|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
سلام مهربون عزیز دلم قربونت برمـــــ
جایی ننوشته است گنهکار نیاید....
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و پانزدهم
وقتی تموم شد هیچ آبی توی بدنم نمونده بود که گریه نکنم.
صورتش رو نگاه کردم
باورم نمیشد به آسمون زل زده بود نمیتونستم بفهمم که خوشحاله.... ناراحته.... دلخوره.... یا پشیمون
خیلی ناراحت و دلخور بودم که همچین گذشته ای دارم.
نفسم بالا نمیومد بلند شدم و رفتم پایین لیوان
آب خنکی خوردم و نفس گرفتم.
دوباره رفتم بالا و دیدم که روی تشک سر یه سجده گذاشته
و شونه هاش میلرزه...!
لبخند بغض داری زدم و خوردنی ها رو برداشتم و کنارش نشستم.
منتظر موندم تا بلند شه ولی همونجوری موند
دستمو گذاشتم روی شونه اش و تکونش دادم و صداش زدم.
بلند شد و صورتش رو با دستاش پاک کرد
دستاش رو برد بالا و خداشکری رو از ته دلش گفت و برگشت سمتم
باهام حرف زد
حرف زد سعی کرد آرومم کنه که موفقم بود!
......
دیشب به خوبی و خوشی گذشت
الان در به رد با حسین و خانواده ها دنبال خونه ایم
تا الان 3ساعت هست که داریم میگردیم ولی هیچ
حسین هم اسرار داره که بریم بالای خونه برادرش
هرجایی رو زیر سر گذاشتیم ولی چیزی در خور پیدا نکردیم.
آخرش رفتیم یه سر زدیم به خونه بالایی داداش حسین
خانومش دیگه باهام رفیق شده بود و با جون دل کار میکرد
یه جورایی مثل خواهرم بود دیگه
💜نویسنده : A_S💜
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت صد و شانزدهم
خونه رو که دیدیم خیلی از خونه های دیگه به دلم نشسته بود.
لبخندی از رضایت به حسین زدم که لبخندم رو گرفت و دم گوشی با برادرش صحبت کرد
اونم سر تکون داد و لبخند محوی زد.
سرش پایین بود ولی بهم با خوش رویی گفت:
_خوش اومدید زن داداش انشالله که قدمتون خیره
_ممنون
صدای زنگ گوشیم که بلند شد عذر خواهی کردم و چنت پله ای رو رفتم پایین.
_جانم
_سلامتی خواهری سلام
_آی جانم... زهرا جانم چطورین؟
_الحمدالله خوبیم شما خوبین؟
_آره خداروشکر
_ترنم خونه رو چی کار کردین
کل قضه براش توضیح دادم حتی براش توضیح دادم
که این بردارش و خانومش سه چهار سالی هست که عروسی کردن ولی بچه دار نشدن و اینا
اونم کلی دعا کرد که مثل خودشون امام رضا بچه بهشون بده
فقط یک ماهه دیگه تا به دنیا اومدن عشق حاله بود!
عجیب ذوق این نیم وجبی رو داشتم.
رفتم بالا که صاحب خونه و اومد و قولنامه رو نوشتیم
آخرشم یه انشالله به خوبی گفتیم و راهی خونه شدیم.
دوماهه دیگه عروسی منو و حسین بود.
قرار شد بعد از تولد نیم وجبی زهرا بریم جمکران و بچه رو با خودمون ببریم.
هم آقا قدمش رو مبارک کنه هم برکت بیاره تو زندگیامون
گذشت گذشت گذشت و این روز ها دنبال دردسر های عروسی هستیم.
......
_الو حسین کجایی؟ دیر میشه به خدا؟
_اومدم اومدم کی گفته آرایشگاه دیر میشه مگه میخوای حاضری بزنی؟
_ای خدا من اینجا دارم حرص میخورم تو مثال میزنی بیا!
_چشم خانومم الان میام.... اومدم بیا پایین
وسایل ها رو با مامان برداشتم و رفتیم پایین
تو ماشین از اول روسری رو درست کردم
درسته روز عروسی بود ولی خیلی استرس داشتم و خوابم میومد
آرایشگر بهم گفته بود 6صبح اونجا باشم
و طبق معمول حتما باید ساعت4 صبح بلند میشدم و کارا رو انجام میدادم
💜نویسنده : A_S💜
اگه گوشیتون اذان میده، حتما صداشو متوسط رو به بالا بزارید که در محیط پخش بشه
در این کار برکاتی است بسیار:)
فضایل قرآنی مولا امیرالمؤمنین ...
آیه تطهیر :
بخشی از آیه ۳۳ سوره احزاب است که در آن از اراده خداوند بر پاکی اهل بیت(ع) از رجس و پلیدی سخن آمده است. مفسران شیعه معتقدند این آیه در خصوص اصحاب کساء نازل شده است.[۳۵]
هدایت شده از شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
1_5039963207.mp3
2.58M
میزنهقلبمدارهمیاددوباره
بازبویمحرم😭😔🖤
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__بانویی که کشف #حجاب کردی
این کلیپ رو مرور کن،همه اونایی که داری میبینی توراه امنیت من و تو خونشون رو دادند عاشقانه خانواده شون رو دوست داشتن
اگه نمیتونی حجابت رو حفظ کنی حتما یه جواب اول برای این شهدا آماده کن
ببین ارزششو داره شرمنده شون بشی...💔
تــقــدیـم بــه لــیــلا هـای صـبـور سـرزمـیــنــم
شــادی روح شـــهدا پنج 🌻صلوات هدیه کنید...
#شهیدانه
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀