به یاد شهید دهقان
@shahid_dehghanamiri
.[﷽].
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_سوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اما تو ناامید نشدی. همان شب با خانه هماهنگ کردی. صبح مستقیم رفتی و کارهای خروج از کشور را انجام دادی.
دو میلیون تومان برای خروج از کشور واریز کردی. همان دو میلیونی که ماهها طول کشید تا پسش دادند علی هم یک چیزهایی می دانست چون گفته بود چیکار کردی حالا فردا شهید بشی بابات دیگه نمیتونه این پول رو بگیره برای تو اما مهم نبود فقط از ته دل می خواستی بروی که رفتی شاید باید اینجا میگفتم رفتی به همین راحتی اما رفتنت راحت نبود و با هزار دردسر راهی شدی
وقتی هم که رسیدی و بالاخره مستقر شدی خیلی از خط دشمن فاصله نداشتی. حدود ۱۰ یا ۵ دقیقه با دوربین به راحتی همه تحرکات مسلحین را میدیدید. دشمن همین قدر نزدیک بود و پشت سرهم عملیات داشتید وسط همان عملیات ها هم مشتاق یادگیری بودی از هر کس هر چه که می شد یاد میگرفتی باید برای این همه اشتیاق برای یادگیری به تو آفرین گفت حکایت تو حکایت دانش جستن است. زگهواره تا...
اصلا بیخیال ول کنیم این حرفها را انگار به این دنیا آمده بودی که فقط یک داغ سنگین روی دل خیلی ها بگذاری و بروی شب آخر دسته شما جلوتر از دسته علی برای عملیات رفته بودید.
آنها هم به سمت منطقه عملیات در حرکت بودند که یک مرتبه نور قرمز رنگ توپ ۲۳ را دیدند با خودشان گفتند اگر ۲۳ با ماست چرا دارد به سمت ما شلیک میکند و اگر دشمن است دارد چه می کند بچههای ما الان آنجا هستند
همان موقع فرمانده پشت بیسیم گفته بود بچه ها بیاید شده حتی چراغ روشن بیاید چند بار این را گفت و بچه ها فهمیدند خبرهایی شده برادر علی هم آنجا بود علی به دلشوره افتاده بود با خودش می گفت حتما اتفاقی افتاده چون اولین بار بود که فرمانده را با آن حال میدید به دیواره شهر که رسیدند یک ماشین با چراغ روشن از کنارشان رد شد تعجب کرده بودند که چرا دارد چراغ روشن می رود به منطقه که رسیدند فرمانده گفته بود بچه ها خودتون رو جمع و جور کنید پنج شش تا شهید دادیم
تا آن موقع دیده بودند که بچه های سوری یا فاطمیون شهید میشوند این بار هم گمان کردند شهدا سوری یا افغان هستند مرگ خوب است اما برای همسایه دلشان نمیخواست شهدا یکی از خودشان باشد انگار ضمانت نامه گرفته بودید که قرار نیست برای هیچ کدام از شماها اتفاق بیفتد انگار که قرار بود همان عده که رفته اید همانطور سالم و قبراق برگردید اما مگر این شعر را نشنیده ای نمیدانم از کدام شاعر است به گمانم شعری است از یک شاعر عرب.
🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•| @shahid_dehghanamiri |•
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 رابطه جالب آدمهای مخلص با خدا در روز قیامت!
#تصویری
@shahid_dehghanamiri
#هرروزباقران
🌱وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ
🔮و یقیناً شما [پس از آگاهی از درجات شُهدایِ بدر] مرگِ [در میدان جنگ] را پیش از رویارویی با آن سخت آرزو می کردید، و هنگامی که با آن روبرو شدید [به هراس افتادید و بدون هیچ اقدامی ] به تماشای آن پرداختید!!
📚سوره آل عمران آیه 143
@shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ببین خوف از خدا چقدر قشنگه ...
#استوری
@Panahian_ir
#حدیثروز
💠قال الإمام عليّ عليه السلام:
عَوِّدْ لِسانَكَ لينَ الْكَلامِ وَ بَذْلَ السَّلامِ، يَكْثُرْ مُحِبّوكَ وَ يَقِلَّ مُبْغِضوكَ
حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند.
📚غرر الحكم، ح 6231.
@shahid_dehghanamiri
دعای هفتم صحیفه سجادیه.mp3
6.77M
+ خیلی زیباست...🍀
همینطور که کاراتونو انجام میدید،
دعایهفتمصحیفهسجادیه روهم
گوش بدید که خیلی وقت نمیگیره
ولی خیلی ثواب داره... (:
@shahid_dehghanamiri
هدایت شده از کربلایی حسین عینی فرد
🔴امروز؛ چهارم آذرماه ساعت ۲۰:۳۰، هیئت ثارالله زنجان
🔷با ذوالفقار تا فتح قدس
🔶اولین همایش بین المللی ذوالفقار حزب الله لبنان، شهید سید مصطفی بدرالدین، فرمانده شاخه نظامی حزب الله لبنان
🔷با حضور خانواده شهید بدرالدین
🔶سخنرانان شیخ نعیم قاسم؛ جانشین دبیرکل حزب الله لبنان، دکتر اکبری؛ جانشنین دبیرکل بیداری اسلامی
🔷با نوای ذاکرین اهل بیت: حاج مهدی رسولی و ذوالفقار سرور
🔻جبهه جهانی شباب المقاومة با همكاری هيئت ثارالله زنجان @mahdiirasuli_ir
به یاد شهید دهقان
.[﷽]. #روایت #مجنون_حضرت_عشق🌹 #قسمت_سوم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 اما تو ناامید نشدی. همان شب با خانه هماهنگ کردی. صبح
.[﷽].
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_چهارم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
شلخته تر از سربازها ندیدم. از جنگ که برمیگردند یکی دستش را، یکی پایش را، یکی دلش را و حواس پرتترین آنها خودش را جا میگذارد.
آن دیالوگ پرویز پرستویی را یادت هست؟ همان دیالوگ معروف آژانس شیشهای :« میدونی یه گردان بره خط، گروهبان برگرده یعنی چه؟ می دونی یه گروهان بره خط، دسته برگرده یعنی چه؟ می دونی یه دسته بره خط ، نفر برگرده یعنی چه؟»
مگر تا آن موقع این چیزها را نشنیده بودند که انتظار داشتند آنهایی که روی زمین افتادهاند از خودشان نباشند. دو نفری روی زمین افتاده بودند و علی با خودش گفته بود حتما همین شهدای سوری هستند. نزدیکتر که شد با خودش گفته بود چرا لباسهای ما رو پوشیدن؟ بازهم توجه نکرد. شاید هم میخواست خودش را گول بزند که فکر کرد حتما لباس هاشون مثل مائه.
آن شب آن قدر تاریک بود که علی تو را پشت ماشین گذاشت، اما تو را نشناخت. اصلا مگر میشد تو را شناخت؟ هنوز هم نمیدانستند شما از بچه های خودشان هستید، تا اینکه بهدارتان بالا رفت تا ببیند شهدا چه کسانی هستند. اسم احمد را که آوردند بهدار خشکش زد. احمد رفیق و هم مسجدی اش بود. با هم آمده بودند منطقه. اسم احمد که آمد علی تازه فهمید شما از بچه های خودشان هستید.
عجب شب عجیبی بود. به گمانم مقداد و علی در یک حال بودند. هردو دلواپس و دلنگران. آن شب هر جا جمعی در حال صحبت بودند با ورود علی ساکت میشدند. هرچقدر هم که از دیگران درباره مجروحها و شهدا میپرسید کسی جوابش را نمی داد. سراغ برادرش را میگرفت ولی کسی چیزی نمیگفت. بعضی ها حتی با دیدن علی مسیرشان را عوض کرده بودند.
چه شب سردی بود آن شب. تا صبح توی خیابانهای سرد العیس پست دادند. دو دستهای که دیشب ناقص شده بودند با هم یکی شدند و قرار شد با گروه علی برای پاک سازی به خط بزنند. بهشان گفته بودند:« بچههای زینبیون قراره از روبرو بیان. به سمت روبرو تیر نزنید. ولی از خونهها هرکی بیرون اومد بزنید."
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•| @shahid_dehghanamiri |•