16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شعر خوانی شهید جواد محمدی در جمع مدافعان حرم
🌹چقدر زیبا میخوانی و معلوم است که با جان میگویی:
شاید قلم روزی تفنگی شد که بنویسم
با خون میان دفترم لبیک یا زینب س...
#شهید_جواد_محمدی
#سالگرد_شهادت
@shahid_dehghanamiri
تفسیر آیه ی ۲۲سوره شعرا
تکبر ، زشتی ها را نزد انسان زیبا جلوه میدهد.
#تفسیربخوانید
@shahid_dehghanamiri
🌹 برای طاغوت ها جلب افکار عمومی و حضور مردم در صحنه مهم است.
🌹به اسکتبار و منت های او با صلابت پاسخ دهید.
🌹باید به سوال های اعتقادی پاسخ صریح و روشن داد.
🌹 ذات خداوند قابل شناسایی نیست ، باید او را از راه آفریده هایش شناخت و معرفی کرد.
🌹مبلغ و مربی نباید از بحث خسته شود ، باید استدلال خود را تکرار کند و سعه ی صدر داشته باشد.
🌹 طاغوت ها هنگام قدرت و تسلط ، همه چیز را از آن خود میدانند (زخرف ، ۵۱) ولی هنگام احساس خطر مردم را به صحنه میکشند.
@shahid_dehghanamiri
🌸 #قران میگوید : دعوای انبیا با مخالفانشان بر سر #ربوبیت خداوند یعنی حاکمیت و قانونگذاری خداوند و لزوم اطاعت از دستورات اوست وگرنه مخالفان آنان ، الله را به عنوان خالق جهان قبول داشتند.
🌸 افراد مادی حتی در مسائل عقیدتی هم حرف پول میزنند.
🌸انسانی که خدایی نیست ، به دِرهم فرعون چشم دارد ؛ ولی همین که خدایی شد ، تمام هستی نزد او کوچک است و جانش را به راحتی فدا میکند.
🌸 مردان خدا به غلبه ی حق و پوچی سِحر ایمان داشته و از موضع قدرت و با آرامش سخن میگویند ، نه از روی ضعف و ترس.
🌸 معجزه امری سریع و برق آساست ، نه تدریجی و تمرینی.
🌸 از امتیازات انسان قدرت تغییر موضع فکری در یک لحظه است.
🌸در نظام طاغوتی مردم آزادی عقیده ندارند.
🌸هم سحر گناه هست و هم در استخدام #فرعونها در آمدن.
🌸 سابقه و پیشگامی در ایمان ، یک فضیلت است.
🌸 یا جامعه ی فاسد را اصلاح کنیم و یا از آن فاصله گرفته و هجرت کنیم.
🌸 یکی از مراحل نهی از منکر ، هجرت از جامعه ی فاسد است.
🌸 منحرف کردن افکار مردم شیوه ای طاغوتی است.
🌸 #قران میگه : طاغوت ها بدانند که مورد تنفرند.
🌸 یکی از سنت های الهی جایگزین کردن مستضعفان به جای مستکبران است.
@shahid_dehghanamiri
🍃📽| #مصاحبه...
نحوه شهادتش را چگونه متوجه شدید؟
💜از آن روزی که #محمدرضا رفت به اعضای خانواده میگفتم منتظر #محمدرضا نباشید #محمدرضا برنمیگردد.
من هر سال برای محمدرضا یک شال گردن میبافتم. امسال هم دخترم کاموایی خرید که برای محمدرضا شال گردن ببافم. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی اصلا دلم نبود. به خودم میگفتم من این را میبافم ولی برای #محمدرضا نیست و قلبم به این مسئله آگاهی میداد و تمام آن 50 سانت را شکافتم که حتی دخترم به من اعتراض کرد و گفت: محمدرضا زودتر از بقیه برمیگردد.
پیش خودم گفتم #محمدرضا که برنمیگردد برای چه برایش شال گردن ببافم, این یک حسی بود که من داشتم و دلیلش را نمیدانستم.
صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم و آنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعداز 45 روز از رفتن #محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسیهایم گفتم.
بعد از تعریف داستان همکلاسیام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه میکردم و احساس میکردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است و با تمام وجودم این قضیه را احساس میکردم.
ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست داد و ناخوداگاه قلبم شکست و شروع به گریه کردم و احساس کردم دیگر #محمدرضا را نمیخواهم و انرژی عظیمی از من بیرون رفت.
این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله دادم و با یک حالت عجیبی گفتم خدایا راضیام به رضای تو و گفتم آنچه از دوست رسد نیکوست و نمیدانم چرا این حرفها را با خودم زمزمه میکردم.
از ساعت حدود سه و نیم بعد از ظهر به بعد لحظه به لحظه حالم بدتر میشد ساعت 7 بعد از ظهر که شد من در آشپزخانه بودم و گریه میکردم و نمیدانم چرا این حالت را داشتم.
آن شب, شب خیلی سختی بود و خیلی سخت به من گذشت و سعی کردم با خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورا خودم را آرام کنم که حالت من بازخوردی در خانه نداشته باشد.
همیشه هر اتفاق خاصی که میخواست در خانه اتفاق بیفتد اخوی بزرگم آقامحمدعلی که #شهید شده قبل از وقوع آن به ما اطلاع میداد.
آن شب هم ایشان به خواب من آمد.
بعد از نیمههای شب بود که خواب دیدم که خانه ما خیلی روشن است و حتی یک نقطه تاریکی وجود ندارد و من دنبال منبع نور میگردم که این منبع نور اصلا کجاست؟
بعد از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کردم و دیدم دسته دسته شهدایی که من میشناسم با حالت نظامی و سربلند و چفیه در حال وارد شدن به خانه هستند و من هم در شلوغی این همه آدم دنبال منبع نور میگشتم.
بعد برگشتم و دیدم که نور از عکسهای دو تا اخویهایم که روی دیوار بود از قاب عکس اینها منتشر میشود و دیدم برادرم ایستاده و یک دشداشه بلند حریر تنش است و با یک خوشحالی و شعف فراوان و چهرهای نورانی من را با اسم کوچک صدا زد و گفت: «اصلا نگران نباش! #محمدرضا پیش من است»
و دو، سه بار این جمله را تکرار کرد. من آن شب از ساعت دو با این خواب بیدار شدم و تا صبح در خانه راه میرفتم و اشک میریختم و دعا میخواندم.
تا ساعت 8 صبح که دیگر نتوانستم تحمل کنم...
#ادامه_دارد...😌
#شهید_محمدرضا_دهقان🦋💐
#تسنیم🌸
@shahid_dehghanamiri
#عارفانه 🌸
عرض ڪرد: یا رسولالله!
خدا ڪجاست؟!
فرمودند: در دل خودت است.❤️
••[اگر چه ذات پاڪش لامڪان است
چو نیڪو بنگرۍدر دل نهان است••
#آیت_الله_حق_شناس
@shahid_dehghanamiri
رفقا برای شهدایی که تازه در دیوانده کردستان به شهادت رسیدن
لطف کنید ۵ تا صلوات بفرستید🌹