🌷چگونه ماه رمضان ماه میهمانی خداست؟
🌷رسول خدا ص درخطبه شعبانیه میفرمایند:
در ماه رمضان،خواب شما عبادت است
نفس هاتون ثواب سبحان الله دارد
دعاهاتون مستحاب است
اعمالتون قبول است
تلاوت هر آیه معادل یک ختم قرآن فضیلت دارد
درهای بهشت باز و درهای جهنم بسته است
شیطان ها در غل وزنجیرند
🌷حضرت علی ع:افضل اعمال دراین ماه چیست؟
🌷رسول خدا ص:ترک گناه
#طنزجبهه😂
صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی
را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیههای گرفته آنها از آن حالت
خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند.😂😂😂😂😂
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°•🎊🌊🌼•°•
"🗓"↫ ۱۴ روز تا زمینی شدنِ برادرِخوبمـ🎈
با حرف هایی که مهدیه به مامان فاطمه زده بود تا راضی به ازدواجت شود ، مامان فاطمه گفت:《محمد! مهدیه میگه تو روزی صدتا عروس میبینی، درست میگه؟》
توهم که همیشه سرت درد میکرد برای شیطنت ، چشمانت برق زده و گفته بودی: ...
(ادامه در کلیپ)
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
°°|@shahid_dehghan| °°
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ یُضاعِفُ اللّه فیهِ الحَسَناتِ وَ یَمحو فیهِ السَّیِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَکَةِ؛
ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهی است که خداوند در آن حسنات را میافزاید و گناهان را پاک میکند و آن ماه برکت است. (بحارالأنوار، ج 96، ص 340، ح 5 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌙آمد رمضان و
مقدمش بوسیدم
🌙در رهگذرش
طبق طبق گل چیدم
🌙من باچه زبان شکر
بگویم که به چشم
🌙یک بار دگر
ماه خدا را دیدم
🍃ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادتهای پذيرفته شده برايتان آرزومندم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود
حتما دوستانیی که وابستگی زیادی موسیقی دارند ببینند🙂🚶♀
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#پیشنهاد_دانلود حتما دوستانیی که وابستگی زیادی موسیقی دارند ببینند🙂🚶♀
رفقا حتما نگاه کنید
خیلی کلیپ عالیه👌🏻👌🏻
هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
|🔥|
"آفرین بر حسادت 😳 . . !"
🔥⃟🔗|#حسادت❗️''
🌸⃟🔗|#چله_خودسازی🌤"
• • • • • • • • • • • • • • • • • • •
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°•🎊🌊🌼•°•
"🗓"↫ ۱۳ روز تا زمینی شدنِ برادرِخوبمـ🎈
امام صادق علیه السلام:
النَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهامِ إبلیسَ مَسمومٌ،
مَن تَرَکَها للّهِ عَزَّوجلَّ لا لغَیرِهِ أعقَبَهُاللّهُ
إیمانا یَجِدُ طَعمَهُ.
نگاه کردن (به نامحرم)، تیرى از تیرهاى
زهرآلود ابلیس است.هرکه براى خداوند
عزّوجلّ و نه براى غیر او، چشم خود را
(از نامحرم) فرو بندد،خداوند در پى آن
ایمانى به او ارزانى دارد که مزهاش را بچشد.
من لا یحضره الفقیه: ج۴، ص۱۸، ح۴۹۶۹
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
°°|@shahid_dehghan| °°
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت #پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .
شهیـــد ' حـــاج محمد ابراهیـــم همــت
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۹ پتو را ڪنارمیزنم، چشمهایم را ریز و به ساعت نگاه میڪنم.”سه نیمه ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۱۰
نزدیک ظهر است.
گوشه چادرم را با یڪ دست بالا میگیرم و با دست دیگر ساڪم را بر میدارم. زهرا خانوم صورتم را میبوسد:
- خوشحال میشدیم بمونی! اما خب قابل ندونستی!
- نه این حرفا چیه؟ دیروزم ڪلی شرمندتون شدم.
فاطمه دستم را محڪم میفشارد:
- رسیدے زنگ بزن!!
علیاصغر هم با چشمهای معصومش میگوید: - خدافس آله
خم میشوم و صورت لطیفش را میبوسم.
- خدافظ عزیز خاله.
خداحافظی میڪنم، حیاط را پشت سر میگذارم و وارد خیابان میشوم.
تو جلوے در ایستادهاے ،ڪنارت ڪه
میایستم همانطور ڪه به ساڪم نگاه میکنی میگویی:
- خوش اومدید…التماس دعا!
قرار بود تو مرا برسانی خانه عمه جان.
اما ڪسی ڪه پشت فرمان نشسته پدرت است. یڪ لحظه از قلبم این جمله میگذرد. #دلم_برایت…
و فقط این ڪلمه به زبانم میآید:
محتاجیم. خدانگهدار!
چند روزے خانه عمه جان ماندگار شدم. در این مدت فقط تلفنی با فاطمه سادات در ارتباط بودم!
عمه جان بزرگترین خواهر پدرم بود و من خیلی دوستش داشتم. تنهابود در خانهای بزرگ و مجلل.
مادرم بلاخره بعد از پنج روز تماس گرفت...
صداے گوش خراش زنگ تلفن گوشم را ڪر میڪند. بشقاب میوهام را روے مبل میگذارم و تلفن را برمیدارم.
- بله؟
- مامانی تویی؟؟…ڪجایی شما! خوش گذشته موندگار شدے؟
- چرا گریه میڪنی؟؟
- نمیفهمم چی میگی…
صداے مادرم در گوشم میپیچد! بابابزرگ مرد! تمام تنم سرد میشود!
اشڪ چشمهایم را میسوزاند! بابایی…یاد ڪودڪی و بازےهاے دسته جمعی و شلوغ ڪارے در خانهے با صفایش!.. چقدر زود دیر شد. حالت تهوع دارم!مانتوے مشڪیام را گوشهاے از اتاق پرت میڪنم و خودم را روے تخت میاندازم .
دو ماه است ڪه رفتهاے بابابزرگ! هنوز رفتنت را باور ندارم! همه چیز تقریبا بعد از چهلمت روال عادے به خود گرفته!
اما من هنوز…
رابطهام هر روز با فاطمه بیشتر شده و بارها خود او مرا دلدارے داده.
با انگشت طرح گل پتویم را روے دیوار میڪشم و بغض میڪنم.
چند تقه به در میخورد:
- ریحان مامان؟!
- جانم مامان! بیا تو!
مادرم با یڪ سینی ڪه رویش یڪ فنجان شکلات داغ و چند تکه کیک که در پیش دستی چیده شده بود، داخل میآید. روے تخت مینشنید و نگاهم میڪند:
- امروز عڪاسی چطور بود؟
مینشینم یڪ برش بزرگ از ڪیڪ را در دهانم میچپانم و شانه بالا میندازم!یعنی بد نبود!
دست دراز میڪند و دستهاے از موهاے لخت و مشڪیام را از روے صورتم ڪنار میزند.
با تعجب نگاهش میڪنم: چقدر یهو احساساتی شدے مامان.
- اوهوم! دقت نڪرده بودم چقدر خانوم شدے!
- واع…چیزے شده؟!
- پاشو خود تو جم و جور ڪن، خواستگارت منتظره ما زمان بدیم بیاد جلو! و پشت بندش خندید.
ڪیڪ به گلویم میپرد به سرفه میفتم و بین سرفههایم میگویم…
- چی…چ…چی دارم؟
- خب حالا خفه نشو هنوز چیزے نشده ڪه!
- مامان مریم تو روخدا..من که بهتون گفتم فعلا قصد ندارم.
- بیخود میکنی! پسره خیلیم پسر خوبیه!
- آخی حتما یه عمر باهاش زندگی ڪردی!
- زبون درازیا بچه!
- خب ڪی هست حالا این پسر خوشبخت!؟
- باورت نمیشه. داداش دوستت فاطمه!
با ناباورے نگاهش میڪنم!
یعنی درست شنیدم؟!
#ادامہدارد...
نویسنده:میمساداتهاشمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۱۰ نزدیک ظهر است. گوشه چادرم را با یڪ دست بالا میگیرم و با دست دیگر س
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۱۱
خیره به آینه قدے اتاقم لبخندے از رضایت میزنم. روسرے سورمهاے رنگم را لبنانی میبندم و چادرم را روے سرم مرتب میڪنم! صداے اف اف و این قلب من است ڪه میایستد! سمت پنجره میدوم، خم میشوم و توے ڪوچه را نگاه میڪنم. زهراخانوم جعبه شیرینی را دست حاج حسین میدهد. دخترے قد بلند ڪنارشان ایستاده حتما زینب است!
فاطمه مدام ورجه و ورجه میڪند!
“اونم حتما داره ذوق مرگ میشه”
نگاهم دنبال توست! از پشت صندوق عقب ماشینتان یڪ دسته گل بزرگ پر از رزهاے صورتی و قرمز بیرون میآورے. چقدر خوشتیپ شدهاے قلبم چنان در سینه میڪوبد ڪه اگر هر لحظه دهانم را باز ڪنم طرف مقابل میتواند آن را در حلقم به وضوح ببیند!
سرت پایین است و با گلهاے قالی ور میروے! یڪ ربع است ڪه همینجور ساڪت و سر به زیرے!
دوست دارم محکم سرم را به دیوار بڪوبم.
بلاخره بعد از مکث طولانی میپرسی:
- من شروع ڪنم یا شما؟
- اول شما!
صدایت را صاف و آهسته شروع میڪنی:
- راستش…خیلی با خودم فڪر ڪردم ڪه اومدن من به اینجا درسته یا نه!
ممکنه بعد از این جلسه هر اتفاقی بیفته…خب من بخاطر اونی ڪه شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم.
- یعنی چی؟؟
- خب.”مِن ومِن میڪنی”
- من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!براے دفاع! پدرم مخالفت میڪنه. و به هیچ عنوان رضایت نمیده. از هر درے وارد شدم.خب. حرفش اینکه…
با استرس بین حرفت میپرم:
- حرفشون چیه؟!!
- ازدواج کنم! بعد برم. یعنی فڪر میڪنه اگر ازدواج کنم پا بند میشم و دیگه نمیرم…
خودش جبهه رفته اما.نمیدونم!!
جسارتا این حرف، اما من میخوام کمکم کنید…حس میکردم رفتار شما با من یه طور خاصه. اگر اینقدر زود اقدام کردم…براے این بود ڪه میخواستم زود برم.
“گیج و گنگ نگاهت میکنم.”
- ببخشید نمیفهمم!
- اگر قبول کنید. میخواستم بریم و به خانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه…موقت! اینجورے اسم من توے شناسنامه شما نمیره.
اینطورے اسمن. عرفا و شرعا همه ما رو زن و شوهر میدونن.
اما…من میرم جنگ و …
و شما میتونید بعد از من ازدواج ڪنید!
چون نه اسمی رفته…نه چیز خاصی!
کسی هم بپرسه. میشه گفت براے آشنایی بوده و بهم خورده!
یه چیز مثل ازدواج سوری
باورم نمیشود این همان علیاکبر است! دهانم خشک شده و تنها با ترس نگاهت میکنم. ترس از اینڪه چقدر با آن چیزے که از تو در ذهنم داشتم فاصله دارے!!”
- شاید فکر کنید میخوام شما رو مثل پله زیر پا بزارم و بالا برم! اما نه!.
من فقط کمک میخوام.
” گونه هایم داغ میشوند. با پشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم”
- یک ماهه که درگیر این مسئلهام! ڪه اگر بگم چی میشه!؟
” در دلم میگویم چیزے نشد. تنها قلب من شکست! اما چقدر عجیب ڪه ڪلمه ڪلمهات جاے تلخی برایم شیرین بود!
تو میخواهی از قفس بپرے! پدرت بالت را بسته! و من شرط رهایی توام!
ذهنم آنقدر درگیر میشود ڪه چیزی جز سکوت در پاسخت نمیگویم!!
- چیزے نمیگید؟ حق دارید هر چی میخواید بگید! ازدواج کردن بد نیست!فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد. زن و بچم تنها بمونن. درسته خدا بالا سرشونه!
اما خیلی سخته خیلی!…
من که قصد موندن ندارم چرا چند نفرم اسیر خودم ڪنم؟؟
نمیدانم چرا میپرانم:
- اگر عاشق شدید چی؟!
جملهام مثل سرعت گیر هیجانت را خفه میکند! شوکه نگاهم میکنی!
این اولین بار است ڪه مستقیم چشمهایم را نگاه میکنی و من تا عمق جانم میسوزم!
به خودت میآیی و نگاهت را میگردانی.
جواب میدهی:
- کسی که عاشقه. دوباره عاشق نمیشه!
میدانم عاشق پریدنی! اما چه میشود عشق من در سینهات باشد و بعد بپرے”
گویی حرف دلم را از سڪوتم میخوانی.
- من اگر ڪمڪ خواستم. واقعا کمک میخوام! نه یه مانع! ازجنس عاشقی!
بیاختیار لبخند میزنم…
نمیتوانم این فرصت را از دست بدهم.
شاید هر ڪس ڪه فڪرم را بخواند بگوید. #دخترتوچقدراحمقی. اما…
اما من فقط این را درڪ میکنم! ڪه قرار است مال من باشی! شاید کوتاه…شاید… من این فرصت را…
یا نه بهتر است بگویم، من تو را به جان میخرم!!
#ادامہدارد...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۱۱ خیره به آینه قدے اتاقم لبخندے از رضایت میزنم. روسرے سورمهاے رنگم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۱۲
چاقو بزرگی ڪه دستهاش ربان صورتی رنگی گره خورده بود دستت میدهند و تاڪیدمیڪنند ڪه باید ڪیڪ را
با هم ببرید.
لبخند میزنی و نگاهم میڪنی، عمق چشمهایت آنقدر سرد است ڪه تمام وجودم یخ میزند…
#بازیگرخوبیهستی.
- افتخار میدے خانوم؟
و چاقو را سمتم میگیرے.
در دلم تڪرار میڪنم خانوم خانومِ تو!دو دلم دستم را جلو بیاورم. میدانم در وجود تو هم آشوب است. تفاوت من با تو عشق و بیخیالی است نگاهت روے دستم سر میخورد.
- چاقو دست شما باشه یا من؟
فقط نگاهت میڪنم. دسته چاقو را در دستم میگذاری و دست لرزان خودت را روے مشت گره خوردهے من!
دست هر دویمان یخ زده. باناباورے نگاهت میڪنم.
اولین تماس ما. #چقدرسردبود!
با شمارش مهمانان لبهے تیزش را در ڪیڪ فرو میبریم و همه صلوات میفرستند.
زیر لب میگویی: یڪی دیگه! و به سرعت برش دوم را میزنی. اما چاقو هنوز به ظرف ڪیڪ نرسیده به چیزے گیر میڪند.
با اشاره زهرا خانوم لایه روے ڪیڪ را ڪنار میزنی و جعبه شیشهاے ڪوچڪی را بیرون میڪشی. درست مثل داستانها.
مادرم ذوق زده به من چشمڪ میزند.
ڪاش میدانست دختر ڪوچڪش وارد چه بازے شده است.
در جعبه را باز میڪنی و انگشتر نشانم را بیرون میآورے. نگاه سردت میچرخد روے صورت خواهرت زینب.
او هم زیر لب تقلب میرساند: دستش ڪن! اما تو بی هیچ عڪس العملی فقط نگاهش میڪنـی...
اڪراه دارے و من این را به خوبی احساس میڪنم.
زهرا خانوم لب میگزد و براے حفظ آبرو میگوید:
- علی جان! مادر! یه صلوات بفرست و انگشتر رو دست عروست ڪن.
من باز زیر لب تکرار میکنم. عروست!عروس علی اکبر! صداے زمزمه صلواتت را میشنوم.
رو میگردانی با یڪ لبخند نمایشی، نگاهم میڪنی، دستم را میگیرے و انگشتر را در دست چپم میاندازی. و دوباره یڪ صلوات دسته جمعی دیگر
فاطمه هیجان زده اشاره میڪند:
- دستش رو نگه دار تو دستت تا عکس بگیرم.
میخندے و طورے ڪه طبیعی جلوه ڪند. دستت را ڪنار دستم میگذارے.
- فکر ڪنم اینجورے عکس قشنگ تر بشه!
فاطمه اخم میکند:
- عه داداش! بگیر دست ریحانٌ.
تو بگیر بگو چشم! اینجورے تو کادر جلوش بیشتره…
- وا!…خب آخه…
دستت را به سرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم
- خوب شد؟
چشمڪی میزند.
- آفرین به شما زن داداش…
نگاهت میکنم. چهرهات درهم رفته. خوب میدانم ڪه نمیخواستی مدت طولانی دستم را بگیرے.
هر دو میدانیم همه حرڪاتمان سورے و از واقعیت به دور است.
اما من تنها یڪ چیز را مرور میڪنم. آن هم اینڪه تو قراراست سه ماه همسر من باشی! اینڪه نود روز فرصت دارم تا قلب تو را مالڪ شوم.
#اینکهعاشقکنمتورا!!
اینڪه خودم را در آغوشت جا کنم.
باید هر لحظه تو باشی و تو!
فاطمه سادات عڪس را که میگیرد با شیطنت میگوید: یڪم مهربون تر بشینید!
و من ڪه منتظر فرصتم. سریع نزدیڪت میشوم. شانه به شانه نگاهت میڪنم. چشمهایت را میبندے و نفست را با صدا بیرون میدهی.
در دل میخندم از نقشههایی که برایت ڪشیدهام. برای تو ڪه نه! #براےقلبت
#ادامہدارد...
نویسنده:محیاساداتهاشمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
چی شده¿
چرا ناراحتی؟
چی!!!
بلد نیستی ادیت عکس بزنی!😱!
خب اینکه ناراحتی نداره 😜
یه کانالی سراغ دارم آموزش ادیت میده😳
چی هزینه نداری بدی؟ ¿
بازم مشکلی نداره😄
این کانال آموزش هاش رایگانهـ🔥
خوب حالا از خوشحالی پرواز نکنیـ😉
&&&&&&&__&&&&&&&___&&
اینم لینکش فقط کافیه بزنی روی لینک و توی این کار برا خدت یه پا استاد بشیـ.
_______________________
به راحتی تو خونه صاحب در آمد شو فقط کافیه بزنی رو لینک و
با گوشیتـ📲
درآمد کسب کنیـ😌
https://eitaa.com/joinchat/36438186Cb1fe3dc90d
دیگه لازم نیست از بابات با خواهش و تمنا پول تو جیبی بگیریـ🤪
________________________
امام زمان قلابی😳
مردی که ادعای امام زمانی کرد در اصفهان‼️
اولین مصاحبه با امام زمان قلابی⛓
هدف از این کار چی بود🤔
این مرد کیه🙄
بیا بزن رو سنجاق ببین چه حرفایی میزنه😨👇
————••🕊⃞••—————
「 https://eitaa.com/joinchat/380895327Cbdd7d7a7e9 」
————••🕊⃞••—————
امام زمان قلابی😐😐
سریع بیاین و حرفاش رو بشنوید😱
با شمشیر افتاده به جون مردم😡
بزن رو شمشیرا بیا و ببین 👇👇
🗡🗡🗡⚔⚔⚔🗡🗡🗡
🗡🗡🗡⚔⚔⚔🗡🗡🗡