eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
765 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید #پارت_بیست‌و‌ششم - خواستگار نداشتی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید ضعف کردم سرم گیج رفت افتادم .. ناخودآگاه یاعلی گفتم و دوباره چشام بسته شد " یه عمارت بزرگ با سقف خیلی بلند ، پشت سرم پله های کشیده و مرتفع جلوم در عمارت ... وسط این محوطه ایستادم در باز شد ، یه دختر جوان با یه بچه به دست وارد شد و ایستاد کنارم معلوم نبود بچه ش دختره یا پسر وقتی بهم رسید با لبخند نگاهم کرد بازم قیافش برام قابل تشخیص نبود.. یه تابوت که توی هوا معلق بود از همون راهی که اون خانم اومده بود وارد شد خشکم زد... تابوت جلو پای من اومد زمین اون خانم بچه ش رو روی تابوت خوابوند... دو زانو نشستم اون خانم اصلا گریه نمی‌کرد ولی میدونستم که همسرشه تا دستم رو گذاشتم روی تابوت یه نوری عجیب از در به صورتم تابید اون نور باهام حرف زد: نرگس ، چیزی که میبینی رو به یاد داشته باش! نور محو شد اون خانم و بچه ش دیگه اونجا نبودن من الان به جای اون خانم بودم نمی دونم چجوری جابجا شدم تابوت باز شد یه جسم کفن پیچ شده گره های‌کفن خود به خود باز میشد دهنم قفل شده بود، فقط خیره نگاه میکردم کفن از صورتش کنار رفت ..." با صدای نرگس نرگس عباس از خواب پریدم بدنم سرد بود به سختی گفتم :عباس گشنمه!! عباس تا اینو شنید پرید برام انگور آورد یکم که جون گرفتم برای خودم تخم مرغ سرخ کردم عباس هم رفت خوابید با هیچکس حرف نزدم فقط مات و مبهوت اون خوابم بودم من آدمی بودم که اصلا خواب نمیدیدم آخرین خوابی که دیدم مال ده سالگیم بوده! غذا میخوردمو گریه میکردم میترسیدم ، خیلی زیاد .. حتی تصور همسر شهید شدن برام عین کابوس بود! 🌾🌸 ⭕️ 2 ✨』