دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه
سوال کردم :
مادر...آش چی می پزی؟
گفت:
آش پشت پا ...
گفتم :
کسی قصد سفر داره؟
گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔
گفتم:
چرا تو؟
گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره...
امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ...
خودم شروع ميکنم:
السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً"
ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم
اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین.
به اندازه ارادتت ارسال کن
اصلا هم خبر خوش و اینا قرار نیس بهت برسه
👈هر کس یشتر ارادت ب امام حسین (ع) داره بیشتر به دوستانش بفرسته
من به تمام دوستانم میفرستم
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ♡
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و بیست و ششم
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم و کش و غوصی به بدنم دادم
حسینم روی سجاده اش خوابیده بود
ولی من غلت خرده بودم و دم در بودم
همون موقع صدای اذان از مسجد محله شنیدم
یاعلی گفتم و بلند شدم و وضو گرفتم
حسین رو بیدار کردم برای نماز
سجاده خودم رو عقب کشیدم و نماز جماعت خوندیم
چون دیشب خیلی گریه کرده بودم
به شدت خوابم میومد
برا خمین تا نماز خوندم بی هوش شدم
از خواب پریده بودم
ولی هنوز خوابم میومد با همون چشمای بسته خوابیدم که
یاد این افتادم که فردا باید بریم مشهد و امروز ام باید بریم چنتا عکس قبل از زایمان از زهرا بگیریم
یاد مشهد که افتادم پریدم و
لباسام رو عوض کردم
زنگی به هردوشون زدم که با شوهر هاشون اوکی بشن که بریم
چون حسین نبود ازش نخواستم که مرخصی بگیره
لباس بیرون که پوشیدم
فورت آخر چایی رو که خوردم
گوشیم زنگ خورد
دویدم پایین و سوار ماشین شدم سر چهار راه هردوشون رو دیدم
روندیم سمت آتلیه
وقتی رسیدیم داداش آرمان اومد نزدیک و سلامی کرد:
_سلام آبجی
_سلام خوبی؟
_ممنون تو خوبی؟ حسین خوبه?
_خوبه اونم
_خداروشکر شما زنا اول برین عکساتونو
بگیرید
بعدش ما مردا میام و هرکدوم جدا گونه بعدشم همگانی
_باشه ممنون
هرسه رفتیم سمت آتیه
چادر هامون رو که برداشتیم هرسه لباسمو ست بود که
لبخندی به لب عکاس آورده بود
بغض کلی ژست که خودمون و عکاسه داده بود
اومدیم بیرون و
تا داداش و زهرا برن عکس بگیرن بعدشم همگی
وقتی تموم شد کارشون همگی چادر سر کردیم و رفتیم
چون سه تامون کنار هم بودیم
دیدم که مردا یه لحظه رفتن
بعد حسین و آقا مهدی و داداش اومدن داخل
ولی این بار چادر سرشون کرده بودن
که شبیه ما بشن
حالا شده بودیم 6تا زن
خداروشکر اون روزم با آب هویج و بستنی گذروندیم
شب وسایلمون رو جمع کرده بودم
و ساک هارو آماده گذاشته بودم
قرار بود با ماشین حسین بریم مدل بالا نبود ولی مدل پایینم نبود
صبح ساعت پنج لقمه ها رو گرفتم
نماز صبح خوندیم و راه افتادیم
مثل چی ذوق داشتم
اگه فیلم هالیوودی بود قشنگ بال در آورده بودم
حسین از ذوق من خنده اش. گرفته بود
بین راه هی می ایستادیم ولی بلخره بعد از 18ساعت رسیدیم
دم سوییتی که داخلش بودیم چیزی کم از مسافر خونه نداشت
ولی تر و تمیز بود
تا کلید اتاق رو حسین باز کرد
زیر دلم تیر کشید که یه لحظه دستم رو به دیوار گرفتم
عجیب بود که الان دلم درد بگیره
رفتیم داخل که سریع حمام رفتیم و رفتیم حرم
توی صجب که نشسته بودیم
کنارم نشست وگفت:
_ترنم
_جانم
_یه دعا میکنم شما بگو امین
به خنده گفتم:
_تا دعات چی باشه?
_شما کاری به اون نداشته باش
_چشم
_ به حق امان رضا الهم و الرزقنا شهادت
بی هوا گفتم امین
دستم رو گرفتم روی دهنم
اون داشت شوخی میکرد باهام
💜نویسنده : A_S💜
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
آرمان کوچولو 😔
ایشون آرمان کوچولو هستن که یک بار از طریق کانال رسمی شهید بابک نوری و شهید مصطفی صدر زاده به ایشون کمک شده...الان دوباره این آرمان کوچولو تشنج کرده ..😔
إن شاء الله که برای هیچکس پیش نیاد مریضی اونم برای بچه کوچیک خیلی سخته و یه مادر هم تمام توانش میزاره تا بچش اروم باشه فقط یه مادر درک میکنه 💔
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
لطفا یه حمایت کوچیک همگی کنیم مبلغی ناچیز بتونیم کمکشون کنیم 🌸❤️
هر چند که در توانتون هست بریزین به این شماره کارت این آقا..
همونطور که تو کتاب سه دقیقه در قیامت گفته بود که اونایی که کمک میکنن ،دست خدا تو دستشونه ...
به خاطر امام زمانتون (ع) هرچند که میتونین کمک کنین ...
اربابمون حسین (ع) برایتان جبران کند...🌸
#طنزجبهه
خیلی شوخ و با روحیه بود.😂
وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا میگفتیم!
یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم
میگفت
مسئلهای نیست!
دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ..
ببینم برایت چکار میتوانم بکنم🤣
در ادامه هم توضیح میداد☝️🏻
که حتماً گوش هایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکسدار باشد!
#شادےروحشہداصلوات🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ قرائت خطبه عقد خواهر شهید قربانخانی توسط رهبر انقلاب 🌸❤️
بهم گفت:
اگه بدونی امام زمانت
چقدر دلش تنگ شده برات..
از خجالت آب میشی ...💔
راستمیگفت .
#اللهمعجلالولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید غدیر✨
17 روز تا غدیر
هدایت شده از "🕊شهیدی با مزار خاکی🕊"
ترک: نمازصبح، نورصورت را ازبین میبرد
ترک: نمازظهر، برکت رزق را ازبین میبرد
ترک: نمازعصر، طاقت بدن را ازبین میبرد
ترک: نمازمغرب، فایدهِ فرزند را ازبین میبرد
ترک: نمازعشاء ، آرامشخواب را ازبین میبرد. ...
شاید اگرجوک میبودخیلی خوب پخشمی شد.
امابه نیت دعوت به نماز به چند.نفر بفرستید.
پخش این پیام صدقه جاریه است..
🍃̶͢.͜.̶🌼̶͢›› #اللهمعجللولیکالفرج
✅نخبهی علمی
📌دکتر مصطفی چمران الگوی بسیار خوبی از جهت اخلاقی و به خصوص علمی برای همه بالاخص نوجوانان هستند👌🏻
🖇در ادامه خاطرهای مربوط به توان بالای علمی این شهید بزرگوار میخوانیم⬇️
↩️مهندس بازرگان، استاد درس ترمودینامیک⚙ شهید چمران در دوره ی لیسانس بود که از نظر نمرهدادن بسیار سختگیر بود و کسی در درس ترمودینامیک، نمرهی بیشتر از ۱۵ تا آن زمان نتوانسته بود از او بگیرد😳 و به شاگردانش گفته بود هرکس در امتحان این درس من، نمره ی بالاتر از ۱۵ بگیرد من به وی ۲۰ خواهم داد!
اما شهید چمران در برگهی امتحان ۲۰ گرفت🏅 و استاد بازرگان گفت من نمره ی ۲۲ به او میدهم تا در تاریخ این دانشگاه ثبت شود!!
استاد بازرگان به همه میگوید: برای چنین دانشجویی نمرهی من همین است.
🔹تا به حال کسی نمرهای بالاتر از این نمرهی شهید چمران نیاورده!
#جهاد_علمی
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و بیست و هفتم
یه لحظه به این فکر کردم که الان محرم هستیم و شهادت امام حسین و ماجرای عاشورا
یه لحظه به این فکر کردم...
شهدای امنیت
شهدای مدافع حرم
چشمام رو بستم و اشکی از چشمم چکید
دلم ریخت ولی وقتی
وقتی به این فکر کردم مثل تلنگر
چیزی جز سکوت نتونستم
جواب بدم بهش
درسته که سعی کردم
بودم یه ذره باهاش کنار بیام
ولی من هنوز نمیتونستم که با نبودش کنار بیام
سرم رو پایین انداختم
و از ته دل آخی گفتم
حسین هنوز کنارم بود ولی متوجه حال بد دلم نشده بود
صدام زد که سر بلند کردم و جوابش رو با بغض دادم:
_جانم
_معذرت میخوام نمیخواستم ناراحتت کنم
_نه ناراحت نشدم
_پس این اشکات چی میگه؟
_فقط.... فقط.... باید با خودم کنار بیام همین!
_خب پس چند دقیقه دیگه میریم
_باشه
_یه لحظه بشین الان میام
وقتی رفت
چشمم رو چرخوندم و گنبد رو نگاه کردم
گفتم :
_یا امام رضا!
خودت از دلم خبر داری
من زندگی بدون حسین رو نمیتونم تحمل کنم
یا حسین رو ازم نگیر
یا تحمل و صبرش رو بهم بده
تو یحال خودم بودم که یه آقایی صدام زد
برگشتم عقب که کسی نبود
سرم رو به سمت چپ گردوندم که
یه آقایی ایستاده بود
افتادم خورد به چشمم که
اومد جلو تر و سایه من شد
سرم رو بردم بالاتر و با چهره حسین روبه شدم
لبخندی تلخی و ذوق زده ای روی لبم اومد
لباس خادمی حرم امام رضا رو تن داشت
نگاهش که به لبخندم افتاد
لبخند محوی زد
سریع اخم کرد و چوپ پرش رو زد به بازوم
_پاشو خانم
پاشو اینجا جای نشستن نیست
_کجا برم؟
_من نمیدونم اگه خواستین کنار آقاتون ولی اینجا جای شما نیست... بلند شین
_چشم
بلند شدم که کفشام رو جلو پام جفت کرد
راه افتادیم سمت در که
گوشیم رو آورد و داد سمتم که ازش عکس بگیرم
آنقدر خوشگل شده بود که
ناراحتیم از بین رفت
چنتا عکس قشنگ ازش گرفتم
که اومد کنارم و گفت:
_ترنم یه قول بهم بده خانومم
_هوم
_این عکسو اگه شهید شدم پوستر کنی باشه
_حسین من نمیت...
_باشه؟
_ب.... ا..... شه..
چشماش رو روی هم گذاشت و لباسا و وسایلش رو داد
دستم گرفت و برگردوند سمت حرم
سلامی داد و با ابرو هاش منو نشون داد
زدم به بازوش
_چی میگی؟ داری برای من دعا میکنی؟
_اهوم
_چرا؟ چی؟
_دیگه دیگه بین منو و اقامه
_عجبا راجب منا
_باشه ربطی نداره!
_باشه حالا که شام درست نکردم میفهمی
_ههههههههههههههه. چه تنبیهی ای واییییی حالا از گرسنگی میمیرم!
_حسینننن من شوخی ندارم
_هههههه. هیچی خانومم بعدا میفهمی بیا بریم
تو راه برگشت دم بستنی فروشی ایستادیم و
دوتا یخ دربهشت گرفت
روی صندلی های بیرون نشسته بودیم
یهو به ذهنم رسید که دوباره ازش عکس بگیرم
گوشیم رو برداشتم و
ازش عکس یهویی گرفتم
یه سری از عکساش بامزه و خنده دار شد
ولی یه سری هاش خیلی خفن و خوشگل شد
وقتی رسیدیم خونه از
حضرت علی و زهرا برام میگفت
وقتی رسیدیم گفت یه سوپرایز برات دارم
داخله خونه که شدیم
دیدم قابلمه ای برداشت و سیب و پیاز و یه سری سبزیجات دیگه برداشت و گفت
الان میاد
فهمیدم میخواد برام غذا درست کنه
لبخندی تو دلم زدم و زنگ زردم به زهرا
_حالا آقا قراره برام غذا درست کنه
_هههههه. زنگ بزنم آمبولانس
_فکر کردی دستپخت شوهر بنده عالیهههه
_بر منکرش لعنت
_من برم انگاری اومدم فعلا یاعلی
رفتم دیدم یه چیزی شبیه پیتزا ولی نزدیک املت درست کرده بود
خنده ام گرفت که نون و بقیه چیز ها رو آورد
باهم
تا تهش رو خوردیم
و خواستیم بخوابیم که
زیارت رو یادم
افتاد نخونده بودم
صداش نزدم چون بی هوش شد
نشستم و با زیارت عاشورا گریه کردم
به آقا التماس کردم که کاری کنه صبر و تحمل رفتن حسین رو داشته باشم
💜نویسنده : A_S💜
برادرم ...تو به وسیله گم شدن چفیهات به حاجتت رسیدی و حاجت روا شدی..
وقتی مامان فاطمه خبر از گم شدن چفیهات داد گفتی:مامان فدای سرت ، من حاجت روا میشم ...
اما برادر همون چفیه رو تو خواب بهم دادی...میشود به وسیله آن منو هم حاجت روا کنی؟؟💔🥺
دلتنگتم خیلی ؛ گفتنی هایم همین قدر کوتاه اند و همین قدر عمیق...:)!
#جانِخواهر
💔
یهعزیـزیمیگفـت:
خوشبهحـالاوندلـیکهدرککرد
بزرگتـرینگمشـدهٔزندگـیشامامزمانشـه!
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی دیگر و من شرمنده ابووصال
شب شد که بخیر باشد
یا زهرا مادر رفقای همیشگی 👋
🥀به یاد رفیق شهیدم شهید دهقان
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
... بِسْمِاَللّٰهِاَلْرَحْمٰنّاَلْرَحِیِمْ ...