eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
771 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
اقــا مـصـطـفی مـیـگفت وقــتـی شـهـیـد مـیـشـی که تـعداد رفیـقــات تـو مـزار شـهـدا بـیـشـتـر از داخـل شـهـر بـاشـد
🕊 سعے ڪنید در روحیہ خود شہادت طلبے را پرورش دهید🖐🏻♥️✨ 🌼💫
💌 آدم باید هیݘ بشہ تا بہ خدا برسہ...✨ توے شعرِ یہ توپ⚽️ دارم قلقلیه ے خودمون هم میگہ "اوݪ توپ ‌زمین🌍 ‌میخوره بعد میره ‌آسمون!"🕊 ما هم باید مثل توپ باشیم🍃 اوݪ باید پیش خدا زمین بخوریم تا بتونیم بریم آسمون پیش خودش!♥️🙃 ✨
‌دغدغھ‌اش از شهادت،ڪاࢪفࢪهنگے بود! بھ مادࢪش مےگفت: دعاڪنید من موثࢪ باشم شهید شدم یا نشدم، مهم نیست! هࢪوقت هم ڪہ بحث شهادت میشد، مےگفت "افوض امر؎ الے اللھ" هࢪچھ خدا بخواهد..:) 🌹
🕊 دکتر‌ بهش گفته بود:‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دم‌وبازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی! مصطفی‌ جواب‌ داد: شما به‌ اندازه یک دم‌وبازدم‌ می‌بینید اونی‌ که‌ باید شهادت‌ را می‌داد، یک کوه‌ گناه‌ دیده! 🕊
◾️🎙💛 به شوخی گفتم : "سید ابراهیم دیدی شهید نشدی!😁 این دیگه فرصت آخرت بود!" لبخندی زد و گفت : "من اگرم شهید بشم تاسوعا شهید میشم🖐🏻♥️"  راوی همرزم شهید
✨ دکتر‌ بهش گفته بود:‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دم‌وبازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی! مصطفی‌ جواب‌ داد: شما به‌ اندازه یک دم‌وبازدم‌ می‌بینید اونی‌ که‌ باید شهادت‌ را می‌داد، یک کوه‌ گناه‌ دیده! 🌹 🕊
◾️ ♥️🎙 یه روز رفته بودم مزارش خیلی بیقرار بودم عکسش رو که روی سنگش حک شده بود هی میبوسیدمش زیر چشمشو... اصلا آروم نمی شدم! پا شدم روی سنگهای بقیه شهدا روپاک می کردم بهشون گفتم ، فکر کنید که مامانتون اومده داره سنگتون تمیز میکنه که آروم بشم خداییش کمی آروم شدم🙃✨ شب که خوابیدم خواب دیدم که مصطفی با چندتا از دوستانش با لباس فرم اومدن در خونه صدا میزنن مامان وگریه میکنن... 💔 بعددقیقا زیر چشم مصطفی چندتا ترکش داره نگاش میکردم، با خودم گفتم مصطفےاصلاصورتش زخمی نبود!صورتش سالم بود! وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که دیروز من اینجور بیقرارشدم اذیت شده :) 🥀 بهش قول دادم که دیگه بیقراری نکنم ولی ازاینکه دوستاش صدام کردن مامان خوشحال شدم♥️  راوی مادرشهید
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
◾️#خاطره_شهید🎙💛 به شوخی گفتم : "سید ابراهیم دیدی شهید نشدی!😁 این دیگه فرصت آخرت بود!" لبخندی زد و گ
🎤✨ مصطفے مدت کوتاهے در هتل المپیک کار می‌کرد... یک روز که می‌خواست به محل کار برود، به او گفتم همراهش می‌آیم تا از عابربانک پول بردارم و برگردم. باهم رفتیم و وقتی به بانک رسیدیم از من خداحافظے کرد و رفت.🚶🏻‍♂ به او و راه رفتنش نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم: "من با اطمینان کامل همسرم را بدرقه کردم که به محل کارش برود و او هم با اعتماد تمام از من خداحافظی می‌کند و می‌رود. چقدر ما خوشبختیم!🍃♥️" این اعتمادے که بین ما بود زندگی را خیلے شیرین کرده بود...✨ مصطفے خوزستانی و من شمالی بودم، حتی در ذائقه و سلایق غذایی بسیار متفاوت بودیم و غذاهای محلی یکدیگر را نمی‌توانستیم بخوریم. آن چیزی که ما را اینقدر نزدیک کرده بود، اعتقادات‌مان بود.🖐🏻 همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود🌸 مصطفے پاداش سختی‌ هایی بود که در کارفرهنگی کشیده بودم؛ او نعمت خدا بود! :) آن زمانے که من در بسیج بودم خیلے سختی کشیدم... بالاخره یک دختر ۱۷ یا ۱۸ ساله بخواهد کارهای بسیج را انجام دهد خیلے سختی متحمل می‌شود! به مصطفے گفتم که او پاداش سختی ‌هایی است که در بسیج کشیدم... "خدا تو را به من داد و یکی از نعمت‌های‌خدا براے من بودی🕊♥️"  راوی همسرشهید
◾️ ♥️🎙 مصطفے کلا آدمی بود که اهل تحقیق بود...🍃 مثلا در خصوص گردان عمار و فاطمیون طوری تحقیق کرده بود که افغانی ‌ها به او می‌گفتند: "ما آن قدر به اندازه تو مسلط نیستیم!" مصطفے وقتے ۱۳، ۱۴ ساله بود طوری رفتار می‌کرد که همه می‌گفتند بیشتر از سنش رفتار می‌کند.😁 وقتی ۱۷ ساله شد به او مسئولیت‌های سنگین محول می‌کردند و فرمانده پایگاه بسیج هم شده بود!✨ دو هیئت و دو مسجد بنا کرد...🖇 یکی دو ماموریت قبل از شهادتش پارکی را سمت شهریار که تبدیل به مکان ناامنی برای خانواده‌ها شده بود درست کرد، پایگاه بسیج در آنجا زد و به لحاظ فرهنگی روی محیطش کار کرد. دو شهید هم در آن پارک دفن کرد و خلاصه آنجا را از این رو به آن رو کرد♥️