eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
27 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/187105918Ce558e6c9ac
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 📚 واقعی سگ باز یه بود تو مشهد . هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه. از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟ رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!! بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟! رضا شروع کرد به فحش دادن ، (فحشای رکیک!) اما مشغول نوشتن بود! وقتی دید توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد : ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ رضا گفت : داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! : آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید.... و آقا رضا تنها تو سنگر..... رضا به گفت : میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!! گفت : چرا؟! رضا گفت : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه..... گفت : اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده..... تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم... تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …! رضا جا خورد!.... رفت و تو سنگر نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! تو گریه هاش می گفت : یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟ اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت . سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!! وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد..... رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! فقط چند لحظه بعد از کردنش یه و یه واقعی رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : نماز اول وقت ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸محور همه فعاليت هايش بود. ابراهيم در سخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشتر هم به و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت ميکرد. مصداق اين بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره ميگيرد: «برادري که در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک . » 🔸ابراهيم حتي قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ «به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت است. » بهترين مثال آن، نمازجماعت در گود بود. وقتي كار به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود. 🔸بارها در مسير سفر، يا در ، وقتي موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود ميکرد. او مصداق اين کلام نوراني اعظم بود که ميفرمايند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مسجد شرکت ميکند، بدون حساب به ببرد. » 🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با نماز ميخواند. ٭٭٭ 🔸سال 1359 بود. برنامه تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🔸بچه ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريدكه نمازشان قضا نشود. ٭٭٭ 🔸ابراهيم روزها بسيار انسان و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد. اما شبها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب ميشد. تلاش هم ميکرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک ميشد. بيداري سحرهايش طولانيتر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند.او به خواندن دعاهاي كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت يا سلام آخر آن را ميخواند. هميشه آيه وجعلنا را زمزمه ميكرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! ابراهيم نگاه معني داري كرد وگفت: دشمني بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟ ٭٭٭ 🔸يكبار حرف از نوجوانها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زماني كه پدرم از دنيا رفت خيلي ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهاي زيادي داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم. ٭٭٭ 🔸از ديگر مسائلي که او بسيار اهميت ميداد نماز جمعه بود. هر چند از زماني که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت ميكرد. ميگفت: شما نميدانيد نماز جمعه چقدر و برکات دارد. امام صادق ميفرمايند: «قدمي نيست که به سوي نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام ميکند. » 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و نهم : برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگيرش... دزد... دزد! بعد هم سريع دويد دم در. يکي از بچه هاي محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد! 🔸تکه آهنِ روي زمين دست دزد را بريد و خون جاري شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه... دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم. 🔸ابراهيم فكري كرد. رفت پيش يكي از نمازگزارها، با او صحبت كرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد. از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواه كمكت كند. هميشه به دنبال باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حلال كم هم باشد دارد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی ام : شروع جنگ ۱ ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از ميخواستم كه وقتي با دشمنان و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و چهارم : شهرک المهدی ✔️ راوی : علی مقدم ، حسین جهانبخش 🔸از شروع يك ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شهرك المهدي در اطراف سرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي پدافندي را در مقابل دشمن راه اندازي كردند. نماز صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب پرسيدم: چي شده؟! گفتند: از نيمه شب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديد هباني را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود! 🔸ساعتي بعد يكي از بچه هاي ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مييان!اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم. سيزده عراقي پشت سر هم در حالي كه دستانشان بسته بود به سمت ما مي آمدند! پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود. هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد! آن هم در شرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند. 🔸يكي از بچه ها خيلي ذوق زده شده بود، جلوآمد و كشيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: «عراقي مزدور! » براي لحظه اي همه ساكت شدند. ابراهيم از كنار ستون اسرا جلو آمد. روبروي ايستاد و يكي يكي اسلحه ها را از روي دوشش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه. ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اسيره، در ثاني اينها اصلاً نميدونند براي چي با ما ميجنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟! 🔸جوان بعد از چند لحظه سكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم.بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد. اسير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب عراقي حرفهاي زيادي داشت! ٭٭٭ 🔸دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد. اما از خودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه خنديد و گفت: در منطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك باهم به جبهه آمده بودند.چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند! 🔸تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفي خودشان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شما مي ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد بگيريد. 🔸ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلي خند هام گرفت اما خودم را كنترل كردم. اما درسجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد. پيش به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهلم : چم امام حسن ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸براي اولين عملياتهاي نفوذي در عمق مواضع دشمن آماده شديم. ابراهيم، جواد افراسيابي، رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر انتخاب شدند. بعد دو نفر از كردهاي محلي كه راه ها را خوب ميشناختند به ما اضافه شدند. به اندازه يک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم. سلاح و مواد منفجره و مين ضد خودرو به تعداد كافي در كوله پشتيها بسته بندي كرديم و راه افتاديم. از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه اما محسن عبور كرديم. به منطقه چم امام حسن وارد شديم. آنجا محل استقرار يك تيپ ارتش بود. ميان شيارها و لا به لاي تپ هها مخفي شديم.دشمن فكر نميكرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند. 🔸براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه شديم.سه روز در آن منطقه بوديم. هرچند بارندگيهاي شديد كمي جلوي كار ما را گرفت، اما با تلاش بچه ها نقشه هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد. پس از اتمام كارِ شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم. چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. بعد هم سريع به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم. 🔸هنوز زياد دور نشده بوديم که صداي چندين انفجارآمد. خودروها و نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش ميسوخت. ما هم سريع از منطقه خطر دور شديم. پس ازچند دقيقه متوجه شديم تانكهاي به همراه نيروهاي پياده، مشغول تعقيب ما هستند. ما با عبور از داخل شيارها و لا به لاي تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن رسانديم. با عبور از رودخانه، تانكها نتوانستند ما را تعقيب كنند. 🔸محل مناسبي را در پشت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد، از دور صداي هليكوپتر شنيده شد! فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بلافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد ميمانيم شما سريع حركت كنيد. كاري نميشد كرد، خشابهاي اضافه و چند نارنجك به آنها داديم و با ناراحتي از آ نها جدا شديم و حركت كرديم. 🔸اصلاً همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقش هها بود. اين موضوع به در عملياتهاي بعدي بسيار كمك ميكرد.از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض م يكنند و با ژ 3 به سمت هل يكوپتر تيراندازي ميكردند. عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آنها شليك ميكرد. 🔸دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم. ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوست داشت گريه ميكرد، ما هيچ خبري از آنها نداشتيم. نميدانستيم زنده هستند يا نه. يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شيارها مخفي بوديم، ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي ميكرد. 🔸بعد هم لغتهاي فارسي را به كرد هاي گروه آموزش ميداد. آنقدر آرامش داشت كه اصلاً فكر نميكرديم در ميان مواضع قرار گرفتهايم. وقتي هم موقع نماز شد ميخواست با صداي بلند اذان بگويد! اما با اصرار بچه ها خيلي آرام اذان گفت و بعد با حالت معنوي خاصي مشغول شد. ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج ميكرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعتها ميگذشت. 🔸به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آنها نشد. هوا كمكم در حال روشن شدن بود. ما بايد از اين مكان خارج ميشديم. بچه ها مرتب ذكر ميگفتند و دعا ميخواندند. آماده حركت شديم که از دور صدايي آمد. 🔸اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالي در چهره همه موج ميزد. با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشان رفتيم. سريع هم از آن منطقه خارج شديم.نقشه هاي به دست آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارساز بود. اين جز با حماسه بچه هاي گروه از جمله ابراهيم و جواد به دست نمي آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه ها بودند. 🔸با رضا رفتيم پيش . گفتم: داش ابرام، ديروز وقتي هليكوپتر رسيد چه كار كرديد؟ با خاص و هميشگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد از هم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض ميكرديم و به سمت هليكوپتر تيراندازي ميكرديم. او هم مرتب دور ميزد و به سمت ما شليك ميكرد. وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم. البته چند ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
⭕️فرزندانم شما را به و شما را به اقامه نماز سفارش مي‌كنم همان سفارشي كه لقمان به فرزندش كرد كه نماز را به پا داريد و امر به معروف و نهي از منكر كنيد. شهید 🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
✅ راهکارهای پیشگیری از تأثیرات مخرّب اجنه و شیاطین بر زندگی انسان 👈راهکارهای توصیه شده 👇 إن‌شاءالله مطرح نمودن و یادآوری آنها برای عموم مفید واقع شود. 🌿 البته شرط اصلی تأثیرگذاری، داشتن اعتقاد قلبی و روحیۀ تسلیم نسبت به فرمایشات وحیانی (و بعضاً فراتر از عقل بشری) معصومین علیهم‌السلام است. 🔻نصب (ترجیحاً دست‌نویس) روی دیوارهای چهار جهت منزل (خصوصاً اتاق خواب، مثلاً چسباندن پشت قاب یا ساعت دیواری) برای جلوگیری از ورود اجنه و شیاطین به محیط خانه برای منازل و آپارتمانهایی که سقف بالاتر از چهار متر (هشت ذرع) از سطح زمین دارند (چرا که خداوند حکیم، محل زندگی و حرکت اجنّه را بین زمین و هوا قرار داده است تا با انسان‌ها کمتر برخورد داشته باشند و مائیم که بخاطر حرص و طمع، پیروی از غربی و زیر پا گذاشتن قوانین الهی، حریم آنها را نقض کرده‌ایم! وگرنه اجداد و نیاکان متدیّن ما هم می‌توانستند از روی زمین ساخت بنای خانه‌هایشان را شروع کنند، ولی زیرزمین می‌ساختند و یک طبقه روی آن که سقف منزلشان از چهار متر بالاتر از سطح زمین تجاوز نکند و زندگی‌های آرام و سراسر معنویّتی هم داشتند!)؛ 🔹گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» با صدای بلند (قابل شنیدن) در نمازها و شروع هر کاری و همچنین نمازهای صبح، مغرب و عشاء (که مردان باید با صدای بلند بخوانند) و گفتن «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» با صدای آهسته در ابتدای و شروع کارها؛ 🔻خواندن نماز با صدای بلند و با صدای آهسته‌تر و قابل شنیدن؛ 🔹برگزاری مجالس و ذکر فضائل و مصائب اهل‌بیت علیهم‌السلام در منزل که موجب حضور ملائکۀ رحمت و دوری شیاطین از محیط زندگی می‌شود؛ 🔻نظافت منزل، به گونه‌ای که در جایی از منزل نبسته باشد؛ لباس چرک و نشُسته، مدت زمان طولانی در منزل نماند؛ ظروف کثیف و چرب، شب در آشپزخانه نماند؛ با دست و دهان چرب و نشسته (خصوصاً کودکان) نخوابند؛ 🔹پاک نکردن غذا بطور کامل، خصوصاً دندان نزدن و نخوردن مغز آن و باقی گذاشتن کمی گوشت یا چربی روی آن (چرا که صلّی‌الله‌علیه‌وآله، غذای را استخوان تعیین فرمودند)؛ 🔻عریان نبودن کامل در منزل یا حمام و خصوصاً موقع خواب (حداقل ساتر عورت و رواندازی لازم است) و در موارد ضروری مانند دستشویی، گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» پیش از عریان شدن و نشستن؛ 🔻شب تنها خوابیدن در منزل (بدون ذکر و یاد خدا) و بر روی شکم خوابیدن، موجب نفوذ اجنه و شیاطین و خواب پریشان می‌شود؛ 🔹صدای موسیقی خصوصاً نگهداری آلات در منزل، موجب نفوذ و جلب توجه اجنه و شیاطین به منزل و اهل آن می‌شود؛ 🔻نصب تصاویر و انسان و حیوانات (بطور کامل و تمام قد) در منزل، جذب شیاطین واجنه می‌کند؛ 🔹نگهداری انواع شبیه واقعی و کامل انسان یا حیوان (خصوصاً حیوانات وحشی) در اتاق کودکان، باعث نفوذ اجنه وشیاطین و کابوس‌های شبانه در آنان می‌شود؛ 🔻نگهداری حیوانات خبیث و نجس نظیر در محیط خانه، جدا از خطرات و بیماری‌هایی که برای انسان دارد، موجب جلب و نفوذ اجنه می‌شود؛ 🔹نگهداری و و در منزل، موجب مشغول شدن اجنّه با آنان شده و از آسیب شیاطین بخصوص در پیشگیری می‌کند (که با ، خود را از آن محروم کرده‌ایم!)؛ 🔻دود کردن و کُندر هر روز مقارن و در منزل، دفع شیاطین می‌کند؛ 🔹خواندن سوره‌های (فلق و ناس) و آیت الکرسی خصوصاً قبل از خواب و سورۀ جن، دفع ضرر شیاطین می‌کند؛ 🔻بیداری پس از نماز صبح و و خواندن و ادعیّۀ روزانه، بسیار مفید است؛ 🔹هر روز برای سلامتی ارواحنافداه و در ذیل عنایت حضرت، سلامتی اعضای خانواده، مقداری بدهید یا کنار بگذارید؛ 🔻همراه داشتن همیشگی حرز معصومین علیهم‌السلام (بخصوص علیه‌السلام)، دفع ، بلاهای ناگهانی و ضرر شیاطین می‌کند؛ 🔹همیشه با وضو بودن، باعث جلوگیری از ضرر شیاطین می‌شود؛ 🔻در صورتی که شام سنگین خوردید، بلافاصله نخوابید؛ تخلّی و وضوی قبل از فراموش نشود؛ 🔹نصب نوشتۀ «بسم الله الرحمن الرحیم» بالای درب ورودی منزل؛ و ... . 📚 برگرفته از کتاب شریف حلیّة‌ المتّقین نوشتۀ علّامه مجلسی رحمة‌الله‌علیه و دیگر کتب روایی "يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی
🔸او یکی ازشاگردان خاص آیت‌الله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند ۱۳۶۴ و در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. 🔸"آیت‌الله حق‌شناس" شب روز خاکسپاری او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا-سلام‌الله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: 🌖 من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنید… از به این مقام رسید…💎 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
وسط ِ جبهه بهش گفتم ! الان چه وقت خوندنه؟  گفت: از کجا معلوم دیگه وقت کنم و شروع کرد نماز خواندن ... "السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته" را که گفت … یک خمپاره آمد پَر کشید! رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
اگر دیدی  حافظه ات دارد ضعیف می شود ، اگر مشکلاتی مثل افسردگی ، عصبی مزاج بودن و بسیاری از این بیماری های روحی و روانی پیدا کرده ای ، اول از همه را بررسی کن، ببین چه اشکالی دارد؟اگر ذهنت درست کار نمی کند باید حدس بزنی که شاید از ناحیه باشد، شاید به اصطلاح ، خونت کم شده است و اگر چند واحد نماز به روح خودت تزریق کنی ، به احتمال زیاد تعادل و آرامش پیدا خواهی کرد. 📚 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🪴 تلاش برای تغییر همسر 🌱 بعد از این که متحول شد، برای تغییر من به عنوان همسرش اصلا سخت نگرفت. او سعی می کرد من را قانع کند. بیشتر هم در موضوع بود. سعی می کرد به من تحمیل نکند. من پوشیده بودم اما او پوشیدگی با چادر را دوست داشت. با دلیل و منطق حرف می زد و همین باعث می شد حرفش را قبول کنم. 🍀به یاد دارم یک بار تمام مسیر تهران تا کرمانشاه درباره ی فلسفه ی برایم حرف زد. از تفسیر نماز گرفته تا تآثیر آن در انسان. استفاده از دلایل گوناگون باعث می شد که طرف مقابلِ شیرودی، مطیع سخنان او بشود. و این نشان می داد که چقدر اهل مطالعه است. 📗 کتاب برفراز آسمان ☘ حجاب‌ توصیه‌ شهدا رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
آیت الله جوادی آملی حفظه الله : اگر نماز جلوی بدی را میگیرد، بدی هم جلوی نماز را میگیرد.
دلتون برای خدا تنگ نشده؟! برای چند دقیقه خلوت؟! رفیقی که نماز نمیخونی بخدا حیفه...
🌷وی در یکی از خاطراتش از دانشگاه تهران می‌گفت: زمانی‌که در این دانشگاه، کمونیست‌ها مسلط بودند و دانشجویان مسلمان تنها اتاقی کوچک برای برگزاری نماز داشتند، چون بعضی از دانشجویان خجالت می‌کشیدند که در دانشگاه بخوانند. با این‌که او از ریا نفرت داشت، اما روزی چندین بار در نمازخانه نماز می‌خواند تا دانشجویان دیگر احساس تنها بودن نکنند و خجالت نکشند. 🌹خاطره اى به ياد شهید دکتر مصطفی چمران راوی: آقای مهدی چمران برادر شهید رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
💠در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می‌کردند. علت را پرسیدم، گفتند: وقت است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین‌جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین‌جا نمازمان را بخوانیم. خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر نشست. با آب قمقمه‌ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. ... وقتی طلبه‌های شیراز از آیت‌الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند؛ ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را... شهید🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
حدیث قدسی ای بنده من آنگاه که به نماز می ایستی آنچنان به سخنانت گوش میدهم که گویا همین یک بنده را دارم اما تو انچنان از من غافلی که گویا چندین خدا داری.
🌹شیرودی در کنار بالگرد جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. ♦️خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت است. 🌹8 اردیبهشت سالروز شهادت شادی روحش صلوات🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
استادقرائتــــی: پل صراط؛ وقتی اون دنیا گفتن نماز! هرچی دم از انسانیت ؛معرفت و... بزنی بہت میگن اینہاخوبه شما اصل کار رو نشون بده... ‎؟!...
میگفت همیشه تو عبادت متوجه باش که خدا عاشق میخواهد نه مشتری بهشت
🖼 سه شهید مدافع حرم در یک قاب 🎇 وقتی حاج حسین در میدان جنگ را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ... 🔸حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ ( ) می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ. ✨سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود.✨ 《شهدای مدافع حرم 》 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹شهید مصطفی صدر زاده 🌹شهید حسین بادپا ‎ رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
انسانی که نماز نمی‌خواند هیچ وقت نمی‌تواند وفادار باشد! چون کسی که به خدایش وفا نکند به بنده چطور وفا کند؟
را عمدا ترك نكنيد، چون كسى كه آن را عمدا ترك نمايد از قلمرو خدا و رسول او بيرون مى رود. پیامبر(ص) كنزالعمّال،ح19096📚 ‌ نماز بی وِلای او، عبادتیست بی وضو/ به مُنکرِ علی بگو نماز خود قضا کند