#part_32
مامان صدام کرد رفتم بالا مامان داشت لباس رو می دوخت
من:جان
مامان:یه چیزی بخور بعد بخواب فردا کلی کار هست زود شامت بخور بخواب
من:چشم
رفتم پایین ۴۰ دقیقه ای طول برد تا غذا حاظر شه
یکمش رو خوردم بقیش رو برای مامان کنار گذاشتم
رفتم بالا افتادم روی تخت به۳ نشده خوابم برد
.
.
با صدا زدندهای مامان بیدارشدم
رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم پایین یک نیروی خوشمزه درس کردم
ماامان لباس رو دوختی؟
مامان:اره
من:خسته نباشی
مامان:سلامت باشی
بعداز خوردن صبحانه رفتم که اماده شم دقیقا همونطور که خواسته بودم شده بود
پوشیدمش
خیلی خوشگل شدم روسری سفیدم رو بستم و چادر سیاهم رو زدم
چادر رنگی مو هم بردم
⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️
نویسنده:نرگس جمالپور
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛