|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_105 از میون لباسها چند تا رو انتخاب میکنیم، ولی بسیار چروک و شلخته بودن! اتو رو میارم وسط
#Part_106
ساجده به سمتم اومد و بغلم کرد:
- نگران نباش، وقتی ابرت خداست بگذار باران هر چقدر میخواد بباره نگران نباش سیل نمیاد.
- خوش به حال آقا سید، دلش گرمه که ساجده ای داره که تو همهی مواقع پیششه!
لبخندی میزنه و میگه:
- لطف داری، خوبی از خودته!
- آخرش هم من مجرد موندم.
میزنم زیر خنده و میگم:
- حالا منم که هنوز ازدواج نکردم که، بعدشم میدونم که مازیار هم دوستت داره.
ساجده که میخواد بحث رو عوض کنه میپره وسط و میگه:
- بله بله، کی بریم درمانگاه؟
که تازه یاد ایمان و نازنین میافتم و اتفاق اونروز، هر چی میخوام به یادش نباشم ازش حرف میزنند!
کیانا با ذوق میگه:
- از شنبه دوباره بریم، من که خسته شدم انقدر توی خونه موندم.
- یاد آیدا افتادم.
که ساجده و کیانا متعجب بر میگردند سمتم و با تعجب میگن:
- آیدا؟
که با آرامش جواب میدم:
-بله، خواهر آقا ایمان که پارسال فوت کرد.
کیانا خودش رو جلو میکشه و میگه:
- اونوقت شما از کجا میدونی؟
ولی ساجده هنوز توی بهت بود.
- يادته اون روز که کسری و مازیار اومدن بیمارستان؟
که کیانا سرش رو به معنای مثبت تکون میده و میگه:
- آره آره یادمه.
- اون روز توی سالن گفت که خواهرش آیدا پارسال فوت شده...
ساجده ادامه داد:
- میشه یکی برای منم توضیح بده؟
که کیانا براش توضیح میده...
***
امشب قراره بیان خواستگاری، مانتوی صورتی کمرنگم که بالاش طرح های آبی فیروزهای داره رو میپوشم با شلوار و روسری سفید رنگم، صندل های سفیدم رو هم پام میکنم و رو به روی آینه میایستم.
روسریم رو مدل دار و بسیار شیک میبندم که همون لحظه صدای زنگ آیفون بلند میشه و جیغ من به هوا میره...
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_106 ساجده به سمتم اومد و بغلم کرد: - نگران نباش، وقتی ابرت خداست بگذار باران هر چقدر میخواد
#Part_107
چادرم رو روی سرم میندازم و به سمت آشپزخونه میرم، صدای سلام و احوالپرسی هاشون بلند میشه...
که دقایقی بعد اسما میپره وسط آشپزخونه و میگه:
- به به عروس خانوم، چای ها حاضره؟
انگشتم رو به معنای آروم تر تکون میدم و با صدای آرومی میگم:
- آره، چند نفرن؟
- آقاتون و مامان باباش.
و بعد چند دقیقه با مکث میگه:
- ولی خودمونیما عجب جیگریه! چطوری تورش کردی؟
همونطوری که چای رو داخل فنجانها میریزم میگم:
- برای خودت!
که اسما میزنه زیر خنده و میگه:
- تو رو دوست داره، بعدشم مگه اشیاست که تا تو بگی نمیخوایش منم سریع برش دارم برای خودم؟
که لبخندی میزنم و چادرم رو روی مرتب میکنم و منتظر صدای مامان میمونم...
- دخترم، اسرا جان چایی ها رو بیار.
سینی چای رو بر میدارم و خارج میشم، اول به سمت پدر پژمان که مرد میانسالی بود میبرم که آروم ممنونی زمزمه میکنم.
بعدش هم به سمت مادر پژمان که لبخند دلنیشینی میزنه و میگه:
- ماشاالله، چه خوشگل و خوشتیپ توی انتخاب پسرم شک نداشتم.
این الان از من تعریف کرد یا پسرش؟ برای پژمان میبرم که صورتش سرخ و سفید میشه و ممنونی زمزمه میکنه...
بعد بردن برای مامان و بابا روی صندلی کنار مامان میشینم.
پدر پژمان چایش رو مزه مزه میکنه و بعد چند دقیقه میگه:
- اگر آقای توکلی اجازه بدن، دو تا جوون ها برن سنگ هاشون رو باهم وا بکنن.
که بابا با لبخند میگه:
- صاحب اختیارید، اسرا جان آقای امامی رو به اتاقت راهنمایی کن.
از جام بلند میشم که پژمان هم با من بلند میشه و به سمت اتاقم میریم...
در اتاق رو باز میکنم و اشاره میکنم:
- بفرمایید!
ببخشیدی زمزمه میکنه و وارد میشه، روی تختم میشینم که اون هم روی صندلی مقابل تختم میشینه...
چند دقیقهی اول به سکوت میگذره و این سکوت بد جوری آزار دهنده است و دوست دارم هر چه زودتر آب پاکی رو بریزم روی دستش...
- ام... راستش نمیدونم چطوری بگم اسرا خانوم، من پژمان امامی هستم ۲۴ ساله و میدونید که دانشجو ام، تک فرزند هستم و توی زندگی سعی کردم روی پای خودم بایستم...
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_107 چادرم رو روی سرم میندازم و به سمت آشپزخونه میرم، صدای سلام و احوالپرسی هاشون بلند میشه.
رمان زیبای لبخندی مملو از عشق🤩
به قلم:
ریحانه بانو🙂🙃
#Part_108
سرش رو پایین میندازه و میگه:
- چطوری بگم؟
مهرت به دلم نشسته، توی دخترهای دانشگاه حیا و خانوم بودنت بدجوری مهرت رو انداخته تو دلم.
میشه بدونم شما چه حسی نسبت به من دارید؟
سرم رو پایین میندازم و میگم:
- راستش رو بخواید فعلا شرایط ازدواج رو ندارم! فعلا میخوام درس بخونم.
که میپره وسط حرفم و میگه:
- من با اینکه شما درس بخونید یا بیرون کار کنید مشکلی ندارم.
ایش! من میخوام هر چی بگم این از رو نمیره!
- آشپزی ام اصلا بلد نیستم.
- عیب نداره یاد میگیرید!
- پر رویی من رو ببخشید ولی یکم بهم فرصت بدید، فکر کنید بعد نظرتون رو بگید.
و از جاش بلند میشه و میگه:
- فکرکنم بد موقع مزاحم شدیم، به مامانم میگم آخر هفته زنگ بزنه و جوابتون رو بدید! لطفا زود تصمیم نگیرید.
و از اتاق خارج میشه، منم بعد اون خارج میشم و با هم به طبقهی پایین میریم!
اولین نفر نگاه مامان پژمان بهمون میافته و میگه:
- ماشاالله چه بهم میاین، دهنمون رو شیرین کنیم عروس خانوم؟
صورتم سرخ میشه و تا میخوام حرف بزنم پژمان میگه:
- قرار شد یکم فکر کنند بعد نظرشون رو بگن!
***
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
رمان زیبای لبخندی مملو از عشق🤩 به قلم: ریحانه بانو🙂🙃 #Part_108 سرش رو پایین میندازه و میگه: - چط
#Part_109
#قسمتاول
یک هفته از خواستگاری پژمان میگذشت و فردا تولد کیانا هست الان میخوایم با ساجده و مهرانه بریم خرید و سوپرایزش کنیم!
بعد آماده شدنم به سمت بابا میرم و میگم:
- بابا جون!
بابا میخنده و میگه:
- باز چی میخوای وروجک که اینجوری صدام میزنی؟ مثل بچگیات.
عشوه میام و میگم:
- میشه کلید ماشینت رو بدی؟
بابا به میز اشاره میکنه و میگه:
- کلید اونجاست بردار!
میپرم بغلش و بوسش میکنم که بابا میگه:
- باز لوس شد.
کلید ماشین رو بر میدارم و میگم:
- مرسی باباجون.
و کیفم رو بر میدارم و از خونه میزنم بیرون، ماشین رو روشن میکنم و حرکت!
به اون کافه ای که همیشه قرار میذاشتیم میریم و برنامه ریزی میکنیم برای تولد کیانا و خرید کادو...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربـٰابـم ...💔
اقـآ ڄاݩـم ݜب جمعـھسٺ
هۅایټ نڪنم میـمیـڕݦ💔😭
اَݪْسَلْاْمٌ ؏َـلَیْڪَ یْاْ اَبْا؏َـبْداَللّٰھ
اَلْحُسَیْݩْ یْاْ ݟَࢪِیْٻْ ڪَࢪْݕَلاْٰ✋🏻💔
اَلْسَلَاݦُ ؏َـلْیٰ اَلْحُسَیْݩْ
ۅَ ؏َـلْیٰ عَلِْـیْ اِبْنِ اَلْحُسَیْݩْ
ۅَ ؏َـلْیٰ اَۅلاٰدْ اَلْحُسَیْݩْ
ۅَ ؏َـلْیٰ اَصْحْاٻْ اَلْحُسَیْݩْ
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
اگہیهدونـهازاینتـابـوتاسهـممـا
همبشـهدیگههمـهچیحلـه:))💔!
#شھادت
#اللھم_اࢪزقنا_توفیق_الشھادة_فے_سبیلڪ
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ذکر روز جمعه:
اللهم صل علی محمد و ال محمد
(خدایا رحمت فرست بر محمد و خاندان محمد)
ذکر روز پنجشنبه به اسم امام زمان (عج) است. روایت شده که در این روز زیارت امام زمان (عج) خوانده شود. ذکر روز جمعه باعث عزیز شدن می شود.
#مرتبه۱۰۰