|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_148 کیانا از ماشین پیاده میشه و کاپوت رو میده بالا، آستین های مانتوش رو یکمی بالا میده تا م
#Part_149
از توی پلاستیک خوراکی ها لواشکی بر می دارم و مشغول خوردن می شم، اسما خوابه و رویاهم مشغول کار کردن با گوشی تا دره ای آنتن بود و بتونه دوباره تماس بگیره...
***
حدودا بعد چهل دقیقه امیرحسین اینهاهم می رسن صورت کسری کاملا قرمزه شده بود رو کیانا داد می زد:
-
مگه نگفتم ماشین بنزین نداره؟
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.