🌸🍃زِ تـو
کِـی
کـنـاره گـیـرم؟...
کـه تـو
در مـیـانِ
جـانـی...
#شبتونشهدایی
💚✍| @shahid_dehghanamiri
اگر دوری ز من
در آرزویت زار میمیرم
وگر پیش منی
از لذّت دیدار میمیرم
#شبتونشهدایے
#الٺماسدعاےشهادٺ❣
🍃🌙 @shahid_dehghanamiri 🌙🍃
•[﷽]•
#روایت
#یادگار_سبز🌱
#قسمت_دوم✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
همان جا داخل چادر اطلاعات ماند تا تو برگردی. بالاخره برمیگشتی دیگر. قرار نبود که برای همیشه از چادر به سوله و از سوله به چادر بروید که. بالاخره بعد از چند روز به هم رسیده بودید. بهنام که خیلی دلتنگ تو شده بود. تو هم دلتنگ بهنام شده بودی؟
از فردای آن روز کارتان شروع شد. تو در یک دسته بودی و بهنام در یک دسته دیگر. کارتان شروع شده بود اما هنوز برای نبرد زود بود. باید کار های دیگری هم یاد میگرفتید. همان جا در میدان نبردتمرین نقشه خوانی میکردید و کار با قطبنما و جی پی اس را یاد می گرفتید.
بعد به سمت منطقه حرکت کردید. بهنام و گروهش اولین دسته ای بودند که وارد منطقه شدند. همان شب درگیر عملیات شدید و تا صبح درگیر بودید. در عملیات بعدی شما از پایین ارتفاع آتش میریختید و بهنام و گروهش از بالای ارتفاع. حاج عبداللّه باقری، مسئول دسته بهنام، همان جا شهید شد. شهادتش باعث منحل شدن گروه شد. چون ستون دسته شهید شده بود و یکی دو نفر هم باید با پیکر حاج عبداللّه برمیگشتند.
آن چند نفر باقی مانده هم اختیار داشتند که دسته خودشان را انتخاب کنند. من هم اگر جای بهنام بودم گروه تو را انتخاب میکردم. حالا دیگر بهم نزدیک تر شده بودید. شب ها کنارهم می خوابیدید و با هم سر یک سفره مینشستید. با اینکه معمولأ هر کس مشغول کاری بود و کم پیش می آمد همه همزمان غذا بخورند،اما تو و بهنام معمولاً با هم بودید.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شبتونشهدایی
🆔•| @shahid_dehghanamiri |•