدم؛ چه وارد شدنی! همه با دیدن منکه چادری شده بودم شروع کردند به زخم زبان زدن:
– میترا خانوم روشنفکرو نگاه!
– خانومی شماره بدم؟
– از شما بعید بود!
حرفهایشان چند روز اول اشکم را درآورد. سرکلاس مقنعه ام را می کشیدند و چادرم را خاکی میکردند. حتی خیلی از دوستانم را از دست دادم، میگفتند با تو حال نمیدهد! درعوض دوستانی پیدا کردم که مثل خودم بودند. هرروز با دوست شهیدم-شهید تورجی زاده- درد و دل میکردم اما آزار بچه ها تمامی نداشت. خیلی ها مرا که میدیدند میخواستند عقده شان را نسبت به یک جریان سیاسی خالی کنند! اول کار برایم سخت بود اما کم کم بهتر شد….
#دوستان_عیب_کنندم_که_چرا_دل_به_تو_دادم؟
#باید_اول_به_تو_گفتن_که_چنین_خوب_چرایی؟
ادامه_دارد ...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_ششم? خیلی عوض شده بودم. آن تابستان کارم شده بود
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_هفتم?
ماه اول سال را بدون امام جماعت نماز میخواندیم. اواسط آبان بود، از پله ها پایین رفتم که نماز بخوانم. به نماز نرسیده بودم. بچه ها داشتند از نمازخانه بیرون میامدند. با بی حوصلگی و ذهنی پر از سوال وارد نمازخانه شدم و در کمال ناباوری دیدم بچه ها دور یک طلبه را گرفته اند و از او سوال میکنند. فهمیدم امام جماعت جدید است. با خودم گفتم سوالی از او بپرسم ببینم چطور جواب میدهد. جلو رفتم و درحالیکه سرم را پایین انداخته بودم، سلام دست و پا شکسته ای کردم و سوالم را پرسیدم. اما او برعکس؛به گرمی سلام کرد و جوابم را داد. برخلاف بقیه طلبه هایی که دیده بودم، سرش را خیلی خم نمیکرد اما نگاه هم نکرد. برخورد گرمی داشت. عمامه مشکی اش نشان میداد سید است. خیلی جوان بود، حدود بیست سال! بین دو نماز بلند شد و درباره عاشورا صحبت کرد و بعد سوالی خارج از صحبت هایش مطرح کرد: دلیل صلح امام حسن(ع). گفت جواب را بنویسیم و تا فردا تحویل بدهیم.
برخورد و حرفهایش مرا به شوق آورد. خوشحال بودم از اینکه کسی را پیدا کرده ام که میتوانم سوال ها و دغدغه هایم را با او درمیان بگذارم….
ادامه_دارد ...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_هفتم? ماه اول سال را بدون امام جماعت نماز میخوان
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
? #قسمت_هشتم ?
فردای همان روز با ذوق رفتم نمازخانه و کیفم را صف اول گذاشتم. جواب را نوشته بودم. خواستم بنشینم که دیدم یک سوسک نسبتا بزرگ روبرویم ایستاده! زنده بود اما حرکت نمیکرد. من و بغل دستی هایم با دیدنش عقب پریدیم، کم کم تمام بچه ها ماجرا را فهمیدند و هیچکس حاضر نشد در صفها بنشیند. خانم پناهی-معلم پرورشی مان- هم ترسیده بود. حاج آقا که سرجایش نشسته بود، متوجه ماجرا شد. نگاهی به ما که ترسیده بودیم انداخت و سرش را تکان داد و بلند شد. روبه من که از همه جلوتر ایستاده بودم کرد و گفت: یه دستمالی چیزی میدین که اینو برش دارم؟
سریع یک دستمال از جیبم در آوردم و دادم دستش. به طرف سوسک رفت که بگیردش؛سوسک در رفت و دوید بین بچه ها! صدای جیغ بچه ها بلند شد. همه کیفشان را گرفته بودند و جیغ کشان فرار میکردند و حاج آقای باحال ما هم دستمال به دست بین بچه ها دنبال سوسک میدوید. صحنه به قدری خنده دار بود که بین جیغ هایمان از خنده ریسه میرفتیم. بالاخره حاج آقا پایش را روی سوسک گذاشت و آن را از نمازخانه بیرون انداخت. بعد از نماز ظهر، میکروفون را از مکبر گرفت و گفت: همه اینها مخلوقات خداوندند. ترس ندارن که! البته خانوما کلا از سوسک میترسن!…
نمازخانه از خنده بچه ها روی هوا رفت. هرچه میگذشت بیشتر به این نتیجه میرسیدم که این طلبه با بقیه طلبه ها فرق دارد…
ادامه_دارد.
#سلام_مولا_جانم❤
کاش این بهار ...
همان ناگهان ؛حلولِ تو باشد
بر قلبها و دیدهها
و نرگسِ چشمانت ...
همان محرابِ آسمان ؛
که بگرداند زمین را
به احسن الحال !
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
عزیزان معذرت میخوایم بابت تاخیر شروع فعالیت حلال کنید
امروز نتونستم بیام سمت گوشی
به بزرگی خودتون حلال کنید🌹
خستگیماازکارنیست ؛
ازگیجیوبیبرنامگیاست
- شهید حسن باقری . .🕊
اخلاق خوب داشتن همیشه موجب میشود بعضی ها در اطراف عدم سوء استفاده کنند ، این مانعی ندارد و طبیعی است!
ولی اخلاق خوب و قناعت و افتادگی نباید موجب سوء استفاده ی قدرتمندان فاسد بشود!
_ استاد پناهیان . .👌🏼🌿
• • • ₪ • • •
👮🏻♀️⃟ ⃟📱 ➜ #شهیدانھ
-
-
خدایـٰامیشود..؟
درتیترنیـٰازمندےهاے
روزگارتبنویسی⇩
بہیڪنوڪرسـٰادھجھت
شهیدشدننیازمندیم(:🖐🏿🚶🏿♂
-
-
───※ ·❆· ※───
🥀🥀
#دل_بده
سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان،
شاید سختتر از مدافع حرم بودن، مدافع قلب شدن باشد .
#شھیدمحمدرضادهقانامیری •°🕊🌹🍃•••
#یادشھداباذڪرصلوات💛✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
شھدا چشم هایشان را بستند
تا ما زندگی کنیم..
به احترام چشم هایشان، چشم هایمان را باز و هوشیار نگه داریم ..!(:
🗓۲۲ اسفند ماه، روز شهید گرامی باد🌷
🔳 *سپاه پاسداران، حمله بامداد امروزه به پایگاه موساد اسرائیل را رسماً برعهده گرفت .*
سپاه نیوز/ روابط عمومی کل سپاه در بیانیهای با اشاره به هدف قرار گرفتن مرکز راهبردی توطئه و شرارت صهیونیستها توسط موشک های نقطه زن تاکید کرد :
🔳 تکرار هر گونه شرارت با پاسخ های سخت ، قاطع و ویرانگر مواجه خواهد شد.
در پی شرارت های اخیر رژیم صهیونیستی و هدف قرار گرفتن " مرکز راهبردی توطئه و شرارت صهیونیست ها " ، "روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" بیانیهای صادر کرد.
🔳متن بیانیه به این شرح است :
بسم الله الرحمن الرحیم
در پی جنایات اخیر رژیم جعلی صهیونیستی و اعلان قبلی مبنی بر بی پاسخ نگذاردن جنایت ها و شرارت های این رژیم منحوس ؛ شب گذشته "مرکز راهبردی توطئه و شرارت صهیونیستها" مورد هدف موشک های قدرتمند و نقطه زن "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" قرار گرفت.
بار دیگر به رژیم جنایتکار صهیونیستی هشدار میدهیم ، تکرار هر گونه شرارت با پاسخ های سخت ، قاطع و ویرانگر مواجه خواهد شد .
به ملت عظیمالشأن ایران نیز اطمینان میدهیم امنیت و آرامش میهن اسلامی ، خط قرمز نیروهای مسلح خواهد بود .