معرفی کتاب یک روز یک مرد 🌱
بریده ای از کتاب:
حاج همت، پرده سنگر را کنار میزند و وارد میشود. صدای غرش توپ و خمپاره، لحظهای قطع نمیشود. از سر و وضع همت با آن پوتینهای گِل گرفته و صورت خاکآلود، معلوم است که از خط میآید.
چشم حاج داود به همت که میافتد، او را صدا میزند. ـ ابراهیم، بیا اینجا پیش خودم.
همت با دیدن حاج داود سر از پا نمیشناسد. ـ اینجایی حاجی؟ این چه وضعیه، بچه ها توی خط حال بدی دارند.
ـ میدانم، بقیه لشکرها هم اوضاعشان بهتر از شما نیست. کار گره خورده.
همت با عجله پوتینهایش را از پا درمیآورد و کنار حاج داود آرام میگیرد.
حاجی هم در کنار همت همین احساس را دارد.
نگاهی به چهره خسته همت میاندازد و میپرسد: جنگ سخت است! مگر نه؟
ـ خیلی، سختتر از آنچه در رادیو تلویزیون و روزنامه ها میگویند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_حاج_داوود_کریمی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b