بسم الرب الشهدا و الصدیقین
#خاطره
لباس خاکی
دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور بود️ یک سال در آنجا بنایی داشتند،در فضای حیاط،کیسه های گچ و سیمان و تپههای خاک و ماسه زیاد بودکه به عنوان مانع استفاده میکرد️و ورزش مورد علاقهاش رو تمرین میکرد. وقتی به خانه میآمد هیکل و لباسش خاکی بود
راوی: #مادربزرگوارشهید
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری
🌸🍃| @shahid_dehghanamiri
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
#خـاطـره...
شوخی وجدے
یکی از همکارانم برای مدرسه غیردولتی اش چند نیرو می خواست.تعدادی را معرفی کردم، که محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفته بودم اسم مرا نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد؛ از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، او به عنوان مربی تربیتی چه می کند؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم به او گفتم می خواستی چطور مربی بشوی که بچه مردم راکتک بزنی ؟!! برگشت و گفت: من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدیت کار، شوخی می کرد وسخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت،انجام می داد.
#بهنقلازمادربزرگوارشهید
#شهید_آقامحمدرضا_دهقانامیری 🌷
|• @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
شیوهخاص
شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر
نمی داد. برایش فرقی نمیکرد که
سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد،کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی میکرد. همان خلاصه نویسی ها را مطالعه میکرد. در تبادل اطلاعات درسی، خلاصه نویسی هایش را
در اختیار دیگران قرار میداد
و به این شیوه مطالعه علاقه داشت.
برای درس خواندن حرص نمی خورد
و با آرامش رفتار میکرد.😄📚
نقل از :(دوست شهید)
#ابووصــال ✨
📚💌 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
🌸| #خاطره
_محمدرضا:به قول سردار ناصری که
تو جمع یگان عملیات ویژه سپاه صحبت
میکرد،ماباید برای سپاه حضرت حجت آماده شیم.
باید رزم بلد بود ، باید جنگ بلد بود.حضرت حجت
جنگجو میخواد. شعار ما فقط اینه اللهم عجل
لولیک الفرج.اما وقتی حضرت ظهور کنه میتونیم
تو سپاه حضرت خدمت کنیم و بجنگیم⁉️چیزی
از هنر جنگیدن بلدیم⁉️
_من: محمدرضا از ما بهترون تا
دلت بخواد هستن که بخوان جنگجو باشن.
_محمدرضا:کی مثلا؟
کی فکر میکرد عقیل یا رسول شهید شن؟
_من: عقیل بختیاری؟
_محمدرضا:بله عقیل بختیاری.اما #شهید
شدن و رفتن جز ۳۱۳ نفر به قول خودت....
▪️خاطره ای از دوستان #شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری▪️
💚| @shahid_dehghanamiri
🍃| #خاطره
هروقت که باهم صحبت می کردیم،
سعی داشت منو با یه شهید آشنا کنه...
زندگی نامه شهید،نحوه شهادت،رفتار
و اخلاق و منش شهید و...
چون علاقه زیادی به #شهید_بیضائی
داشت ، اول درباره شهید بیضائی گفتیم.
ازم پرسید: درباره ش چی میدونی؟ برام
تعریف کن!
منم یکم اطلاعاتی که درباره شهید داشتم
رو به محمدرضا گفتم.
جاهایی که اشتباه بود رو اصلاح میکرد.
اطلاعاتش واقعا کامل بود. انگار سیره و
منشش ، خودِ خودِ سیره و منش شهید بود...
بعد درباره #شهید_حامد_جوانی ،
#شهید_رسول_خلیلی ، #شهید_مهدی_عزیزی
و #شهید_عقیل_خلیلی گفتیم.این ها رو
می شناختم...تا این که اسم شهدایی رو
گفت که تاحالا به گوشم هم نخورده بود!
#شهید_امیر_کاظم_زاده ،
#شهید_حسن_شاطری ،
#شهید_مهدی_نوروزی...
وقتی به شهید نوروزی رسیدیم،دل نداشت
نحوه شهادتش رو بهم بگه...🕊
قرار شد گلزار شهدا سر مزار هرکدومشون
بریم و برام تعریف کنه...اما...😔
راه شهدا رو پیش گرفت و به دیدارشون شتافت...
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند
🔸به نقل از دوست شهید
🆔| @shahid_dehghanamiri
♥️بسم رب الشهدا♥️
#خاطره
۱۴مهرماه ۹۴...
ساعت ۰۰:۴۵ بامداد
لحظات آخر جدایے
بیا عڪس آخر رو بگیریم ڪه بگم:" #آخرین_عڪسم_باشهید..." .
اے بابا این تا من رو شهید نڪنه ول ڪن نیست
خوبه دیگه موتورت بهم میرسه میزارم مزایده😅
ممد برگردیااا...بهت ڪه گفتم: شهید نشے هم مجاهدے خدا دوستت داره...ولے اگه یڪ وقت برنگشتے هواےمارو هم داشته باش
دوماه دیگه برمےگردم بابا...
دست ڪه میبردے به ڪوله بار سفر...دخیل میبستم به دستگیره در...دخیل میبستم به جاده هاے عبوس...دخیل میبستم به آخرین اتوبوس...
#پست_اینستاگرامے_دوست_شهیدبزرگوار
#شهید_آقامحمدرضا_دهقان_امیرے🌹🕊
|• @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
نحوه شهادت ها را بدان
تاکید داشت که حتماً نحوه شهادت شهدای مدافع حرم را بدانم. نحوه شهادت بیشترشان را میدانست، اطلاعات بسیار خوبی داشت و شهدا را کامل می شناخت.🌹🕊
نقل از :(دوست شهیدبزرگوار)
#ابووصــال
@shahid_dehghanamiri
بسم رب الشهدا و صدیقین
#خاطره
#نوجوانی_سالم🌸🍃
در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند، بیشتر بچه ها چون با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند، مریض شدند.
اما #محمدرضا این طور نبود. سالم و قوی و پرانرژی بود.
اگر کم بودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گله و شکایت نبود.
جهادگری، اهل سازش و توانمند بود.
#ابووصال
#نقل_شده_از_معلم_شهید🍃🌸
@shahid_dehghanamiri
🍃| #خاطره
🔸بازیگوش
در مسیر خانه تا مدرسه،کیفش رو به هوا
پرت مےکرد، این ڪار برایش نوعی تفریح
محسوب میشد.🍀
دوم ابتـدایی بـود ڪه در مسـیر برگـشت بہ
خانه به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد
و پایش شکست.🕊
چند روزی در خانه بستری شد اما هیچوقت
دسٺ از بازیگوشے هایش بر نداشٺ.🌸
#ابووصال
#مادر_شهید
📝| @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#خاطره
آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم .
دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد
گفتم : چه خبره ؟🤔
گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️
شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن
اصرار به آقای خلیلی
که #دعا_کن_شهید_شم ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨
پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂
محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔
شما دعا کن من شهید شم
آنقدر #پیگیری کرد که ایشون گفت : ان شاء الله #شهید_شی،ان شاء الله عاقبتت #شهادت 🌷
آنقدر اون روز ذوق کرده بود
می گفت : روزی این ماهمو گرفتم
پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️
هر چی هم گرفت از این #اصرارش گرفت
آدم مصری بود
#نقل_از_خواهر_بزرگوار_شهید🌸
#ابــووصــال ✨
#شهید_رسول_خلیلی
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری
🍃💌 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃
#خاطره
در تمام زندگی بیست ساله اش، یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش🌏، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا.
ماه مبارک رمضان 🌙
سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان...
حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌،
با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،
ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس.
دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد.
حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم. همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!»
- محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️
_ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!»
و شروع کرد به افطاری خوردن!
یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛ فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیتهای سخت گیرانه ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد، برای عرف و نگاه مردم، خواست بقیه ارزش قائل نبود.
_ «از خدا جلو نزنید!!!»
#نقل_از_خواهربزرگوار_شهید 🍃
#ابـــووصــال ✨
🍃🌸| @shahid_dehghanamiri
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
📝🍃| #خاطره...
محمدرضا خـاکی بود، خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود، واسه رفـقاش مرام و معـرفت میزاشت، اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت، تا جایی که مـا واسـه کارهای اداریمون، واسه خـرید کردنمون، واسه مسافـرتامون، واسه کـسب درآمدمون، همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا همراهـمون باشه، هیچـوقت از با محمـدرضا بودن خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و خنده بود، اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد، کینه تـوزی نمیکرد و همیشـه دنبال آشـتی دادن و دوستی بود، شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب (سلام الله علیها) قیمـتی کرد.
نقل از :(دوست شهید)🌱
#ابووصــال 📘
| @shahid_dehghanamiri