eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
34 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/187105918Ce558e6c9ac
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‏ ‌‌‏ ☘️مادر شهید معز غلامی می گفت: وقتی که به استقبالش رفتیم و از سوریه آمده بود، ما را از پشت شیشه های فرودگاه با دسته گل دیده بود و مدام اظهار ناراحتی می کرد و از ما می خواست که محیط را ترک کنیم.. 🌾خواهرش ناراحت شد، که حسین احساسات از خودش بروز نمی دهد.. محوطه را ترک کردیم و بعد که نزد ما آمد بعد از سلام و احوالپرسی علت کارش را جویا شدیم.. گفت: 🌷مامان شما می دونید چند تا ساک از شهدا الان همراه ما به ایران اورده شده که صاحبشون شهید شده؟ ❤️ یک درصد هم احتمال بدین که خانواده این عزیزان شما را در این خوشحالی ببینند .. حسین حواسش به همه چیز بود.. رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب سوت آخر 🌱 بریده ای از کتاب: محمّد لوله‌ی یکی از اسلحه‌های بسیج را گذاشته بود زیر گلویش. دستش روی ماشه بود و فریاد می‌زد. کوچه را گذاشته بود روی سرش -ای خدااااا! ای امام زماااااان! اینا نمی‌ذارن من برم جبهه. من خودمو می‌کشم. چرا نمی‌ذارین برم؟ رضایت می‌دین یا نه؟ اگه رضایت ندین به حضرت عبّاس، خودمو می‌زنم. اوضاع بدتر از آن بود که بشود با پند و اندرز جلویش را گرفت. هر لحظه ممکن بود کاری دست خودش بدهد. بالاخره هم کلکش گرفت و با این ترفند موفق شد رضایت پدر و مادرش را بگیرد. شب که شد، سر از پا نمی‌شناخت. بساط شوخی و خنده‌اش به راه بود. انگار نه انگار که تا همین چند ساعت پیش همین آدم، اسلحه را گذاشته بود زیر گلویش و همه‌ی اهل محل را خبردار کرده بود... 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
✨ 🕊چفيه مخصوص داشت با آن اشكهايے را كه بر مصيبت اهل بيت مے گريست،پاك می‌كرد❤️ گفت: به اين چفيه دست نزنيد،نياز به شستن ندارد اين سند آبروے من نزد اباعبدالله و مادرشان زهراست❤️ باشد،غنيمت و ذخيره شب اول قبرم🕊 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
شب دهم عملیات بود. تو چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور اومد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش رو ندیدیم. گفت: " توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟ " از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه ها گفتند: " نه، نداریم. " رفت. از عقب بی سیم زدند که " حاج مهدی نیامده آن جا؟ " گفتیم: " نه. " گفتند: " یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟ " "مهدی زین الدین" رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
فرازی از وصیت نامه: 🌸 دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم از ادب دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم... 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 بعضی چیزها در جهان؛ خیلی مهم تر از دارایی هستند یکی از آنها؛ توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است ... 🦋اگر روزی چشم‌هایت را باز کردی و خودت را وسط یک کوره دیدی نترس و سعی کن از آن "پخته" خارج شوی چرا که "سوختن" را همه بلدند. 🌸 یادتان باشد که، نیرو بخش ترین قانون این است، که با وجود هر پیشامدی ... از زندگی خود لذت ببرید ...
مجید شخصیتی بسیار شوخ و خونگرم داشت😄 به حدی که تمام اعضای گردان ما از کوچک و بزرگ به او نزدیک می‌شدند و شوخی می کردند. 👥 من و مجید در دسته خودمان از نظر سنی از همه بزرگتر بودیم. ☀️ یک روز من بهش گفتم:« ما می خواهیم با این بچه‌ها زندگی کنیم اینجوری که باهاشون شوخی می کنی، می‌ترسم به ناراحتی بکشد.» ولی مجید با اون چهره‌ی شوخ و تیکه کلام جانم که داشت، گفت: سعید جان!...🙂 میدونم ما بزرگتریم و باید شخصیت خودمون رو حفظ کنیم، ولی من وقتی میبینم اینها با خندیدن چقدر روحیه می گیرن و شاد میشن دیگه یادم میره بیست سال از من کوچک ترَن. 😄 بزار بخندن و روحیه بگیرن، من هم با خنداندن اونها کلی ثواب جمع می‌کنم. (همرزم شهید) 📚کتاب از جمکران تا حلب رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب سربدار 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-تازه پاسدار شده بودم. این را بی‌ریا می‌گویم، باور کنید بدون وضو به لباس سپاه دست نمی‌زدم. عشقم پاسدار شدن و خدمت کردن بود. ۲-ازدواج و مراسم آن به سادگی برگزار شد. من حاضر به خرید لباس عروسی نشدم. کل خرید عروسی‌مان هزار و هشتصد تومان شد! نمی‌خواستیم تجمّل داشته باشیم. ۳-چند فانوس از سر در دستشویی‌ها آویزان است. یک نفر آخرین آفتابه را دم در دستشویی آخر می‌گذارد. سپس با جارو شروع به تمیز کردن دستشویی‌ها می‌کند و بعد سطل آب را برداشته و آب می‌ریزد. نجفی از یکی از دستشویی‌ها خارج می‌شود. چشمش به آن شخص می‌افتد. نجفی: (پیش خود) این بندهٔ خدا کیست که نصفه‌شب توالت می‌شورد؟ 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🌹 🌹 💢"ان شالله هم زیارت هم شهادت..." 🌷نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت! خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم! روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود! رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
امام حسین عظیم است... اما اعظم از امام حسین علیه السلام، آن چیزی است که امام حسین برای آن قربانی شد... شهید حاج قاسم سلیمانی 🌼 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
نام عملیات = مرصاد رمز = یا علی (ع) دشمنان = منافقین (مریم رجوی و برادرش و... ) زمان = ۵ مرداد ۱۳۶۷ نتیجه جنگ: پیروزی بر دشمنان اسلام به فرماندهی شهیدسپهبدعلی صیاد شیرازی. رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b