eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکانس پایانی هممون آمبولانسِ ولی یکی نوشته بود، ای کاش آمبولانس ما پلاک نظامی باشه...🙂♥️
🌱 . . و چه زیباست سیاهی چادر شما…💫 نمی دانم این چه حسی بوده که چادر شما به من داده🌼 اما می دانم که با دیدن آن… امید.. قوت قلب... و آبرو.. می گیرم.🌸🔖 باور کنید چادر شما نعمت است🍃😌 قدر این نعمت را بدانید
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... لحظه دردناک اعلام خبر شهادت شهید شاه‌ملکی پاسدار مدافع امنیت مهدی شاه‌ملکی در حال اجرای مأموریت در اسلام‌آباد غرب به شهادت رسید. شهادتت مبارک🕊🌷
امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: «نعم صارف الشهوات غضّ الابصار»  [۹]  فرو نشاندن چشم چه خوب منصرف‌کننده از شهوات است.
هدایت شده از رسانه‌مرصاد | Mersad
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥الان فرصت خوبیه که سلبریتی‌های با شرف و بی شرف رو پیدا کنید؛ ⚠️ببینید کدوم‌شون حداقل یه پست برای فرزندان شهید قنبری گذاشتن ، اونایی که نذاشتن بویی از انسانیت نبردن😔😏 📞📻 « @Jahadiion »
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما‌میخواین‌ با‌دُنیـا‌مذاکره‌کنین🇮🇷🕶️!'
زبان حال آقامحمـدرضـا ✨ سردار راه عشقم، سرباز مرز ایمان... رزمنده ای دلیر و، مخلص به نام دهقان.. . از زندگی گذشتم در اول جوانی... با خون خود نوشتم مفهوم زندگانی..❤️ آن لحظه های آخر گفتم چنین به مادر مادر مرا دعا کن در راه حق دهم سر گفت ای عزیزمادر خالص شوی تو هرگاه من راضی ام پسرجان گر سردهی در این راه گفتم جواب او را در دل به جز خدا نیست قربانی تو هستم جانم فدای مهدیست وقتی که قسمتم شد توفیق جان سپردن با آن دعای مادر رفتم به جنگ دشمن سر را چه خوش نهادم بر زانوی ولایت یک لحظه غرق گشتم در باده ی شفاعت.. . خوردم ز آن می ناب،جامی به شوق دیدار راهی شدم به بالا از نردبان ایثار... در آخر محرم، اهدای جان نمودم... سر را روانه کردم، جانانه پر گشودم...🕊 . وقت شهادت من، در ابتدای شب بود... رخت سعادت من، در وادی حلب بود... . خون مرید زینب نزد خدا قبول است.. دلداده ی رقیه در محضر رسول است...💌 . شکر خدای سبحان،مشتاق سرنوشتم.. در زمره ی شهیدان آلاله ی بهشتم... تقدیم به شهید مدافع حـرم •|محمدرضا دهقان امیری|•🌷 شعر از علی سوزنچی کاشانی 1395/1/30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و بیست و دوم بلند شدم و به کمک و بچه ها فنر لباسم رو گذاشتم رفتیم سمت سالن خیلی خوشحال بودم از این روز ها راضی بودم از جایی که هستم ولی خیلی زود گذشت خیلی یاد مرجان به خیر کاش بود خیلی دلم براش تنگ شده عرشیا، سجاد همه و همه باعث شدن هم راه کج رو برم هم راه خوب و حسین...! وقتی حسین وارد زندگیم شد دیگه هیچی رو نمیتونستم ببینم تو افکارم غرق بودم که خبر دادن که حجاب کنید آقا داماد دارن میان وقتی حسین اومد نشستم و کل این چند ساعت رو براش گفتم از همه چی براش گفتم یهو فکرم رفت سمت دیر اومدنش به آرایشگاه یه جوری برگشتم که صدای خورد شدن گردنم رو قشنگ شنیدم خنده ای کرد و سرش رو به نشونه چی شده تکون داد اخم کوچیکی کردم و گفتم : _کجای بودی شما ؟ چرا دیر اومدی آرایشگاه؟ میدونی چقدر نگرانت شدم _اخ شرمنده ام به خدا یه ذره کار رفیقم تو همون آرایشگاهی که رفتم طول کشید _مرسی واقعا دستتش درد نکنه کی هست حالا؟ _اسمش حامده داداش مهدی شوهر زهرا خانوم _تو آقا مهدی رو از کجا میشناسی _خب دیگه رفاقتمون دیرینه است _یعنی تو..... زهرا..... خواستگاری..... من _بله زهرا شما رو به ما معرفی کرد میدونست قراره دین و دنیام رو ببازم اگه تو کارتون ها بودم قشنگ معلوم بود از گوشام داره دود میزنه بیرون زهرا به من گفته بود نمیشناسه اینا رو ای خدا زهرا خفه ات میکنم نگام افتاد به زهرا که لبخند ژکوندی زد انگاری میدونست چی میگیم ؟ حسین که قیافه ما دوتارو دید محکم کوبید روی ران پاش که پریدم _من برم شما به دعوای زنونه تون برسید با اجازه تا حسین رفت با چشم و ابرو خط و نشون برای زهرا کشیدم نشستم و با لبخند اروم کل مجلس رو نظاره کردم پاهام داشت تو این کفش ها ذوق ذوق می‌کرد اگه زخم شدنش رو فاکتور بگیریم ده دقیقه است منتظر اقام منتظر ایستاده بودم تا حامد بیاد از مهمونا تشکر کنیم و بریم چشمام از شدت خستگی میسوخت به احتمال زیاد داره از قسمت مردونه خودش شروع میکنه پنج دقیقه ایستاده بودم که حسین یا الله گفت و وارد شد از همون دم شروع کردم به تشکر بعدش رفتم تو اتاق تا شنلم رو بپوشم الحمد الله هدیه هایی که میدادن خیلی خوب بود و مجبور شدم که تو باکس بزارم و ببرم حسین اومد کمکم تا چادرم رو سرم کنم و گرنه پس افتاده بودم با ماشین راه افتادیم سمت خونه مون تو این چند وقت آنقدر لذت بخش بود قسمت چیدن خونه هر قسمتش و هر لحظه اش با عشق بود تو ماشین وقتی یاد این افتادم که قراره کی هم دم ساختمون معطل بشیم پاهام رو کوبیدم کف ماشین حسین حالم رو دید سریع زد بغل و دوتا آب انار و یخ در بهشت گرفت عین این گشنه ها پریدم سه تا خوردم که حسین بد بخت فقط یخ دربهشت تونست بخوره که اگه از اونم غفلت می‌کرد میخوردمش انگاری انرژی گرفته بودم ولی از حق نگذریم حسینم بی تاثیر نبود وقتی رسیدیم در کمال تعجب خونه سوت و کور بود دم در کلی گل و فلان و اینا ولی خبری نبود بادم خوابید یه لحظه ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل واقعا خداروشکر کردم حسین بود وگرنه افتاده بودم کف بیمارستان از خستگی حسین گفت بریم خونه خودمون بقیه شاید خواب باشن چیزی نگفتم که کلید رو انداخت لبخندی به روش زدم و دستمو گذاشتم روی کتفش و گفتم : _دستت درد نکنه اقایی! واردکه شدیم یهو برقا روشن شد و برف شادی تو صورت هردوتا مون خالی شد قشنگ خشک شده بودم پاک کردم برف شادی ها رو که دیدم همه اونجان لبخندی به روشون زدم که مهدیه دستمو گرفت که بریم صورتم رو پاک کنه حسین مخالفت کرد که بعدا بقیه عذر خواهی کردن و رفتن عذرخواهی ازاینکه نیومدن دم در برای همسایه ها چون فکر کنم ساعت 3نصف شب بود... با خستگی خدافظی کردیم رفتم سمت اتاق و مشغول پاک کردن آرایشم شدم که حسین اومدو آروم آروم شروع کرد یه باز کردن گیره موهام بعد از اینکه رفتم حمام اومدم که حسین خوابش برده بود لباسام رو عوض کردم و خوابیدم 💜نویسنده : A_S💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا