eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت نوزدهم : بازگشت امام ✔️ راوی : حسين الله كرم 🔸اوايل بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. پروان هوار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد. 🔸بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم. امنيت درب اصلي بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهيم در کنار در ايستاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت مشغول سخنراني بودند. 🔸ابراهيم ميگفت: صاحب اين آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.مكثي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوستم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه. ٭٭٭ 🔸شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند. آن شب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر انقلاب از راديو سراسري پخش شد. 🔸ابراهيم چند روزي به همراه امير به مدرسه رفاه ميرفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود.بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريتهايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و نهم: ظاهر ساده ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸در ايام ابتداي جنگ، الگوي بسياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيليها به رفاقت با او افتخار ميكردند. اما او هميشه طوري رفتار ميکرد تا كمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديكتر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود. وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان است. اما مدتي كه گذشت به شخصيت او پي برديم. 🔸ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت ميكردند. هميشه ميگفت: مه متر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر و نيروها باشيم و تا ميتوانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه، كاملاً ديده ميشد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت ميكردند. ٭٭٭ 🔸پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياطها داد وگفت: يك دست لباس كُردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم دادم به او! ساعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهيم در عين سادگي ظاهر، به مسائل سياسي كاملاً آگاه بود. 🔸جريانات سياسي را هم خوب تحليل ميكرد. مدتي پس از نصب تصاوير راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره ميشد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا ميشود.بعد از مدتي با پيگيريهاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد. 🔸يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. فرماندهان نظامي با ظاهري آراسته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشان چيز ديگري بود. ميگفتند : ما ميخواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره ميكند! 🔸آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمي آيد. مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه بودند. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
دری که در آتش میسوزد، به روی مادر میفتد؛ مادر میفتد😭 ناله «یا ابتاه»ِ صدیقه کبری به آسمان می‌رود قلب رسول خدا در عرش آتش میگیرد ملائک بر سر می‌زنند کائنات بر مصیبت ناموس خلقت مویه می‌کنند راه باز می‌شود لشکری قوی هیکل وارد میشوند فشارِ در مضاعف می‌شود مضاعف می‌شود شما بگویید اتفاقی که برای یک زن باردار در فشار در و دیوار میفتد چیست؟ چیست؟ آاااه روضه من همین است😭 مردها بروند بیرون😭 فشار، کار خودش را کرد، خطاب ناله مادر ما را عوض کرد😭 از یا ابتاه، از گلایه امت به رسول، ناله شد «یا فضةُ خُذیني» 😭😭😭😭 فضه خادمه حضرت بود. نه، فضه نماد همه خادمه‌هاست! مادرمان ما را صدا زد 😭 بروید کنار تاریخ را در هم بپیچید راهی از میان اعصار و روزگار باز کنید مادرمان ما را صدا زده 😭😭😭 بگذارید ما زن ها بر سر زنان گیسو پریشان دسته دسته دور مادرمان را بگیریم آی مردم فرزند مادرمان را کشتند 😭 یک زن سالم در بستری از آرامش و مراقبت وقتی بار شیشه اش در بطنش می‌شکند چه بر سرش می‌آید؟ چه دردی؟ چه شرایطی؟ حالا تو فکر کن که یک زن سوخته پهلو شکسته سینه سوراخ شده بازو از تازیانه ورم کرده بین در و دیوار زیر دری نیم سوخته فرزند از دست دهد😭😭😭 آااه ای مردها شما، دورتر، حلقه غیرت تشکیل دهید مردانه و سوخته از این جسارت، سینه بزنید بگذارید ما برویم کنار مادرمان 😭 یکی در را بردارد یکی آتش چادر را خاموش کند یکی راه خون زخم را ببندد یکی… فضه جان حتماً دویدی شاید گوشه خانه دست های زینب را گرفته بودی سرش را به دامن فشرده بودی که نبیند اما صدای بانو که بلند شد خوب فهمیدی اتفاقی که نباید، افتاد! جنایت قوم، کامل شد! دست های زینب را رها کردی و بر سر زدی و خودت را به مادر رساندی حالا ناله سوم زهرا را شنیدی این بار پسرش را صدا می‌زد: «مهدی» فضه جان چه کردی؟ نمی‌دانم چه میتوانستی بکنی؟ نمی‌دانم ولی به گمانم زهرای اطهر اصلا به شما فرصت نداد! آتش و در را که کنار زدی، چشمش به امام افتاد و نگاهش بر دستان امام خیره شد؛ دستان بسته سوخته؟ پهلویش شکسته؟ بازویش کبود شده؟ با هر نفس، خون از سینه اش می‌زند بیرون؟ فرزندش سقط شده؟ همه اینها را به می انگارد! عظمتِ جسارت به امام، تعرض به ولایت، هتک حرمت جانشین پیغمبر توان را برایش جمع میکند از انتهای همه رگ ها، عصب ها، سلول ها و تمام جسم مضروبش را یکسره نیرو میکند. بلند می‌شود و دنبال امام امامی که با دست بسته و ریسمان می‌برند می‌کند حرکت آن قدر به موقع است که میرسد. جانباز زخمی غرق در خون اما در همان ابتدای راه به خود میرسد دست می اندازد به دامن امام، مولا، ولی خدا تا نگذارد این تجاوز و تعرض به حق، بیش از این شود، ادامه پیدا کند. می‌خواهد حمایتش را در میدان تمام کند اما ناتمامش می‌گذارند با غلاف شمشیر با تازیانه با ضربه های مکرر😭 کجا؟ پیش چشم امام، پیش چشم امیر، پیش چشم حیدر 😭 علی علی علی بر شما چه گذشت قهرمان عرب، غیرت خدا 😭 علی را می‌برند و بانویی شکسته و رنجور فرزند از دست داده و غرق درد ملیکه ارض و سماء کوثر اولیاء ریحانه رسول خدا حبیبه خدا بر زمین میفتد... . . لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ و ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ و غَاصِبی حقِّکِ یا مولاتِی یا فاطمةُ الزهراء . ✍هـجرٺــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
20.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک یا یک خانه دار چطور میتونه زمانش رو یاری کنه؟ ♡اللّهـــــم عجّـل لولیـــک الفـــرج ♡