معرفی کتاب معلم فراری 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-کاک سیروس، یکی از فرماندهان ضدانقلاب بود. دیروز، با دار و دستهاش به مقر سپاه آمدند و گفتند با آقای فرمانده کار داریم. موسی جلو رفت و پرسید: «با فرمانده سپاه چه کار دارید؟» کاک سیروس گفت: «با نیروهایم آمدهام تسلیم آقای فرمانده شوم. ما میخواهیم سرباز او شویم. فرمانده شما خیلی مرد است.»
۲-آنروز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم. هم امام ترسیده بود و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعآ از خدا بترسد، دیگر از غیر خدا نمیترسد... و هرکس از غیرخدا بترسد، از خدا نمیترسد.
۳-حاج همت موقع نماز آنچنان زانو میزند و آنچنان گریه میکند که گویی هرلحظه از ترس جان خواهد داد؛ امّا موقع انفجار مهیب ترین بمبها، خم به ابرو نمیآورد!
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_محمدابراهیم_همت 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب خاتون و قوماندان 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-ظهر شد. برای نماز، فاطمه را صدا کردم. چند نفری گفتند: «حالا باشد بعد نماز میخوانید». گفتم: «نه! ما بهخاطر همین چیزها خون دادیم».
۲-به توصیهٔ مادر شهید قاسمی دانا که گفت: «وقتی خیلی سختت شد غسل صبر کن»، برای سومین بار غسل صبر کردم.
۳-اولین دیوارنوشته که به چشمم آمد «السّلامُ علیکِ یا معصومه» بود. بغضم گرفت. دلم برای این دیوارها تنگ شده بود. در و دیوار هرات از این نوشتهها و رنگ و لعابها نداشت و بیشتر صدای ترانههای شاد و مهیج افغان از مغازهها و تاکسیها به گوش میرسید.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_علیرضا_توسلی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب شهربانو 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-خجالت نمیکشی؟! تا نانات سرد میشود شروع میکنی به شهدا و جانبازان میپری؟! بیا هرچه امتیاز و سهمیه به ما میدهند بدهیم دست تو، یک هفته برو بیمارستان بالای سر جوانت بیداری بکش! حاضری؟! بیا هرچه دانشگاه و اداره هست به نامت کنیم یک شب زجر کشیدن جوانات را ببین! خوب است؟ راضی میشوی؟ تو هم برادرهایت را میفرستادی جنگ تا کشته بشوند تا برای بچههایت امتیاز و سهمیه جور کنند، چرا نرفتند؟! چرا هیچ غلطی نکردند؟!
۲-مادری کردن قشنگترین و دشوارترین چیزی است که خدا بر گُردهٔ آدمها سوار کرده است. هم قشنگ است و هم سخت.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
پ.ن: متاسفانه اسم کامل شهید در کتاب ذکر نشده.
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب برگی از یک زندگی 🌱
بریده ای از کتاب:
برگی از یک زندگی، داستان عبدالحسین برونسی است که سوم شهریور ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن» از توابع تربتحیدریه به دنیا آمد. از همان کودکی با همسالانش تفاوت داشت. وقتی در کلاس چهارم دبستان در تنها مدرسه روستایشان درس میخواند، به دلیل فضای نامناسب تحصیل آن زمان، مدرسه را رها کرد و از آن پس به پیشنهاد پدرش به یادگیری قرآن در مکتبخانه پرداخت. او در دوران سربازی نیز اتفاقات عجیبی را پشتسر گذاشت، ایمانش را محک زدند و از آن امتحان سربلند بیرون آمد. مدتی در زندانهای ساواک شکنجه شد و در نهایت در روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر، در شرق رود دجله به شهادت رسید.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب لاله ها و سنگ ها 🌱
از سپیده دم ششم ذیالحجه پرواز بالگردها، حرکت تانکها و نفربرهای زرهی و استقرار شرطههای تجهیز شده نشانگر خصومت آل سعود با حجّاج ایرانی و نیّت پلیدشان بود.
آنها به دنبال ایجاد ارعاب و به هم زدن راهپیمایی برائت از مشکرین آن سال بودند.
جمعیّت عظیم حجّاج در گروههای چند صد نفره پس از شنیدن پیام رهبر کبیر انقلاب به حرکت درآمدند.
سلیم به همراه دوستانش وظیفهی نظارت و نظم بخشیدن به کاروانها را داشته و پیشاپیش و اطراف حجّاج در حرکت بودند.
خیابان حدّ فاصل بین میدان معاوده که آغاز راهپیمایی بود تا مسجدالحرام دارای شیب نسبتاً تندی بود.
جمعیّتی عظیم در این خیابان به حرکت درآمدند. شعارهای جمعیّت بیشتر «الموت لامریکا» و «الموت لاسرائیل» بود کمی با فاصله از میدان معاوده پلی بود به نام هجون که تعداد زیادی از شرطهها و عربهای آل سعود بر روی آن مستقر شده بودند.
با نزدیک شدن جمعیّت، پرتاب گازهای اشکآور آغاز میشد. ماشینهای آب جوش نیز بر سر و رویشان آب گداخته میریختند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب طاهر خان طومان 🌱
بریده ای از کتاب:
بچههای مذهبی، در محل هیئتی برپا کرده بودند به نام هیئت انصارالمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و سیدرضا هم هیئت را خیلی دوست داشت، کارهایش را هم انجام میداد. رئیس این هیئت هم دامادمان آقای رزاقی بود. سالها از برپایی این هیئت می گذشت سید رضا بزرگ شده بود. یک روز آقای رزاقی آمد و به او گفت:
ـ آقا رضا می خوام جلسه انصارالمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف رو تعطیل کنم.
مثل این که اتفاق عجیب و غیر منتظره ای افتاده باشد، گفت:
ـ چرا؟ برای چی؟
آقای رزاقی گفت: به خاطر اینکه بودجه نداریم.
آقا رضا کمی فکر کرد و گفت:
با چقدر پول مشکل هیئت حل می شه؟
گفت: حداقل ۱۰۰ هزار تومان
گفت: من بهت می رسونم تا برنامه ها و جلسات هیئت برسید.
آقای رزاقی هم گفت:
باید این مبلغ همین الان دستم باشه تا بتونم وسیله های هیئت و بخرم و همه رو جمع کنم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سید_رضا_طاهر 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب برای قاتلم 🌱
حاج علی دوست داشت قاتل خود، آن کسی که با تیر او شهید میشود را پیدا کند! در وصیت نامه خود نیز نوشته است: در روز قیامت به دنبال قاتلم خواهم گشت تا ...
آیا میتوانید حدس بزنید برای چه به دنبال قاتلش خواهد گشت؟! یا در قیامت با او چه خواهد کرد؟!
بعید است بتوانید حدس بزنید. به اشاره باید گفت برخی روحها و شخصیتها آنقدر بزرگند و به قدری اوج میگیرند که رفتار آنان با قاتل خود نیز، جز از سر کرامت و بزرگواری نمیتواند باشد. اینان در حقیقت، به مولای خود امیرمومنان علی (ع) اقتدا کردهاند، آنگاه که سفارش قاتل خود را به فرزندان خویش میکرد، گویی برای میهمان محترم و بزرگواری سفارش میکند که مبادا به او بد بگذرد!
آیا اکنون میتوانید حدس بزنید شهید علی محمدی پور چرا به دنبال قاتل خود میگشت؟ چرا او را «برادر» خطاب میکرد و در قیامت با او چه کار داشت!؟ کتاب را بخوانید.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_علی_محمدی_پور 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب هفت روز دیگر 🌱
بریده ای از کتاب:
محمدتقی رفت، وارد شد و سربهزیر و مؤدب وارد خانه شد و سر جایش نشست.
پدر سیدهنرگس از محمدتقی خواست که سرش را بالا بگیرد که سیدهنرگس را نگاه کند!
همهچیز در کمال شرافت و بزرگواری و ادب پیش رفت.
هفته بعد هم مراسم عقدشان را در یکی از مساجد نکا برگزار کردیم.
سفره عقد سادهای چیدند.
دوستان و رفقای محمدتقی هـم آمده بودنـد، همانها که در خانه ما با محمدتقی شوخی میکردند.
در عـروسیاش سنگ تمام گذاشتند.
عروسی را در حسینیه برگزار کردیم.
وقتی با لباس دامادی وارد مجلس شد، خواست بیاید سمت من.
اشـاره کـردم کـه اول برود سـمت پدرخانمـش.
رفت و صورت همدیگر را بوسـیدند، بعد رفت سمت اقوام و دوـتانش که با خنده و صلوات از او اسـتقبال کرده بودند.
دوستانش محمدتقی را بلنـد کردنـد و سـوار شانهشان کردنـد و او را گرداندنـد.
همـه داشـتند، میخندیدنـد.
مولـودی خواندنـد، خیلـی باصفـا شـده بـود عـروسیاش.
خیلـی زود در دل خانـواده خانـم و فامیلهایشـان جـا بـاز کـرد.
همـه آنها همـان حسی را بـه محمدتقـی داشـتند کـه مـا داشـتیم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_محمدتقی_سالخورده 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب تعزیه دریا 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خامنهای را نگهدار!
۲-بیخبری بیطاقتی میآورد. بیطاقتی آشفتگی به همراه دارد. آشفتگی شب و روز را به هم میدوزد. از خواب و خوراک میافتی و اینجاست که بهجز اشک و دعا چارهای نداری.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سید_جواد_اسدی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب مهمان شام 🌱
بریده ای از کتاب:
درمحور حلب (شقیدله) شهید شد و پیکرش جاماند.
در ایام عاشورا و محرم، مانند اربابش سر از بدن سید جدا کردند.
تکفیریهای بیدین بدنش را قطعه قطعه کرده و ...
پیکرش پیدا نشد.
او به جرگه شهدای گمنام پیوست.
اما نه...
این تمام ماجرای ابراهیم نسل جدید ما نبود.
او احترام خاصی برای والدینش قائل بود.
به خاطر بیقراریهای پدرش، سیدمیلاد به خواب یکی از همرزمانش آمد و در خواب محل پیکرش را نشان میدهد.
سید میگوید که من میخواستم گمنام باشم ولی به خاطر بیقراری پدرم برمیگردم و برگشت تا بار دیگر عطر و بوی شهادت در این سرزمین وزیدن بگیرد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب قرار یکشنبه ها 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-به محض اینکه وارد منزلشان شدم، داود را دیدم که به راحتی راه میرفت و با چشمانی کاملاً سالم به من نگاه میکرد!! جاخوردم. باتعجب گفتم: داود من رو میبینی؟! چشمات سالمه؟ داود گفت: آره محمود جون، چشمام سالمه. چشمای من از تعجب گرد شده بود. هاج و واج نگاهش کردم. گفتم: چطور ممکنه؟! داود بیمقدمه گفت: امام زمان (عج) چشمانم رو شفا داد.
۲-خیلی از مردم هستند که ادعای لقمه حلال را دارند. وقتی حرف میزنند به کلام رسول خدا اشاره میکنند که «اگر عبادت ده قسمت داشته باشد، نُه قسمت آن به دست آوردن روزی حلال است.» اما برخی از همین مردم، وقتی در اداره و محل کار حضور دارند، بدون توجه به این مطلب، ساعتها مشغول کارهای شخصی و صحبت با موبایل و... میشوند. برایشان هم مهم نیست که با این کار، حقوق دریافتی خود را دچار مشکل میکنند. پدر ما جدای از اینکه شخصیت مذهبی و مومن داشت، در عمل به ما آموخت که مراقب پول حلال باشیم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_داوود_عابدی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب دیدار با ملائک 🌱
بریده ای از کتاب:
زندگی میدان معامله است. انسان چیزی از دست میدهد و چیزی به دست میآورد. باید همیشه ببینیم که چه دادهایم و چه گرفتهایم. میدان معامله دنیا مثل تیغ دولبه است. یک لبه به سمت انسان و دیگری به سمت مقابل است. اگر معامله درست و در راه خدا باشد لبه تیغ، مسیر مقابل ما را باز میکند و راه را میگشاید. اما اگر این معامله صحیح نباشد لبه تیغ به سوی ما برمیگردد و زندگی ما را تباه میکند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_جلیل_ملک_پور 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b