معرفی کتاب دا 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-یک لحظه احساس کردم بهتر است خودم پیکر بابا را توی قبر بگذارم. در حالی که صدایم از بغض میلرزید، ولی خودم را کنترل میکردم تا نشکنم. گفتم: «من خودم میرم توی قبر.» صدای گریۀ همکاران بابا بلند شد. همۀ آنها و غسالها میگفتند: «ما هستیم. ما این کار رو میکنیم.»
۲-تشییعکنندگان بابا بودند. وقتی او را به طرف قبر میبردند، خیلی غریب بود. همیشه یکی از اقوام که فوت میکرد، همۀ فامیل، از دور و نزدیک، خودشان را برای مراسم کفن و دفن میرساندند. اما امروز از آن فامیل بزرگ هیچ کس برای دفن بابا نبود. هیچ کس؛ حتی پاپا. خیلی دلم گرفت. یاد غریبی سیدالشهدا افتادم و پیکرهایی که روی زمین مانده بودند. حضرت را نهتنها تشییع نکردند، بلکه روی بدنهای مطهرشان هم تاختند و خانوادهاش را هم به اسیری بردند. پس غریبی بابا در برابر آن غربت و مظلومیت چیزی نبود.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سیده_زهرا_حسینی 🕊🌱
┄┅─✵🕊✵─┅┄