eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
771 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۱۴ یڪ لحظه صداے جمعیت اطراف ما خاموش می‌شود. تمام نگاه‌ها سمت ما می‌چ
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۱۵ سر به زیر سمتم می‌آیی و مقابلم می‌شینی، یڪ لحظه سرت را بلند می‌ڪنی و خیره می‌شوی به چشم‌هایم. چقدر نگاهت را دوست دارم! - ریحان! این ڪارا چیه می‌ڪنی!؟ اسمم را گفتی بعد از چهارده روز! - چی‌ ڪار ڪردم! - دارے می‌زنی زیر همه چی! - زیر چی؟ تو می‌تونی برے. - آره میگی می‌تونی برے ولی کارات…می‌خوای نگهم دارے. مثل پدرم! - چه ڪارے آخه؟! - همینا! من دنبال ڪارامم ڪه برم. چرا سعی می‌ڪنی نگهم دارے. هردو می‌دونیم من و تو درسته محرمیم. اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! - چرا نباشه!؟ عصبی می‌شوی.. - دارم سعی می‌ڪنم آروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمی‌مونم! جمله آخرت در وجودم شڪست. می‌آیی بلند شوے تا بروے ڪه مچ دستت را می‌‌گیرم و سمت خودم می‌کشم و با بغض اسمت را می‌گویم ڪه تعادلت را از دست می‌دهی و قبل از اینڪه روے من بیفتی دستت را به قفسه ڪتابخانه می‌گیرے: - این چه ڪاریه آخه! دستت را از دستم بیرون می‌ڪشی و با عصبانیت از اتاق بیرون می‌روے. می‌دانم مقاومتت سر ترسی است ڪه دارے از عاشقی. از جایم بلند می‌شوم و روے تختت می‌نشینم. قند در دلم آب می‌شود! اینڪه شب در خانه‌تان می‌مانم! همان طور ڪه پله‌ها را دو تا یڪی بالا می‌روم با ڪلافگی بافت موهایم را باز می‌کنم. احساس می‌ڪنم ڪسی پشت سرم می‌آید.سر می‌گردانم. تویی! زهرا خانوم جلوے در اتاق تو ایستاده ما را ڪه می‌بیند لبخند می‌زند… - یه مسواک زدن اینقدر طول نداره ڪه!جا انداختم تو اتاق برید راحت بخوابید. این را می‌گوید و بدون اینڪه منتظر جواب بماند از ڪنارمان رد می‌شود و از پله‌ها پایین می‌رود. نگاهت می‌ڪنم. شوڪه به مادرت خیره شده‌اے. حتی خود من توقع این یڪی را نداشتم. نفست را با تندے بیرون می‌دهی و به اتاق می‌روے من هم پشت سرت. به رخت خواب‌ها نگاه می‌ڪنی و می‌گویی: - بخواب! - مگه شما نمی‌خوابی؟ - من!…توبخواب! سڪوت می‌ڪنم و روے پتوهاے تا شده می‌نشینم. بعد از مڪث چند دقیقه‌اے آهسته پنجره اتاقت را باز می‌ڪنی و به لبه چوبی‌اش تڪیه می‌دهی. سر جایم دراز می‌ڪشم و پتو را تا زیر چانه‌ام بالا می‌ڪشم. چشم‌هایم روے دست‌ها و چهره‌ات ڪه ماه نیمی از آن را روشن ڪرده می‌لرزد. خسته نیستم اما خواب به راحتی غالب می‌شود. چشم‌هایم را باز می‌ڪنم، چند بارے پلڪ می‌زنم و سعی می‌ڪنم به یاد بیارم ڪجا هستم. نگاهم می‌چرخد و دیوارها را رد می‌ڪند که به تو میرسم. لبه پنجره نشسته‌اے و سرت را به دیوار تکیه دادے... خوابی!؟ چرا اونجا!؟ چرا نشسته!! آرام از جایم بلند می‌شوم، بی اراده به دامنم چنگ می‌زنم. شاید این تصور را دارم ڪه اگر این ڪار را ڪنم سر و صدا نمی‌شود! با پنجه پا نزدیڪت می‌شوم. چشم‌هایت را بسته‌اے. آنقدر آرامی ڪه بی اراده لبخند می‌زنم. خم می‌شوم و پتویت را از روے زمین بر می‌دارم و با احتیاط رویت می‌اندازم. تڪانی می‌خورے و دوباره آرام نفس می‌ڪشی. سمت صورتت خم می‌شوم. در دلم اضطراب می‌افتد و دست‌هایم شروع می‌ڪند به لرزیدن. نفسم به موهایت می‌خورد و چند تار را به وضوح تڪان می‌دهد. ڪمی نزدیڪ تر می‌شوم و آب دهانم را به زور قورت می‌دهم. فقط چند سانت مانده. فکر بوسیدن ته ریشت قلبم را به جنون می‌ڪشد. نگاهم خیره به چشم‌هایت می‌ماند. از ترس این ڪه نڪند بیدار شوے! صدایی در دلم نهیب می‌زند! از چی می‌ترسی!! بزار بیدار شه! تو زنشی... ... نویسنده:محیاسادات‌هاشمی 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼