دم غروب بود تلفنم زنگ خورد جواب دادم شماره غریبی بود؛
مجید بود...
گفت سوریه هستم و حرم حضرت زینب به جای شما هم نائب الزیاره هستم و هم نماز خواندم.
در حالی كه مجید بدون خداحافظی رفت و قبل از رفتنش هم گفت می روم سوریه.
من هم گفتم رفتنت با خودت برگشتنت با خداست؛ حلالت كردم...
مجید با حضرت زینب عهد كرده بود كه من شهید می شوم اما پیكرم را نمی خواهم كسی ببیند چون مجید بدنش خالكوبی بود و پس ۳ سال و ۳ ماه با چند تكه استخوان سوخته و سیاه برگشت.
به نقل از مادر شهید 💚
#شهید_مجید_قربانخانی 🕊🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود.
وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب بیندازد؟
از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند...
ساکت و آرام می شود...
تمام تلاش خود را برای رفتن به سوریه می کند....
همراهی یک دوست خوب، به او در نشان دادن مسیر کمک کرد.
شهید مرتضی کریمی در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود.
اتفاقاً با هم در یک منطقه و در یک عملیات در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۹۴ شهید شدند... 🥀
#شهید_مجید_قربانخانی 🕊🌱
┄┅─✵🕊✵─┅┄
°•|🍃🌸
می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود !
با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !!
هفته ی بعد ، شب آخر ، جورابهای همرزمانش را میشست ،
همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟!
گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه!!
فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر یا زهرا (س) به شهادت رسید.
پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت....
مدافع حرم
🌹#شهید_مجید_قربانخانی🌹
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
مجید یک نیسان داشت که با آن کار میکرد و روزیاش را در میآورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل میرفت تا اگر مستمندی را میشناسد، نان مجانی به دستش بدهد.
آقا مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت.
غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فکر هم نمیکرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار میکرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی میفهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است میرساند.»
#شهید_مجید_قربانخانی
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b