|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمانحوریہیسید #پارت_سیام نماز شبم رو به نماز صب
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیویکم
محمد ادیب رو گذاشتم و
رفتم سرویس بهداشتی تا وضو بگیرم
آب وضوم با قطرات اشکم قاطی شده بود...
آنقدر حالم بد بود
که به نماز های واجبم اکتفا نکردم و نافلهی مغرب و عشا رو هم خوندم...
این دوشب کارم شده بود انکار خوابی که دیدم...
گوشیم سایلنت بود
احساس کردم صدای لرزش موبایلم میاد
پتو رو از تخت زدم کنار
مهدیه!
جواب دادم:
-سلام
-سلام دخترهی ...😐
کدوم گوری هستی؟هااا؟
میدونی من اینجا چقدر کار دارم؟
کجا غیبت زده
آخ کمرم
شونه هام...
یوقت حرفی نزنیا؟...
-گذاشتم دق دلش رو خالی کنه!
خسته نباشی مهدیه جون😪..
معصوم امروز بیمارستان مرخص شد
خونه موندم دیگه
-مگه اون هشت ماهش نبود؟
-چرا !
- پس چرا الان؟چه عجله ای بود😂؟
-نمیدونم ، نپرسیدم چه اتفاقی افتاد!
-حالت خوش نیست مثل اینکه!
نرگس سابق نیستی😐؟
راستی منتظرتم
وای به حالت اگر نیای
-نمیام مهدیه
-مگه دست خودته؟
-خدافظ
-😐😒بای
سرمو رو بالشت گذاشتم
سردم بود
اونم تو گرمای اتاقم!!
اشکم از روی گونه هام لیز خورد
از بس امروز گریه کرده بودم
چشام می سوخت...
نمیدونم
چرامنبابقیهمتفاوتبودم
آرزویهردخترمذهبیه
کههمسرشهیدبشه
منمدستخودمنبود
اینترسواکنشناگهانیبدنمبود!!
کاملاغیرارادی..
دیگه مغزم نمیکشید
پلکامسنگینیمیکرد
دیگه برام مهم نبود قراره چه خوابی ببینم!
"بلندشو
گفتمبلندشو
اگرالاننریدنیاواخرتتروهواست!
نترس،بلندشو،خواهشمیکنم
یاعلی،راهبیوفت..."
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد