eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
771 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید #پارت_هشتم با همون چشمای خیس راه ا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید گوشی رو که قطع کرد از سید عذر خواهی کردم خواستم برم که رفیقش گفت کسی میاد دنبالت؟ -نه پیاده میرم به ساعش نگاه کردو گفت ساعت دهه دیره خطر داره سید میرسونتت -نه نیازی نیست فوقش تماس میگیرم خانواده میان دنبالم -تعارف نکنید سید بیکاره میرسونتت سید دستاشو مشت کرده بود و شده بود به قرمزی لبو سریع گفت حسین شاید راحت نیستن انقدر اصرار نکن -لباس مدرسه تنتونه موبایل همراهتون هست؟ -نه -تلفن سید و بگیر زنگ بزن سید موبایلشو داد دستم زنگ زدم یه بار، دوبار، سه بار، کسی جواب نداد فکر میکنم خانواده مهمونی اند اصلا خونه نباشن🤭 -پس دیگه اجباری شد که با سید برید سید برو دختر مردم رو معطل نکن برو... سید سویچش رو درآورد و راه رفت ، منم دنبالش .. در طول مسیر فقط ازم آدرس خواست تا منو هم رسوند سریع گازشو گرفت و رفت خوشبختانه کلید داشتم وگرنه باید تو خیابون می موندم😐 همون لحظه عباس رسید من دیدم که داره وارد پارکینگ میشه منتظر نموندم و رفتم خونه ۰به قلم هانیه باوی💚
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_هشتم 📚 الان یه هفته از سفر مشهد میگذره. امیرعلی که از همون روز اول که برگشت
📚 وای داشتم از خوشحالی میمردم اخ جووووون داشتم میرفتم پیش خواهر همون دوست صمیمیم . _ مامان. چادر بردارم؟ مامان_ اره دیگه مگه نمیگی میخوای بری حرم؟ _ ای بابااااا مامان_ انقدر غر نزن .برووووو چادرمو برداشتم گذاشتم تو کیفم. بلند ترین مانتوم که تا روی زانو بود رو برداشتم یه مانتوی سفید با ساپورت و شال مشکی . مامان _تانیااااا _ بله؟؟؟ مامان_ بیا تلفن. امیرعلیه. _ اخ جووووون. اومدم با حالت دو از اتاق زدم بیرون. _ سلاااااااام داداش بی معرفت خودم. امیرعلی_ سلام خواهر خانم خودم. من بی معرفتم انصافا ؟ _ نه بابا دقیقا به اندازه موهای سر حسن کچل معرفت داری داداشی. کجایی حالا؟ امیرعلی_ خونه اقا شجاع. شنیدم که دارید تشریف میبرید زیارت بانو؟ _ بلی بلی. خبرا زود میرسه ها. کلاغ داری؟؟؟ امیرعلی_ بلی بلی . ابجی من الان کار دارم بازم زنگ میزنم. فعلا…. _ باشه بی معرفت. بای امیرعلی_ یا حق… . . . . . مامان _ مطمئنی میتونی بری خودت؟ _ آره مامان جان بچه که نیستم. میپرسم میرم. بابای. بابا_ مواظب خودت باش. خداحافظت. روبه روی حرم وایسادم. سلام کردم و وارد شدم…