معرفی کتاب زندگی در مه 🌱
بریده ای از کتاب:
صدای افسر عراقی که بلند شد، ماشین ما و خودرو محافظان به راه افتادند.
سر راه رسیدیم به لولههای نفت که پلی خاکی بر آنها زده بودند و نیز به جاده آسفالته آبادانـ ماهشهر.
تا خواستیم از فراز این دو بگذریم، دو تانک را مأمور کردند که جبهه ایران را بپایند؛
اگر گلولهای آتش کردند، این دو جواب بدهند تا کاروان کوچک ما به سلامت از این مهلکه بگریزد.
خون مجروحان، کف خودرو را پوشانده بود؛
حتی از آن بالا بر زمین هم میریخت.
رفتیم و رفتیم تا خیال عراقیها راحت شد که دیگر دست ایرانیها بدانها نمیرسد؛
آن گاه ایستادند؛
برای ضرب و شتم و بازرسی و غارت.
اولین مشکل ما این بود که اگر میپرسیدند: «از کدام دسته و گروه هستی؛ ارتشی یا سپاهی؟»
نمیدانستیم چه باید بگوییم.
آن هنگام هنوز اسمی از بسیج نیامده بود و ما نیز عنوان مشخصی نداشتیم.
پیش خود میاندیشیدیم که عراقیها میگویند: شما که نظامی نیستید، به جنگ چه کار؟
پس از کلی کلنجار فکری و مشورت، سرانجام قرار شد همگی بگوییم سربازیم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_آزاده_یعقوب_مرادی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b