🔸|•💛•|🔸
پسـرم مقـید بہ شرعیـاٺ و فرائـض بـود و هیچـگاه ندیـدم ڪہ نمـاز اول وقٺـش ٺـرڪ شـود. همیـشہ بہ ایـن موضـوع اهمـیت میـداد و خـانـواده را بـرای خوانـدن نمـاز اول وقـٺ ٺشـویق و ٺرغـیب مےڪـرد.
صـداے اذان همیـشہ در ٺلفـن همراهـش پخـش میـشد. یـادم اسـٺ پـس از شہادٺـش، نیمـہ هـاے شـب ڪہ همـہ خـواب بـودند با صـداے اذان بےمـوقع از خـواب بیـدار شـدم و بہ حیـاط خانہ رفٺـم ٺا ببیـنم اذان مسـجد اسـت یا نـہ!
ولے صـدا از جـاے دیـگرے بـود ڪہ پـس از جـسٺجو ٺلفـن هـمراه عبـاس را ڪہ در چمـدانـش بـود یافـٺم و فہمیـدم صـداے اذان از ایـن تلـفن بلـند مےشـد...
راوے: پدر #شہیدعباسدانشگر
#حۍعݪےاڶصݪآة♥️🌹
#الٺماسدعـا✋
💌| @shahid_dehghanamiri
🔸|•💛•|🔸
••💛••
بـرای سـفر اربعـین یـک جفت کـفش نـو گرفتـه بودم
امـا در راهـپیمایی، کفـش ها پاهـایم را می زد
و بـه سخـتی با آن ها راه میـرفتم. در همـین حیـن،
عـباس کـه همراهـمان بود، از ما سبقـت گــرفت.
تعـجب کردم!!
رفـت و جـایی جلـوتر از ما نشـست و بند کـفش های خـود را باز کرد و کفـش هایـش را به مـن داد.
گفـت: تـا نپـوشی مـن از اینـجا حرکـت نمیـکنم!
خـودش هـم دمـپایی هـایی را که به هـمراه آورده بـود، به پا کرد.
چـون اصـرار کرده بود، کـفش ها را پوشیـدم ،
اما بعـد از طـی مسافتـی، دمپـایی هـا را از او گرفـتم و کفـش ها را بـه او دادم...
بہروایٺدوسٺ #شہیدعباسدانشـگر
🌻|• @shahid_dehghanamiri
••💛••