eitaa logo
به یاد شهید دهقان
435 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد شهید دهقان
.....°•°🖇🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین اوایل شیطنت های دبیرستانش من رو از رفاقت باهاش میترسوند.... من اونموقع نسبت بهش خیلی اروم تر بودم....وفکر میکردم اینکه بخوام صمیمیتم رو باهاش علنی کنم من رو از چشم مدیر ومعاون ومشاور مدرسه میندازه...واسه همین بیشتر ارتباطمون بیرون مدرسه باهم گشت وگذار داشتیم شبها تا اخر وقت به هم پیامک میدادیم ولی تو مدرسه انگار ن انگار رفیقیم...ولی بعد از مدتی وقتی مرام ومعرفت وپاک بودنش رو درک کردم قضیه فرق کرد... دیگه اواخر دوران دبیرستان بود وبا خودم میگفتم ایا ارتباطمون بعد از فارق التحصیلی هم ادامه داره ؟؟؟ تا اینکه وقتی فهمیدیم باهم دانشگاهی و هم رشته ای هستیم جور دیگه واسه رفاقتمون برنامه ریختیم... عید غدیر92 بود که عهد بستیم هرجا هستیم باهم باشیم....(بماند که یکبار عهد شکنی کرد و رفت و ...دیگه برنگشت...) روز ثبت نام دانشگاه محمد خیلی ذوق داشت...یادم نمیره اون روزی رو که 8 صبح قرار داشتیم و من تا10خواب بودم...محمد کارهای ثبت نام اولیه ش رو انجام داده بود وتا ساعت11نشسته بود سر قرار دم مترو بهارستان منتظر من...بدون اینکه حتی بهم زنگ بزنه😐 وقتی دیدمش اول فکر کردم تازه اومده نگو به خاطر من فقد منتظر مونده... من رو برد کافی نت برای ثبت نام اینترنتی...شناسنامه و مدارکم رو گرفت خودش شروع کرد به تکمیل مراحل ثبت نام...شاید نشیده باشید که محمد حافظه خیلی خوبی داشت وبعد از اون جریان واسه همیشه شماره شناسنامه و کد پستی تلفن منزل وحتی کد سریال شناسنامه من رو حفظ بود... حتی از اون سال تمام انتخاب واحدهای من رو محمد اول وقت برام انجام میداد که با هم تو یک کلاس باشیم☺️ این ترم خیلی دیر وقت انتخاب واحد کردم... وخیلی کلاس ها رو غیبت خوردم... وخیلی روزها رو بدون تو... « رفیق شهید » @shahid_dehghanamiri
🍃| 📚| 🔰 قھر‌ بی ڪینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود.دعوا و آرامش هم بود. دیر عصبانی می‌شد و اگر از دست کسی ناراحت بود،بی محلی می‌کرد و توجهی نداشت. قهر می کرد اما کینه‌ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود و زود آشتی ‌مےکرد.اما هربارکه آشتی مےکرد صمیمیت ها چند برابر می‌شد.💫 نقل از :(دوست شهید) 📚| @shahid_dehghanamiri
•🍃•| من یادمه ما هروقت می‌رفتیم حرم‌امام‌رضا (ع) (محمد صحن اسمائیل‌طلا رو خیلی دوست‌داشت) جاے خاصی رو داشتیم. بهـش می‌گفتیم مـا همـه اینجا می شینیم وقتی می‌دید ما کجا نشستیم بعد می‌رفت شروع میکرد طواف‌کردن به قول‌خودش، کیفیت زیارتش تو حرم امام‌رضا(ع) همیشه به این حالت بود.آنقدر دور حرم تو حیاط‌ ها می‌ چرخید یه موقع ده دور،هفت دور.طورے ڪه پاهاش درد می گرفت شاید ساعت ها طول می‌ڪشید و من همیشه می‌گفتم این چه وضع زیارت ڪردنه‼️ بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون بهش میگفتم که چیکار می‌کنی؟ می گفت:من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم. (نقل از مادر بزرگوار شهید) 📿| @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
🖐🏼 #به‌وقت‌تو..
‍ 🌱🖐🏼💛 « به نقل دوست شهید » تازه یه تصادف سخت کرده بود و شده بود سوژه اون روزها؛ پشت کمرش کشیده شده بود روی آسفالت خیابان و از اصطکاک کمرش سوخته بود. نمیتوانست کمرش رو خم کنه برا همین اگر هوس آب میکرد باید یکی اینطوری آبش میداد که هم آبش میدادیم و هم حسابی سر به سرش میذاشتیم😁 تو همون ایام بود که بهش گفتم واقعا ایندفعه داشتی میمردیا... دست کرد تو جیبش و کیف پولش رو در آورد یه کاغذ درآورد گفت این وصیت نامه امه هر وقت بگن بیا برو، آمادم!!! 😓 فرق ما ک شهدا اینه که ما اهالی حرفیم و آنها از اهالی عمل... کسی است که به مقام رسیده است یعنی از یک جایی به بعد ما هنوز داریم میگوییم و میشنویم ولی او میبیند.. از شنیدن تا دیدن فقط یک قدم فاصله است که آن یک قدم عمل است.. به کرات در جلسات محرم گفته ام که اگر فقط یک محرم، محرم شویم و بفهمیم که چه شده است یقین بدانید که به محرم سال آینده نمیرسیم.. و من یقین دارم در شام فهمید که با رفتن محرم رفت... قال الصادق علیه السلام: "لو قتل الارض به الحسین ماکان سرفا " اگر همه اهل زمین برای حسین علیه السلام کشته شوند اسراف نیست... 🌷کافی ج 8 ص 255 خیلی این عکسشو میخواست که بفرستم واسش ولی نمیدونم چی شد که نتونستم که امروز پیداش کردم خلاصه محمد جان ببخشید که دیر شد.. 🌹🍃| @shahid_dehghanamiri
📝🍃| ... ☘روضه بذارگوش کنیم....🌸 یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان‌امیری در گلزار‌شهدا بهشت زهرا (سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سالها با آن شهید رفیق بوده است. گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌ هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم» گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت. بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود. 🌷 🎊|• @shahid_dehghanamiri
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 ⇦ازدواج مـدتۍ پیگـیر بود ڪه نیـت ازدواج دارد،گفـتـم اول ڪار مناسب پیدا کند،بعد در پس همکارانـم یا اطرافیان، دختر هاے خوب را انتخاب می‌کنیم. چند دختر از خانواده های مذهبی و نظامی را به خواهرش معرفی کرده بود،روی آن را نداشت که مستقیم به خودم بگوید.حتی در تماس هایش از سوریه هم پیگیر بود که خواهرش مرا راضی کند تا به خواستگارے برویم. (نقل شده از مادرشهید) •┄═•🍃🌹🍃•═┄• @shahid_dehghanamiri •┄═•🍃🌹🍃•═┄•
به یاد شهید دهقان
🥀✨ " آه‌اۍیارِسفرکردھ چقدرجاےخالےِشمادرد دارد ..! 📆 ۱۵مهر۹۴ #‌سالگرداعزام‌شهیدبه‌سوریه #شهید_محمد
🌱| رفتم یه سری وسایل لباسای اضافه که براش آوردم همین جلوی ساکش گذاشتم زمین بهش گفتم: محمدرضا امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره! :) اصلاً اینو که بهش گفتم اونقد تعجب کرد اصلاً یه حالِ عجیبی شد!همون ساعت ۶ صبح بلند شد توی خونه شروع کرد هروله کردن.هی میزد تو سر و صورتِ خودش.حسین حسین میکرد. زینب زینب میگفت.اصلاً حال عجیبی پیدا کرد. رفت پای کامپیوتر نشست.یه سری مداحی‌ها رو با‌صدای‌بلند شروع‌کرد روشن‌کردن.ینی میدویید دوراتاق‌ و‌شعف‌‌و‌شادمانی‌خودش‌رو‌ ابراز می‌کرد. اصلاً باورش نمیشد که این جمله رو بخواد از من بشنوه.ولی من خودم که رو زمین نشسته بودم احساس کردم از درون دارم میشکنم.خورد میشم پرواز‌کردن‌محمدرضاروهمون‌لحظه‌داشتم‌احساس میکردم با تمام وجودم... (نقل از مادر شهید) •|🥀 @shahid_dehghanamiri
🌸| دوࢪان کودکی👶اگر از جایی حرفِ‌زشت یاد می‌گرفت و در خـانه تـکـࢪاࢪ می‌کࢪد؛ می‌گـفـتـمـ: دهـانـتـ کـثیـف شده و ... {ادامه در تصویر} @shahid_dehghanamiri
♥️ روحـیـه‌اش پـر جـنـب و جـوش و هـیـجـانـی داشـت و بـه رزمـایـش‌هـا و بـرنـامـه‌هـای نـظـامـی بـه شـدت عـلاقـه داشـت، تـا آن‌جـا کـه مـی‌تـوانـسـت حـضـور پـیـدا مـی‌کـرد، خـیـلـی بـرایـش ارزش داشـت و آن‌قـدر مـهـم بـود کـه تـأکـیـد مـی‌کـرد مـن هـم بـا او بـروم و تـا حـدی بـود کـه اگـر نـمـی‌رفـتـم عـصـبـانـی مـی‌شـد و بـه رویـم مـی‌آورد کـه چـرا فـلان جـا رزمـایـش بـوده و مـن نـرفـتـه‌ام.😅 به‌نقل‌از: دوست‌شهید 🕊 ⇨🖤@shahid_dehghanamiri
🌹 دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو بود مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم ازش پرسیدم حسین هم میکنید اونجا گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن .... بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی گفته بود من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم... 🍃 ⇨🖤 @shahid_dehghanamiri
🕊 📜| 🕌| همه چیزت عجیب و غریب بوده. مثلا زیارت رفتن و زیارت کردنت.یک‌گوشه صحن می‌نشستی، حرف میزدی.وقتی‌هم‌‌که‌خسته‌میشدی‌راحت‌می‌خوابیدی مهدیه با چشم های خودش دیده بود. همان سالی که پدر مدیر کاروان بود و یک کاروان ۴۰ نفره راهی کربلا شده بودید. سال ۹۴. می‌گوید تو را خوابیده توی صحن پیدا کرده.شانه هایت را تکان داده و بیدارت کرده: «محمد، خجالت بکش. بلند شو. توی حرم امام حسین خوابیدی؟» و تو هم با همان چشمان خواب آلود گفته بودی: «تو هم اگه عقلت می‌رسید میخوابیدی.» به حرف مهدیه گوش که نکرده بودی هیچ، خودت هم مدام نصیحتش کرده بودی. مثلا اگر در حال دعا کردن پیدایش می‌کردی سرت را بالا و پایین میکردی و میگفتی: «چرا مثل یهودیا اینجوری میکنی.» تصورش هم بامزه ست. حتما مهدیه موقع دعا خواندن تکان می‌خورده و عقب و جلو می‌رفته. بعد می گفتی: «بیا یه گوشه بشین حرف بزن و کیف کن. نمیدونی چه کیفی داره آدم بخوابه و بعد چشم که وا کنه، شش گوشه جلوی چشمش باشه. بشین با آقا کیف کن.» 🌟•﴾@shahid_dehghanamiri﴿•🌟
♥️بسم رب الشهدا♥️ ۱۴مهرماه ۹۴... ساعت ۰۰:۴۵ بامداد لحظات آخر جدایے بیا عڪس آخر رو بگیریم ڪه بگم:" ..." . اے بابا این تا من رو شهید نڪنه ول ڪن نیست خوبه دیگه موتورت بهم میرسه میزارم مزایده😅 ممد برگردیااا...بهت ڪه گفتم: شهید نشے هم مجاهدے خدا دوستت داره...ولے اگه یڪ وقت برنگشتے هواےمارو هم داشته باش دوماه دیگه برمےگردم بابا... دست ڪه میبردے به ڪوله بار سفر...دخیل میبستم به دستگیره در...دخیل میبستم به جاده هاے عبوس...دخیل میبستم به آخریک اتوبوس... 🌹🕊 |• @shahid_dehghanamiri