eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت هشتاد و هفتم حسین مثل اینکه متوجه شده بود لباس و بقیه وسایل یکم سنگینه اومده بود زود تر تا زدم بگیره. _سلامممممممم صبحت بخیر زیبای خفته +سلاااام صبح تو ام به خیر.... حالا چرا زیبای خفته؟ _چون میری آرایشگاه اونجا خیلیییییی خوشگل میشی +الانم خوشگلم _بله بر منکرش لعنت کیفم رو ضبدری انداختم و همه وسایل رو دادم دستش. فقط لباس خودم رو خودم آوردم. داشتم به زیپ کاورلباسم ور میرفتم که چشمم خورد به مامان داشت گریه میکرد بابا درحال آروم کردن مامان بود. این اشک اشک شوق بود......با گریه مامان منم بغضم گرفت از مامان و بابا هم خدافظی کردیم و از زیر قرآن رد شدیم. بابا حسین رو مردونه بغل کرد و چیزی دم گوشش گفت که حسینم سر تکون داد. مامانم پیشونی حسین رو بوسید. بعد اومد سمت من محکم بغلم کرد. لبخند کوچیکی زدم و خدافظی کردم. نفس عمیقی کشیدم و کفش هام رو پام کردم سوار ماشین شدم. برای اینکه یه کم جو رو عوض کنم. چنتا جوک رو که داشتم خوندم.... خدا رو شکر هم حال خودم عوض شد هم حسین. قهقه های حسین تو ماشین عجیب با دلم بازی می‌کرد. 💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜 قسمت هشتاد و هشتم وقتی رسیدیم تو آرایشگاه تا اودم پیاده شم حسین دستشو گذاشت روی دستم. برگشتم سمتش +جانم؟ _اون حرفی که زدم شوخی بودا منتظرتم خانمم خانمم رو بار دوم بود که گفت دوباره کل وجودم ذوق گرفتم _چشم....خدافظ با لبخند ژکوند رفتم سمت صندوق و لباس و وسایلم رو برداشتم و دوباره خداحافظی کردم. وارد آرایشگاه که شدم اول بوی یه عطر تند به مشامم خورد بعد خنکی هوا هجور برد به تک تک سلول های بدنم. یه خانم که تقریبا آرایش صورتش غلظ بود با تاپ اومدم سمتم _سلام عزیزم چرا دم در ایستادی؟ بیا داخل +سلام ممنون _اسمتون گلم؟ +ترنم.... ترن.... _بله شناختمتون..... مادر شوهرتون خیلی سفارش کردن عروس های زیادی اونجا بود که هرکدومشون زیر دست به نفر بودن دنبال خانم رفتم که روی یکی از صندلی ها منو نشوند وسایل رو بهش دادم که کنار گذاشت برگشتم به عروسی که بغل بود نگا کردم دیگه کارش تموم شده بود برگشتم سمتم و با لبخند بهم تبریک گفت لبخند دندون نمایی زدم و تشکر کردم با تبریکش ذوقم چند برابر شده بود. تو آینه به خودم نگا کردم و خنده ای آروم ولی از ته دلم کردم. یه دختری با موهای مصری که رنگ بلوند قشنگی داشت اومد بالای سرم و دستاش رو گذاشت روی شونه ام لبخندی زد و سلام پر انرژی بهم داد 💜نویسنده :A_S💜
اللّٰھم‌عجل‌لولیك‌الفرج
🌿 دغدغـہ‌اش‌ایـن‌بود‌ڪہ‌تا میتواند از گرایش‌بچه‌هابہ‌فرهنگ‌بیگانہ‌وسبڪ زندگے غربۍجلوگیری کند. برای هدفۍ‌ڪہ‌داشت‌هیچوقت آرام نمینشست شب‌وروزدنبال‌ڪــار می‌دوید. میگفت:بین‌جـہادامروزما ڪہ‌جـہادنرم است؛ با جـہاد‌سخت‌و‌هشت‌سال‌دفاع‌مقدس تفاوتۍ نیست‌و‌همـان‌اجـر‌و‌ثــواب‌را‌دارد. 🖇🌹 🌿🖇
هدایت شده از نجـــღـــوا
دوره تقویت عزت نفس😉 برای ثبت نام پیام بدید: @lalenil🌱 (بازنشر فراموش نشه❣)
سلام سلام احوالتون؟ 💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت هشتاد و نهم جواب سلامش رو با خوش رویی جواب دادم که دست به کار شد. اول از همه صورتم رو با وسایل مختلف شست و بعد کلی ماسک صورتم رو گذاشت و بعدش صورتم رو برداشت😘 بعدش شروع کرد به آرایش صورتم. هر بار زیر دستش خوابم می‌برد که دوباره بیدارم می‌کرد. فکر کنم حدود 10ساعتی رو زیر دستش بودم. دیگه وقتی گفت تمام و کمال حاضرم نفس آسوده ای کشیدم.😮‍💨 رفتیم سمت اتاق پرو و لباسم رو تن کردم. هنوز خودمو توی آینه ندیده بودم و این اشتیاقم رو برای دیدن خودم چند برار کرده بود.🥳 زیپ بغل لباس رو که بالاکشید مرتب ایستادمکه رو به روم ایستاد و با تحسین سر تا پام رو رسد کرد. آخرش اومد پیشونیم رو بوسید و آرزوی خوشبختی کرد.☺️ حالا دیگه وقت دیدن گل روی ماه خودم بود. تا پرده رو کنار گذاشتن فقط یا دیدن خودم دهنم باز موند.باورم😃 نمیشد این من باشم..... تک خنده ای کردم و خودمو بر انداز کردم. واقعا عالی شده بودم!🥰 خدارو شکر خیلی عالی و درجه یک بود همه چی،. سعی کرده بودم میکاپم رو خیلی غلیظ انتخاب نکنم و این صورتم رو خیلی زییا تر کرده بود. 💜نویسنده : ‌‌A_S💜
💜 رمان اورا 💜 قسمت نود خانومه وسایلم رو گذاشت روی صندلی جلوم و رفت... بعد از چند دقیقه شنل رو برام آورد و خودشم برام درستش کرد بعدشم چادرمو سرم کردم. 👌🏼 در حال برانداز کردن خودم بودم که صدای خانومه منو از فکر بیرون آورد .. _خانوم خوشگله آقاتون اومدن 😁 یههویی با کلمه "آقاتون"کیلو کیلو قند تو دلم آب شد ...چه کلمه زیبایی ..!😉 من تا دم در آرایشگاه رفتم با شنلی که روم بود و اون چادر خیلی شیک شده بودم .یه عروس خوشگل و تمام عیار 😊 در آرایشگاه رو که باز کردم صدای کل کشیدن و صدای آهنگ ته دلم رو قیلی ویلی کرد این حسین بود...... این مرد من بود😍....... وای خدایا باورم نمیشد آنقدر آقا و متین باشه..... 🥺 خیلی خوشگل شده بود و. نمیتونستم ازش چشم بردارم. لبخندی پز ابهت و جذاب ولی خجول به روم زد. حسین اومد کنارم چون که صیغه محرمیت رو خونده بودیم حسین دسمتو گرفت ...یه لحظه تمام بدنم گر گرفت 😂 این همون گرمی دستی که عاشقش شدم ...همو آقای شیک و جذاب ...😘 حسین با آرامش دستامو گرفت و منم فقط تو اوج لذت بودم...اوج لذتی که اسم کسی که عاشقشی مثل اربابت باشه..☘🌸 حسین همه ی دنیام ..(منظور امام حسینه) حسین همینطور که منو به سمت ماشین میکشوند در جلو رو باز کرد.. منم با اون لباس نشستم و حسین در و بست ... و خودش سوار شد البته همه اینا با سخت گیری آقا فیلم بردار انجام شد 😂 بلاخره حسین ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم .. تو فکر بودم ..فکر این که این زندگی چقدر میتونه لذت بخش باشه اونم با حسینی که در بند حسینه (امام) ..😘 همون دفعه به شعری به ذهنم اومد "تعریف من ازعشق همانست که گفتم در بند کسی باش که در بند حسین است" و من الان عاشق کسی بودم که اسم حسین تو رگ هاش میجوشه... )اینجا حسین به معنی اربابه🌸 💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜 قسمت نود و یکم با صدای حسین به خودم اومدم و به فکرام خاتمه دادم _خانومی ،! ترنمم نمیخوای اون چهره ی قشنگتو نشونم بدی ؟؟😁 منم با همون لبخندی که تو لب داشتم ادامه دادم _نه آقاییییم😍 میتونم بگم که اولین بار بود که حسین رو آقاییم صداش کردم ... از صدای خندش و نفس نفس معلوم بود که اونم خیلی ذوق کرده و خوشحاله 🥺😍 _پس من کی اون چهره ماهمو ببینم ؟؟ _وقتی جواب دادم سر سفره عقد 😂 _هعی باش انگار چاره ای نیست😉 دوست داشتم همونجا یکم اذیتش کنم ... یکم فکر کردم و گفتم .. _حسین راستش من میخوام یه چیز رو بهت بگم ..البته من اولش نمیخواستم که با تو ازدواج کنم الانم اصلا دوستت ندارم .. نفس نفسی که حسین میزد میدونستم که شوک بدی بهش وارد شده ...اینکه وقتی که داری میری محضر بشنوی که خانومت دوستت نداشته خیلی بده حسین باصدای که معلوم بود ناراحته صداشو بالا برد و یه جورایی سرم داد زد : _ترنم ..!؟یعنی عاشقم نیستی..عاشقم نبودی...آخه چیکار کردم مگه ... آره عاشقت شدم بد کردم؟؟ خدایا دارم تقاص کدوم گنامو میدم؟؟😢 با اینکه ترسیده بودم از صدای حسین ، دلم نمیومد که بیشتر اذیتش کنم ..دستمو تو دست حسین که تو زانوش بود گزاشتم ....به خدای این حسین گرمایی داشت که باورش نمیکردم🌸😢 .با صدام که خودش از ته چاه در میومد گفتم : _حسین من دوستت ندارم ‌‌.. سرمو برگردوندم که بیشتر عکس العملش رو ببینم کع گفتم _حسین من دوستت ندارم ، من ..من عاشقتم حسین ...دیوونه تم 🥺 💜نویسنده : A_S💜