#شهیـــدانه🕊❤️
شهـ❤️ــدا شاهد
بر باطن و حقیقت عالمند.....💫
و هم آنانند که
به دیگران حیات می بخشند😍
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹 شهــید مهــدۍ باڪرۍ :
قافله ما قافله از جان گــذشتن
است هرڪس از #جانگـذشته
نیست با ما نیاید..!
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
#از_دیار_شهدا
وقتی ضارب #علی را با چاقو زد ...
ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم
پیرمردی آمد وگفت :
خوب شد؟؟؟همین و می خواستی؟؟؟
به توچه ربطی داشت؟؟؟چرا دخالت کردی؟؟؟
#علی_خلیلی
@shahid_dehghanamir
#مدافعانه🌹🍃
حرم حضرت زینب س
عجب حال وهوایی دارد🍃
سوریه..
فیض شهـ💔ـادت
چه صفایی دارد
بنویسـ📝ـید
بهرویکفن آن شهدا
چقدرعمــهی سادات
فدایـ♥️ـی دارد.
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
☘☘☘☘☘
🍃💚| #خاطره
حدودا اواخر شهریور بود یا اوایل مهر ماه ۹۴
روی تخت اتاقم دراز کشیده بودم که صدای گوشی همراهم به صدا در اومد
نوشته بود Mamadreza
تلفن رو برداشتم گفت: «داریم میایم دنبالت بریم بیرون»
رسیدن خونهٔ ما با موتور سه ترکه رفتیم تا شهرک شهید محلاتی و طبق معمول گلزار شهدای شهرک
بعد از خوندن فاتحه یه دوری توی شهرک زدیم.
برحسب عادت محمد بدون دست موتور سواری میکرد😅😯
خلاصه رسیدیم تجریش گشنمون بود
ساعت طرفای ۲۲ بود
محمد گفت: «بریم یه سر هیئت پویانفر بعد بریم یه چیزی بخوریم.»
ما گفتیم گشنمونه نمیایم...
محمد گفت: «باشه شما بیرون وایسید
روضه ی اولشو گوش بدم میام حیفه از دستم میره»
گفتیم باشه برو بیا سریع
حدودا بیست دقیقه طول کشید تا بیاد
وقتی اومد گفت: «دمتون گرم خیلی بهم چسبید.»
اصلا شارژ شده بود یهویی...
ما گفتیم حالا که شارژی شام مهمون توایم 😅😁
خلاصه از جایی که خیلی به رستوران چمن علاقه داشت رفتیم اونجا.
ساندویج رو گرفتیم محمد گفت: «بریم توی اون چمن های اون رو به رو بشینیم بخوریم»
تا نشستیم روی چمنا
بارون شروع شد 😐
گفتم این نظر بود تو دادی😄
گفت: «خوبه که! بارون خیلی هم خوبه»
شانس ما بارون بودا
بندم نمیومد
حالا اینا یه طرف، چه جوری با موتور برگشتیم طرف دیگه...
وقتی رسیدیم منزل حالتی شبیه به موش آب کشیده داشتیم.😅
منو رسوند خونه و تیکه کلامی هم داشت که «مشتی هستی وصفا دادی»😊
🔸نقل از دوست #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
به به جانم امام رضا✨
این دلِ سنگِ مرا « گریه » عجب بود عجب
دَمِ « نقاره زنت » گرم ، غریب الغربا [❤️✋😍]
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال
📝 #همسایه_شاد
سعی میکردم که اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، امر به معروف هم یکی از همان اعتقادات بود.
از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است.
شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود.
آن موقع دو فرزند داشتم، #محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود.
برایشان از آن امام تعریف کردم، به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را با صدای بلند پخش میکرد.
نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم.
مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند و خودش را آماده این کار کرد.
درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت در چهارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود.
خوشبختانه امر به معروف کودکانه آن ها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد.
📝| نقل شده از #مادر_شهید
#ابووصال
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
♥️🍃
معلم: نمیدونم وقتی ماقرآن داریم
دیگه ولایت فقیه برا چیه؟
دانش آموز: آقا وقتی ما کتاب داریم
دیگه معلم برا چیه 😒
#سربازتیم_آقاجان❤️
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹
🔵حاج حسین یکتا :
امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند،
پس باید با وضو باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
🆔 @shahid_dehghanamiri🌹