eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
8.5هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
جزوه ام رو به سمتش می‌گیرم که لبخندی می‌زنه و میگه: - خیلی ممنونم خانوم توکلی - خواهش‌می‌کنم، خدانگه
با صدای بلند زنگ و حجوم هزار هزار دختر به طرف درب ورودی دبیرستان گیج و گنگ، از حجم زیاد سوالات داخل مغزم؛ دفتر قطور داخل دستم رو می‌بندم. کوله مشکی رنگم رو از روی نیمکت سرد حیاط چنگ می‌زنم و از مدرسه خارج میشم ، با قدم هایی تند خودم رو به تیر چراغ برق می‌رسونم با صدای ممتمد بوق چشم‌هام رو باز میکنم و باعجله سوار پراید مشکی رنگی که جلوی پام ایستاده بود میشم و بریده بریده میگم: - سلام، ببخشید حواسم نبود خانوم زنده‌دل فرشته با خنده از صندلی شاگرد روی ظبط خم میشه و باهاش مشغول میشه و در همون حین میگه : - هرچی که هست زیر سر این دفتریه که از صبح کلت‌و کردی توش، حتی سر درس ریاضی‌هم اینو گذاشته بودی لای کتاب ریاضی. چشمکی می‌زنه و ادامه‌ میده: - شیطون، چی‌هست حالا؟ نگاه خیرم رو از روی ناخن های لاک زده و قرمز رنگش و موهای پریشونش که معلومه اون رو چند باری رنگ کرده می‌گیرم و بدون حرف دفتر رو بیشتر به خودم می‌فشرم و به صندلی تکیه میدم تا هرچه سریع تر به خونه برسم و کمی استراحت به ذهن پراز سوال های بی جوابم بدم و این کار تنها با خوندن ادامه دفترچه اتفاق می‌افته جلوی در آبی رنگ خونه از ماشین پیاده میشم، بعد از پیدا کردن کلید در رو باز میکنم و وارد حیاط میشم بی توجه و تند تند از کنار حوض رد میشم و بوی خاک نم خورده باغچه‌هم وادار به ایستادنم نمیکنه. لحظاتی بعد خودم رو روی مبل گوشه خونه می‌ندازم و استکان چای رو به لب‌هام نزدیک میکنم با برخورد بخار داغ چای با صورت سردم لرز کوتاهی میکنم و دفتر صورتی رنگ رو باز میکنم تا ادامه داستان رو بخونم و سر از این راز کهنه و قدیمی بفهمم . ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛