🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت86
اولین صندلی خالی که پیدا کردیم، نزدیک هم نشستیم.
آقایی برای صحبت و اعلام زمان امتحان بالای سالن ایستاده بود. بعد از همکارانش خواهش کرد که سوالات را پخش کند.
نگاهم به نرگس اُفتاد هردو استرس داشتیم ولی باز هم به روی هم لبخندی زدیم و به هم امید دادیم.
مراقبین شروع کردند به پخش کردن برگه ها...
سرم را پایین انداختم و زیر لب آیه الکرسی را خواندم همان موقع بود یک جفت کفش واکس زده جلوی پایم ایستاد و برگه ای را به طرفم گرفت کفش ها برایم آشنا بودند سرم را که بالا گرفتم عموی نرگس بود...
هُل شده سلامی دست و پا شکسته کردم
که با خونسردی و همان طور که نگاهش پایین بود جوابم را داد و رفت.
نگاهم را به نرگس دادم که با تعجب و آرام گفت:
من با این عمو نیاز به دشمن ندارم
خودش مراقب هست و احتمالا طراح سوالات، بعد من را اصلا کمک نکرد صبح هم بدون اطلاع رفت.
از حرص خوردن نرگس خنده ام گرفت.
شروع به پاسخ دادن کردیم سرم را بالا نمی آوردم احساس می کردم نگاه کسی دنبالم هست این باعث استرسم میشد.
چون کتاب را با عشق خوانده بودم سوالات برای من شیرین بودند با شوق می خواندم و جواب می دادم.
خیلی زود برگه ام را دادم و بیرون رفتم و منتظر نرگس نشستم .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت87
آخرای امتحان بود تقریبا بیشتر شرکت کننده ها از سالن بیرون آمده بودند که نرگس هم با قیافه ای درهم از سالن خارج شد به طرفش رفتم به محض دیدنم و نزدیک شدنش مثل بمب منفجر شد.
- چقدر خوانده بودم!
چقدر سوالات سخت بود!
تو چه طور زود نوشتی؟
دیدی عمو همه کاره بود!
اصلا این عمو یک راهنمایی نکرد!
اصلا نگفت که از کجا بیشتر باید بخوانم!
اصلا سوال می کردم جواب سربالا می داد...
حالا صبر کن شب خانه بیایید من می دانم و او...
همین الان ده کیلو بادمجان می خرم از امشب تا آخر هفته باید نهار و شام بادمجان بخوریم...
دیگر نمی توانستم خنده ام را کنترل کنم با خنده گفتم:
- به جان خودم الان سکته می کنی آرام باش!
حالا چرا اینقدر بادمجان قرار هست بخری؟
نکند می خواهی لیته درست کنی؟
- نه عمو حساسیت شدید دارد کهیر می زند تاوان پنهان کاری را باید پس بدهد.
- بروم برایت آب بیاورم شاید آرام تر شدی و رحم کردی...
- نه آب نمی خواهم من را به خانه می رسانی؟
- حتما، حالا چرا عجله داری؟
- می خواهم زودتر از عمو به خانه برسم تا بی بی را خوب آماده کنم دست تنها حریفش نمیشوم عمو قانون و فلسفه های پر پیچ و خمی دارد.
- پاشو، پاشو برویم خدا به عمویت رحم کند...
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت88
امروز از صبح دلم می خواهد به نرگس زنگ بزنم تا بپرسم دیروز با عمویش چه کرد ولی هم خجالتم میشد هم احساس می کردم در موردم فکر هایی بکند که دوست ندارم.
کلافه و بی حوصله جلوی تلویزیون نشسته بودم. همان طور که کانالها را بالا و پایین می کردم کانالی پیدا کردم که مشهد الرضا را نشان می داد و چه آهنگ قشنگی را می خواند دلم هوای روزهای مشهد را کرد.
گوشی ام را برداشتم تا چند عکسی را که از مشهد داشتم ببینم. پیش خودم گفتم بهتره کلیپی درست کنم ولی عکس هایم کم بود برای نرگس پیام گذاشتم بعد از احوال پرسی از او خواستم تا اگر عکسی از مشهد دارد را برای من بفرستد.
به ده دقیقه نکشید که پیام نرگس را دریافت کردم.
چند عکس را برایم فرستاد. بازشان کردم
بیشتر از گنبد گرفته بود ولی بازهم خوب است. دربین عکس ها ؛ عکس عمویش راهم فرستاده بود.
مثل اینکه اگر خودم هم می خواستم خوددار باشم تقدیر نمی گذاشت برای اولین بار بود که صدای تپش قلبم را میشنیدم. یکی از عکسها از پشت سربود ولی یکی دیگر نیم رخش را نشان میداد.
همین عکس کافی بود که لبخندی روی لبانم شکل بگیرد.
در دلم از این همه بی پروایی ناراحت بودم ولی خوشحال هم بودم که بی خجالت و غیر مستقیم می توانم سید را خوب ببینم. چون در حالت عادی که فقط مو هایش قابل روئیت است بس که سرش را پایین میگیرد بی توجهی او نصبت اطرافیانش واقعا کلافه کننده هست. احتمالا زندگی با این جور آدم های خشک خیلی سخت است.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت89
کلیپ را درست کردم از قصد دوتا عکس سید را هم در کلیپ گذاشتم مطمئن بودم نرگس عکس ها را اشتباه فرستاده ولی دوست داشتم عکس همسفر عبوسی که بی دلیل و غیر ارادی به طرفش گرایش داشتم را هم در این کلیپ بگذارم.
امیدوار بودم بعد از دیدن کلیپ سر صحبت باز شود.
درست هم فکر کردم بعد از چند دقیقه استیکر های خنده پشت سر هم می آمد.
- چرا می خندی نکند خوب نشده؟
- عالی شده مخصوصا که مدیر کاروان هم تو کلیپ هست این را نشانش بدهم تا صبح مجبورم می کند الهی العفو بخوانم که چرا عکسش را برای تو فرستادم.
- ای وااای خب اگر ناراحت میشوند کلیپ را پاک کن من هم یکی دیگر درست می کنم.
- نه بابا شوخی می کنم خیلی هم دلش بخواهد در جمع خصوصی ما حضور دارد.
اگر ناراحت بود جایش یک گلدان کاکتوس بگذار!
- فکر کردم الان میگویی جایش بادمجان بگذارم!
- نه عملیات های من همه با شکست روبرو میشود. بعد از مسابقه اصلا عمو خانه نیامد برای اردوی جهادی اعزام شده بود.
این ها همه از نقشه های عموی سیاستمدار من است.
یک هفته ای نیست وقتی هم بیاید آتش من هم خاموش شده.
ولی خوبه با این کلیپ حالش راکمی میگیرم.
دوست داشتم فقط گوش کنم حرف هایی که به سید ختم میشد برای من شنیدنی بود.
- الوووو... کجاییییییی
سریع نوشتم
هستم...
سفرشون بی خطر
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت90
امروز صبح حال خوبی داشتم پیش ملوک رفتم از او خواهش کردم باهم سر مزار حاج بابا برویم ملوک هم کلی استقبال کرد چون خیلی وقت بود همه باهم پیش پدر نرفته بودیم.
عصر آماده شدم. در حال درست کردن چادرم بودم که ملوک همراه ظرف حلوایی با بوی گلاب، که با پودر نارگیل و خلال پسته تزئین شده بود آمد.
چشمم که به ظرف توی دستش افتاد لبهایم به حرکت درآمد و بدون
پیش بینی گفتم:
- ممنونم.
- برای چی عزیزم
- برای همه چیز
برای اینکه هنوز هم مثل قبلا به فکر پدرم هستید...
برای اینکه من را با تمام مشکلاتم تحمل کردید...
برای اینکه الان همراه و پشتیبانم هستید
کنار شما احساس تنهایی نمی کنم.
ممنون برای تمام زحمتاتون
ملوک جلو آمد و پیشانی ام را بوسید
با لبخند رضایتی که بر لب داشت گفت:
- من جز محبت از تو و حاج آقا چیزی ندیدم. از خدا بهترین ها را برایت آرزو دارم.
می دانستم محبت زیادی به او نکردم.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
- سعی می کنم جبران کنم.
- می دانستی وقتی حجاب گرفتی برایم متولد شدی؟
همین که محجوب و با چادر می بینمت
شکرگزار خداوند هستم.
سر مزار حاج بابا کلی دردو دل کردم
از همه چیز برایش گفتم.
فقط از یک حس عجیبی که در دل داشتم چیزی نگفتم. فکر می کنم این حس باید سرکوب شود چون من دختر پراحساس ؛ توان بی مهری را ندارم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
▪️#طنز_جبهه😂
دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید روی لباس رزمنده نوشته:
(ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع)
دکتره گفت:《چرا بازم ورود کردن؟》
رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن
زبان مارو نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد نبودن》👀😆
-لبخندیادتنرهبسیجی🖐🏼😁
#حـضرتــ_مــاہــ🌙
شهدایِ مدافعِ حرم اگر نبودند،
ما باید حالا با عناصرِ فتنهگر خبیثِ
دشمن اهلبیت و دشمنِ مردم شیعه
در شهرهای ایران 🇮🇷میجنگیدیم!
#حضرتآقا❤️
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 🌷
#با_علی_تا_مهدی♡
امام عݪے(؏):
كمۍ زن و فࢪزند یڪی از دو آسايش اسٺ.🌱
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
منبععکسھاۍفولجذاب:)!♥️
#رهبرانہ #چریڪی✉️📲.
هرچیپستتوکانالامیزارنتواینه😹✌️🏽
.
مطالب امام زماني 🌱..♤
مهدویت ^
رهبری؛ولایت○
¿¿¿نمیپیوندین^^^^^^^^^^^^
•
⇩:)!😻🤞🏽
https://eitaa.com/joinchat/3397582952Ce10bce223a
https://eitaa.com/joinchat/3397582952Ce10bce223a
https://eitaa.com/joinchat/3397582952Ce10bce223a
https://eitaa.com/joinchat/3397582952Ce10bce223a
https://eitaa.com/joinchat/3397582952Ce10bce223a
#پیشنهادبهترینهایایتاس😎🔥!
#خیلیاطرفدارشن✌️🏽☄!
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
بسم ربـــــــ🤲 مهدی(عڄ)
یہ کانال داریم مخصوص ما عاشقای مهــدی🤚
.
.
.
فعالیټ هامون به صورتــ زیر😌👀
مطالݕ مذهبے🧕🍃
احادیث پێامبࢪان 📖🔖
پࢪوفایل مذهبے📿😍
رمان های مذهبی💗😃
وکلـــــی فعالیت دیگھ که بهتࢪه خودت بیای
و ببینی😌🍓
قبل امدنت یہ صلواٺ بفرسٺ📿🕋
❀↲مجنون المهدے³¹³↳❀
@majnoonalmaahdy_313
@majnoonalmaahdy_313
@majnoonalmaahdy_313
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﻟﺍﻣ ﻗﺷﻧﮔ ﺟﺍﻧ🥰💕
اگه دنبال این مدل کلیپ ها و مدل های دیگه هستی😉👆🏻
اگه پروفایل های زیبا و جذاب میخوای🦋🐚
اگه اهل خوندن رمان های مذهبی هستی💚🙂
اگه بیوگرافی های دلنشین میخوای🕊️❄️
اگه اهل چالشی😍👐🏻
اگه کیبورد این فونت و فونت های خوشگل دیگه رو میخای🤩🌸
فقط کافیه بیای به کانال ما✌🏻😃
و با عضویت در یک کانال از همه اینا بهرمند بشی💖😎
منتظرت هستیم♡🥺🍒
https://eitaa.com/joinchat/378273930Cc9dce87776
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
وقتی رهبرمان علی نام و علی مرام باشد در مملکتش باید دختران زهرایی و پسران حیدری باشند✌️
یه کانال داریم پر از مطالب
مداحی
استوری
تلنگرانه
شهیدانه
ویدیو
مطالب جنجالی
پروفایل
بیو
و........
بدو تا دیر نشده😉
خدام منتظرتن تو این کانال🤗
🇮🇷دختران زهرایی پسران حیدری🇮🇷
❣ @ya_zahraaa_ya_heydarrr ❣
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
آخ آخ آخ😩💔
یھ ادیتوࢪ هس کہ ایتا رو ترکونده😐
باورم نمیشہ😱!!!!!
ادیتاش فوقالعادس عالیههههه🤯🌱'
بیا خودت ببین...🚶🏻♂🔪
اصلا ڪانالش فاجعہاس🤭👇🏽
(🥺♥ @editgrafi
❌❌فقط دختران❌❌
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام☺️
اگه نگرانی که یه لوگو موشن حرفه ای قبل فیلمات نیست😱😱😱😭😔❗️❗️
اگر همش میترسی بقیه از فیلمات کپی کنن و فیلمات لوگو نداره❗️❗️❗️⚠️😔
اگر لوگو موشن ها خیلی قیمتشون زیاده و حرفه ای نیست😢😭😔⚠️⚠️
پیشنهاد می کنم بیای تو این کانال😍😝😉👇
لوگو موشن حرفه ای درست میکنه با قیمت خیلی کم و باور نکردنی😱😱😱😳😳
https://eitaa.com/joinchat/2499281035C2691669ec9
بدو تا قیمتشو زیاد نکرده😳😢⚠️⚠️❗️❗️
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
♡بِـسْـمِـ الـلّٰـهِ الـرَّحْمٰـنِ الـرَّحـیـمْ♡
استیکر مذهبی نداری و میخوای یه کانال پر از استیکر مذهبی داشته باشی؟
_آره😢
من یه کانالی میشناسم که کلی استیکر مذهبی و مناسبتی داره!😊
_واقعاً🤩
آره واقعاً🙂
_اسمش چیه؟
اسمش:
☆کانال استیکر مذهبی(مهدویت)☆
اینم لینکش:👇🏻
https://eitaa.com/stickermazhabi_mahdavieat
سریع بزن رو لینک و عضو شو
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
سلام سلام😍👀
اومدم یک کانال بهتون معرفی کنم🙁💕
که یه دختر خیلی مهربون توش فعالیت میکنه💚🌊
اون دختر خوشگل توی کانالش روزمرگی هاشو میزاره یعنی ثانیه به ثانیه هاااا😁❤️
بنده به بلاگری خیلی علاقه دارم و انشاءالله روزی هم به آرزوم میرسم🌱💛
توی این کانال کلی ایده و آموزش های مختلف داریم که میتونین انجام بدین و کلی حس خوب به خودتون منتقل کنید👑🤞🏻
🌸@pink_star🌸
کانال روزمرگی هام👀😍
سعیمو میکنم هر روز براتون فعالیت کنم از لحظه ای که بیدار میشم تا لحظه ای که میخوابم😃💜
سعی کن از پست ها کپی نکنی چون کارهایی که من در روز انجام میدم شاید با کار های شما فرق داشته باشه🌿👌🏻
و نکته بعدی اینکه بهتره برای ممبر هات ارزش قائل باشی و از روزمرگی های خودت براشون بزاری💎🙂
انشاءالله که با هم همسایه میشیم🖤💭
به امید دیدار شماها توی کانالموم☺️🤞🏻
🌸@pink_star🌸
🌸@pink_star🌸
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
_سلام منتظر یوسف زهرا<ع>✨
خوبی؟ امیدوارم حال دلت خدایی باشه🙂
čhăšhm_bĕ_řăhě_ûøšøf_žăhřă
میدونی لینک بالا مال کجاست؟🤔
جاییه که توش همه برای نزدیک تر شدن ظهور تلاش میکنن😄💫
میخوای یه قدم به ظهور نزدیک تر شیم؟ میخوای هر چه زودتر همه چی به خوبی و خوشی باشه؟
زود بزن روی لینک و بیا تا به ما توی عملی کردن ظهور کمک کنی🏃♂️
بدو دست تنهاییم کمک میخوایم❤
میخوایم به یوسف زهرا<ع> ثابت کنیم تنها نیست✨
زود باش بیا کمک بده🏃♂️ یا علی🌸
راستی ما چالش های ناب با جایزه خوبی داریم😁 میدونی جایزه مون چیه؟ شارژ 😃
پس دیگه لازمه بزنی روی لینک☺💥
منتظریما😉
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌
بهترین کانال های ایتا هستن🏆
تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓
همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗
مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
نظرسنجی جدید ایـتـا📊
کدوم بازیگر سریال پایتخت عملکرد بهتری دارد؟!🤔
محسن تنابنده
احمد مهرانفر
ریما رامین فر
نسرین نصرتی
هومن حاجی عبداللهی
بهرام افشاری
ابوالفضل رجبی
سارا و نیکا فرقانی
علیرضا خمسه
سایر...
نظرسنجی اصلی در کانال سنجاقه🖇
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
پریناز🌙: •[﷽]• #روایت #یادگار_سبز🌱 #قسمت_ششم✨ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 روز عملیات وارد باغی شدید که زیر آتش بود و حتی
پریناز🌙:
•[﷽]•
#روایت
#یادگار_سبز🌱
#قسمت_هفتم✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بعد دوباره گلوله ای که کنار شما روی آسفالت منفجر شد. این بار چشمهای بهنام سوختندو پاهایش زخمی شدند. بچه ها بهنام را عقب بردند. از درد نمیتوانست چشمهایش را باز کند. با همان چشم بسته خبر شهادت احمد را شنید. و فکر کرد که فقط خودش زخمی شده و احمد شهید.
سوار ماشین که شد به زحمت چشمهایش را باز کرد. یک نفر هم توی ماشین بود که ترکش های زیادی خورده بود و اوضاع خوبی نداشت. راننده پرسیده بود:((دو تا شهید برای شماست؟))
تازه آنوقت بود که فهمید به جز احمد شهید دیگری هم هست. حدس زد که یکی از بچه های گردان خودتان باشد. گردنش ترکش خورده بود و برنمیگشت. به بیمارستان که رسید احمد را شناخت. از یکی رفقای مجروحش درباره آن یکی شهید پرسید اما کسی جوابش را نداد به تو نگاه کرد می دیدید که تن تو همان لباس هایی است که صبح پوشیده بودی، اما نمیخواست باور کند که آن شهید تویی. حتی خواست برت گرداند و صورتت را ببیند اما از حال رفت و حتی نفهمید کی پاهایش را پانسمان کردند و به دستش سرم زدند. تو که جایت راحت بود. از حال بهنام خبر نداشتی که داشت بدترین لحظه های زندگی اش را تجربه میکرد. تمام خاطراتتان را مثل فیلم مرور میکرد. فهمیده بود آن شهید از هم پاچیده تویی،اما نمیخواست قبول کند. از هرکسی هم سراغ تو را میگرفت کسی جواب سرراست نمیداد. توی بیمارستان حلب فهمید که چهار نفر از بچهها شهید شدهاند. چه روز های سختی بود روز های بی شما بودن. آن هم با آن تن زخمی روی تخت بیمارستانی که فاصله اش با شما از زمین تا آسمان بود.
بهنام به تهران هم که رسید باز باید روی تخت بیمارستان میخوابید. به معراج و مراسم تشییع نرسید. به قول خودش معراج برایش همان تویوتایی بود که پیکر تو را دیده بود. مدتی طول کشید تا با پای زخمی و عصا بتواند بیاید سر مزارت. چقدر برایش سخت بود این دیدار. حسرت میخورد که چرا شب آخر اجازه ندادی جلوتر برود. میگفت بیشتر تیر ها به بدن تو و مسعود خورده. انگار که فدایی بقیه بودید. تحمل دیدن مزار تو را نداشت. اول سر مزار امین کریمی رفت و بعد آهسته آهسته به سمت تو و مزارت که خاکش هنوز تازه بود آمد. نمیدانم آن تسبیح سبز هنوز هم توی جیبش بود یا نه.
14روز تا وصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#قسمت_آخر
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی