eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_79 با حرص از روی مبل بلند میشم و به طبقه‌ی بالا میرم. انگاری داره با بچه‌ی دوساله صحبت می‌کنه
که بابا هم رو به من می کنه و میگه: - اسرا جان، آقا کسری رو به اتاقت راهنمایی کن! که از وسط کیانا و اسما بلند میشم و جلوتر از کسری به سمت اتاقم میرم و کسری هم دنبالم میاد. به در ورودی اتاقم می‌رسم و در رو باز می‌کنم و میگم: - بفرمایید! که با گفتن ببخشید وارد اتاق میشه و منم بعدش وارد میشم و روی تخت می‌شینم که اونم رو به روم می‌شینه، مشغول بازی کردن با انگشت‌هام شدم که کسری بعد کمی مکث میگه: - خب فکر کنم تا حد کافی باهم آشنایی داشته باشیم و خودتون خانوادم و می‌شناسید، فقط من یکمی نگران کارم هستم! چون خودتون می دونید نظامی هستم دیگه و ممکنه یک روز باشم یک هفته نباشم، ممکنه خیلی وقت ها تنها بمونید مشکلی ندارید با این؟ یا شاید هم ممکنه مجروح یا حتی شهید بشم، باید قبل از ازدواج خودتون رو آماده هر خبری بکنید! درسته سخته ولی... که سرم رو بلند می‌کنم و میگم: - خب سخته ولی، همین که روزی حلال باشه و عشق تو زندگی باشه برام کافیه! و به سخت بودنش می‌ارزه. و اینکه توی هر چیزی باهام صادق باشید و پنهون کاری نکنید! که تنها لبخند ملایمی می‌زنه و میگه: - نه... که من ادامه میدم: - و اینکه من میخوام درسم رو ادامه بدم و برم سرکار، شما با این مورد مشکلی ندارید؟ که لبخندی می‌زنه و میگه: - خیر من به شما اعتماد دارم راجع به کار و دانشگاه هم خودتون می‌دونید من نمیخوام محدودتون کنم! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_80 که بابا هم رو به من می کنه و میگه: - اسرا جان، آقا کسری رو به اتاقت راهنمایی کن! که از وس
میدونید من معتقدم هر زن بلدی هایی داره که یک مرد باید بهشون احترام بزاره. از نظرم شماهم بلدی‌های خودتون رو دارید. بلدید در مواقع ضروری به سرعت یک تصمیم گیری عالی بکنید. بلدید جوری تصمیم بگیرید که هم قلبتون راضی باشه هم عقلتون. امیدوارم منم جزو همین دسته از تصمیماتون باشم که هم عقل در اون دخیل هم قلب؛ راستش من از وقتی شمارو دیدم هم قلبم با تمام وجود... عرق سردی از کنار شقیقه‌هاش سر خورد که سریع با یک دستمال تمیز پاکش کرد. _ بزارید جور دیگه بگم! با تمام وجودم شمارو انتخاب کردم نه فقط قلب و مغزم. تمام مدتی که با حرفاش و خجالتش دلبری می‌کرداز دل بیجنبم، نگاهم میخ گلای ریز روی چادرم بود و بی‌اختیار لبم به خنده باز میشد و با هر کلمه که میگفت گونه‌هام از شرم رنگ گل‌های رز دسته‌گلی میشد که امشب به سلیقه‌خودش برام آورد بود تا بتونه یه قسمت از محبتای توی دلش نسبت بهم رو به رخ بکشه . بی‌قرار میخواستم فریاد بزنم بس کن دیگه آقا تو که یه‌بار با تمام وجودت قلبم رو به نام خودت سند زدی اینکارا چیه؟ میخوای تا ابد بیمه کنی عشقتو تو قلبم؟ به چی قسم بخورم که عشقت تا آخرین روز زندگیم ثابت میمونه تو دلم؟ اما فقط تونستم اینارو تو قلبم فریاد بکشم و با لبخند و گونه‌های رنگ گرفته با چشمامای چین خورده از خجالت به گلای روی چادر نگاه کنم . _خوب اسرا خانوم شما چیزی نمیگید چرا سکوت کردید ؟ یکدفعه برق ترس تو چشماش ظاهر شد. _ این سکوت رو به چی معنا کنم؟ خجالت یا... دستاش لرزید، مردمکای قهوه‌ای چشماش سوسو زد. ‌_ یا بزارم پای نخواستنن. سرم رو بلند کردم و با آرامشی که عجیب و یکدفعه تو قلبم پیچیده بود گفتم : _ نخواستن؟ اینبار نوبت صداش بود که بلرزه، از چی میترسید؟ از حس من نسبت به خودش! _ نخواستن من، نخواستن این؛ دستش رو گذاشت رو پیراهن سفیدش درست کنار قلبش. _ نخواستن این، این قلب. تیر آخرش رو بد هدف گرفت صاف نشت وسط سینم و دلم سوخت برا ترس تو چشماش از چی حرف میزد؟ از بی وفایی، اینجوری شناخته بود من رو؟ باید کاری می‌کردم: ‌_ من... من. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
‌من‌دختر؎ازتبارِ زهرام♥️ شھادت‌رسم‌تبارِمن‌است! آزادۍِوطنم‌ڪہ‌درخطرباشد… فاطمۍمبارزه‌میڪنم✌️🏻 . ↲ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بِسْـ‌مِ‌مَظْلْوْمِ‌‌عـ‌ْٰالَمْ‌؏َـلِےْ‌ 』
السلام علیڪ یا خلیفة اللھ و ناصࢪ حقھِ✋🏻🌱 سلام بࢪ ٺـو اے خلیفھ خدا و یاوࢪ حقـݜ 💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز چهارشنبه: یا حی یا قیوم   (ای زنده، ای پاینده) ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد بتقی (ع) و امام علی النقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت چهار امام خوانده شود که خواندن آن موجب عزت دائمی می‌شود. ٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
___🌿✨♥️ #تصویر #شھید_محمدڕضا_دهقاݩ #برادرم
خواب نورانی حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانهمان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا‌برڪتی‌بودن! حرڪت‌پر‌برڪت‌باشه‌خوبه برڪتی‌شو‌تا‌ان‌شاءالله‌شهید‌بشی..♥️ 🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
••• کبوتࢪم هوايے شدم...🕊 ببین عجب گدایی شدم(:! دعای مادرم بوده که... منم امام ࢪضایی شدم🙂🌱💔! ♥️ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
سلام همسنگریا *امشب در دور همی هایمان یاد کنیم اقا امام زمانمان با دعای دسته جمعی فرج ، با خواندن حدیث کساء** و هدیه کنیم به اقامون و ازش بخواهیم یلدا انتظارش را برای ما منتظران پایان دهد و در خلوت تنهای مان دو رکعت نمار امام زمان را با یک صد بار ایاک نعبد و ایاک نستعینش را بخوانیم و مصرانه از خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها که این روزها به نام و یاد ایشون هست بخواهیم ظهور فرزندش را از خدای متعال تمنا کند. برای سلامتی و ظهور آقا جانمان صلوات . . 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
دخترش زار زار گریه می‌کرد . . . ازش پرسیدن : چی می‌خوای ؟ ! گفت : می‌خوام صورت پدرمو بوس کنم ! جیغ و دادِش دل همه را کباب کرده بود یکی رفت و به سرباز روی سر تابوت گفت : خب بگذارید صورت پدرش را ببیند ، دخترش است! چه می‌شود مگر ! ! ؟ سرباز اشکش جاری شد . گفت : آخ که من برایش بمیرم ، پدرش سر ندارد ! _شهید‌جواد‌الله‌کرمی:)💔
مواردی از صداقت دولت رئیسی <🔥>
آقا جانم بیا یه ڪاری ڪنیم تو حواس تقدیر را پرت ڪن من یواشڪی‌فاصله هارا برمیدارم فکیف‌اصبرعلی‌فراقـک ؟!😔 ♥️
چون علی از داغ زهرا آهِ طولانی کشید فاطمیه شد شبِ یلدایِ بچه شیعه ها!
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ما امنیت شب یلدامون رو مدیون شماییم(: ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
اینجوری یلدا گرفتن که الان بتونیم یلدا بگیریم... ➖➖➖➖➖➖ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_81 میدونید من معتقدم هر زن بلدی هایی داره که یک مرد باید بهشون احترام بزاره. از نظرم شماهم بل
آروم زمزمه می‌کنم: - شما برو منم الان میام! چشمکی می زنه همونجوری جواب میده: - زود بیا! و از اتاق خارج میشه و در اتاق رو می‌بنده دفتر رو دوباره بر می‌دارم و روی میز می‌گذارم تا بعد خوردن شام بیام و ادامه‌اش رو بخونم! به جلوی آینه میرم و موهام رو باز می‌کنم و دوباره بالا می‌بندم می‌کنم موهای مشکی رنگی که از مادرم به ارث بردم! از اتاقم خارج میشم و به آشپزخونه میرم، مامان رو از پشت بغل می‌کنم که با لبخند میگه: - دخترم میز رو بذار از زیر کار در نرو با این محبتات که خوب شناختمت. با جیغ میگم: - عه! مامان من اینجوریم؟ که صدای مردونه‌ی طاها بلند میشه و میگه: - آره، نگو نیستی؟ که بیشتر داد می‌زنم: - بابا، نگاه پسرتو اذیتم می‌کنه! بابا خنده کنان به سمت آشپزخونه میاد و دستش رو روی شونه ‌های‌ طاها می‌ذاره و میگه: - دخترم رو اذیت نکن! به مامان کمک می‌کنم و میز رو می‌چینم، حدودا قاشق های آخره که طاها رو به من می‌کنه و میگه: - مامان! دبه‌‌ی ترشی داریم؟ آخه خواهرمون داره ترشیده میشه می‌خوام ترشی بندازمش! که چنگال رو بر‌می‌دارم و براش خط و نشون می‌کشم: - نه اینکه خودت ترشیده نشدی؟ که با پوزخند میگه: - من هنوز تازه بیست و سه سالمه برام وقت زیاده خواهر من ولی شما ترشیده شدی؟ می‌دونی چرا؟ می‌دونه از کلمه‌ی ترشیده بدم میاد هی تکرار می‌کنه... ادامه میده: - چون بلد نیستی ظرف بشوری کارهای خونه رو بکنی همش توی اتاقی و معلوم نیست چکار می‌کنی؟ من اگر امروز به این ثابت نکردم که بلدم ظرف بشورم باید اسمم رو عوض کنم! - مامان ظرفهای امروز با من! - من که از خدامه تو ظرف بشوری ولی چکار کنم که به قول طاها همش تو اتاقی و به حرفهام گوش نمیدی! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_82 آروم زمزمه می‌کنم: - شما برو منم الان میام! چشمکی می زنه همونجوری جواب میده: - زود بیا! و
ظرف ها رو می‌شورم و همه رو خشک می‌کنم و داخل کابینت می‌چینم. طاها به دیوار کنار آشپزخونه تکیه می‌زنه و میگه: - آفرین، آفرین، حالا خانوم شدی! الان وقت شوهر دادنته. به سمتش میرم و با مشت محکم به بازوش می‌زنم و به سمت اتاقم میرم. در اتاق که من بسته بودم چرا بازه؟ حتما خودم باز گذاشتم یادم رفته! ولی من مطمئن بودم بسته بودما! بی‌خیال اصلا برم بخونم تا زودتر کنجکاویم تموم بشه. روی میز رو نگاه می‌کنم که نیست؟ وایی کجا گذاشتم؟ نکنه مامان اومده دیده برداشته و ناراحت شده. چند تقه به در می‌خوره که حتما مامانه وای خاک تو سرم شد. در رو باز می‌کنم که طاها رو می‌بینم محکم می‌خوام در رو ببندم که طاها دفتر صورتی رنگ رو جلوم می‌گیره و میگه: - دنبال این می‌گردی؟ خودشه، این من رو سرگرم کرد تا بیاد فوضولی! - آره، بده بهم دفترم رو! پوزخندی می‌زنه و میگه: - شرط داره! با نگرانی میگم: - چه شرطی، هرچی باشه بگو انجام میدم داداشی. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛