#من_با_تو
#قسمت_پنجاه_وهفتم
لبم رو بہ دندون گرفتم...
رو بہ روی سهیلے ایستادہ بود و تندتند چیزهایے میگفت سهیلےهم با اخم زل زدہ بود بہ زمین.
همونطور ڪہ با سهیلے صحبت مےڪرد نگاهےبہ من انداخت و با چشم و ابرو بهم اشارہ ڪرد! نفسم رو بیرون دادم
و یڪ قدم برداشتم اما نتونستم جلوتر برمایستادم، بهاربا حرص دندونهاش روی هم فشار داد، سهیلے ڪمے بہ سمت من برگشت چند لحظہ تو همون حالت بود دستے بہ ریشش ڪشید و بہ سمت در دانشگاہ رفت!
بهار با عجلہ اومد سمتم :
ــ هانے بدو الان میرہ ها
ڪلافہ گفتم : نمیتونم
با اخم زل زد بهم
و لب هاش رو جمع ڪرد... آروم قدم برداشتم، چند قدم ازش دور شدہ بودم ڪہ گفت :
ــ مسابقہی لاڪ پشتها نیستا هرڪے دیرتر برسہ! بجنب دختر!
پوفے ڪردم و سرعتم رو بیشتر ڪردم،
از دانشگاہ خارج شدم،سهیلے آروم راہ مےرفت...
مردد صداش ڪردم :
ــ استاد!
ایستاد اما بہ سمتم برنگشت...
نباید مڪث مےڪرد وقتے من صداش ڪردم فقط منظورم خودش بودہ!
رفتم بہ سمتش، چهار پنج قدم باهاش فاصلہ داشتم...
صورتش جدی بود آروم گفت :
ــ امرتون؟
چیزی نگفتم...بند ڪیفش رو روی دوشش جا بہ جا ڪرد :
ــ مثل اینڪہ ڪاری ندارید!
خواست قدم بردارہ اما برگشت سمتم:
ــ ڪار دیشبتون اصلا جالب نبود بدترین توهینو بہ من و خانوادم ڪردید!
خجالت زدہ زل زدم بہ زمین...
با صدایے ڪہ انگار از تہ چاہ مےاومد گفتم :
ــ قصدم بےاحترامے نبود! اصلا توقع نداشتم شما بیاید خواستگاری فڪر مےڪردم آقای حمیدی...
ادامہ ندادم،گریہم گرفتہ بود!
سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم :
ــ دیروز ڪہ اون حرف ها رو زدم شوخے مےڪردم اصلا فڪر نمےڪردم مادر شما باشن شبم ڪہ شما رو دیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بد بود میدونم حاضرم بیام از پدر و مادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم!
بغضم داشت سر باز مےڪرد...
با تمام وجود معنے ضربالمثل چرا عاقل ڪند ڪاری ڪہ باز آرد پشیمانے رو فهمیدم!
ــ حلال ڪنید...
به قَلَــــم لیلی سلطانی