eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
در عملیات خیبر، به شهید مهدی باکری خبر داده شد که برادرت به شهادت رسیده است و می‌خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ ولی شهید باکری اجازه نداد و از پشت بی‌سیم این جمله تاریخی را به زبان آورد: «همهٔ آن‌ها برادرای من هستند. اگر تونستید همه را برگردونید، حمید را هم بیاورید». ایشان بعد از شهادت برادرش با خانواده اش تماس گرفت و به آن‌ها گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده‌است». 🕊🌱
یک روز گرم تابستان، شهید باکری از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد. مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما! مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی... 🕊🌱 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
~🕊 🌿و سلام بر او که می گفت: «ای عزیزان بدانید ماندنمان در گرو رفتنمان است» ♥️🕊 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
ای عاشقان ابا عبدالله... بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند، بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم... 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
هر چی به عنوان هدیه عروسی بهمون دادن، جمع کردیم کنار هم. به من گفت: ما که اینا رو لازم نداریم، حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟ گفتم: مثلا چی؟ گفت: کمک کنیم به جبهه گفتم: قبول... بردمشون در مغازه ی لوازم منزل فروشی. همشونو دادم، ده پانزده تا کلمن گرفتم برای جبهه... 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک روز گرم تابستان، شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه‌ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد. مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف‌ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه‌های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی... 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
و سلام بر او که میگفت: دنیا مثل شیشه ای میماند که یک دفعه دیدی از دستت افتاد و شکست... 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب فرمانده نجیب 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-مثلاً نمی‌توانستند درک کنند که مهدی و حمید آن‌قدر ظرفیت دارند که می‌توانند در دانشگاه با گروه‌های منحرف تماس داشته باشند و از آن‌ها هم تأثیر نگیرند. مهدی اصلاً نظرش این بود که برود روی آن‌ها تأثیر بگذارد، آن هم فقط به خاطر اعتماد به نفسی که به خودش و نظرش داشت، کما اینکه تأثیری هم روی عده‌ای گذاشت. برایش مسأله‌ای نبود که کسی که مسئله‌دار است با او تماس بگیرد. احساس مسئولیت می‌کرد. ۲-تعبیری که شهید بزرگوار محلاتی بعد از شهادت ایشان کردند، دقیقاً همین نکته را تاکید کردند که آقامهدی مظهر غضب الهی بود بر دشمنان خدا.» 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
برادرش فرمانده يکی از خطوط عمليات بود. رفته بودم پيشش برای هماهنگی همان موقع يک خمپاره انداختند من مجروح شدم. ديدم که برادرش شهيد شد. وقتی برگشتم، چيزی از شهادت حميد نگفتم؛ خودش میدانست... گفتم: بذار بچه‌ها برن حميد رو بيارن عقب قبول نکرد... گفت: وقتی رفتن بقيه رو بيارن، حميد رو هم ميارن انگار نه انگار که برادرش شهيد شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نيروهايش بود. تا غروب چند بار ديگر هم گفتم؛ قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا ماندند همان جا... 🥀 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب آقای شهردار 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک‌وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم. ۲-هنوز که هنوز است، بسیجیان سوخته‌دل لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که چه زمانی آقامهدی بازمی گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند. مهدی به دریا پیوست! ۳-گفت: «راستی، من هنوز اسمت را نمی‌دانم.» مهدی گفت: «اسم من به چه درد تو می خورد؟ من کوچک شما هستم: الله بنده سی.» 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهردار خودش بود اما به رو کسی نیاورد رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b