eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
599 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
394 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
#حاج_حسینِ_ما !❤️ چه خطا ها ڪه با نگاهتان دور ماندم ازشان✋🏻🌹 و چه ڪار هایِ خوبے ڪه به اذنِ نگاهتان
Γ . ! تو حلقه صالحین رو نوجوانا خیلے ڪار میڪرد و تمام سعیش جذب حداڪثری بود👌🏻 . بچه هایے از خانوادھ های مختلف با همه سلیقه ها و عقیدھ های متفاوت رو جذب بسیج ڪرده بود✨ . براشون وقت میگذاشت و هزینه مےڪرد و باهاشون هم تفریح داشت هم زیارت و هم تربیت🌱 . یڪ مورد نادری از یڪی از بچه ها دیدھ بود خیلے ذهنش درگیر بود نمیتونست راهے پیدا ڪنه . هرچی با پدرش مشورت ڪرد با خواهرشون ڪه روانشناسه و حاج آقای مورد وثوقش و رفقا و آشناها و .. ؛ فایده نداشت و راهے براش پیدا نڪرد .🚶‍♂ یڪ شب ساعت ۲ بود به من پیام داد : فلانے بیداری؟ میتونے پشت رول بشینے منو تا یه جایے ببری ؟ من سردرد دارم .. بعد اعزام اولش به سوریه همیشه سردردای ناجور داشت ..💔! اومد دنبالم دم در خونه و جابجا شدیم و نشستم پشت فرمون و گفتم : ڪجا بریم؟ گفت : برو بهت میگم . سر از مزار شهدای گمنام درآوردیم🌷 . یه زیرانداز انداخت و چند تا دو رڪعت نماز خوند و انگار وتر نماز شب رو نخوندھ باشه مثلا ؛ دو زانو نشست و زل زد به مزار شهدا بعدم نماز صبحش رو خوند و باز همونطوری نشست . آفتاب داشت طلوع می ڪرد🌥 . گفت : پاشو بریم ..! مستقیم رفتیم در خونه همون پسرھ . واستاد تا بیاد بیرون برای مدرسه و از مادرش اجازھ گرفت تا مدرسه برسوندش و منم رسوند دم در 🚗 . نمیدونم چجوری و چے گفت ڪه ڪلا موضوع اون پسربچه حل شد✋🏻 . بعدها ازش پرسیدم گفت : ابن سینا هر موقع یه جایے به بن بست میخورد دو رکعت نماز مےخوند✨ . منم فقط دورکعت نماز خوندم ولے یه جایے خوندم ڪه واسطه هم داشته باشم ڪه "نه" نگن .❤️(: - به راویتِ 🌱 - . L
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
لبخند تو را چند صباحےست ندیدم ..💔 یڪبارِ دگر ، خانه ات آباد ؛ بگو سیب !✨(:
Γ . . دفعه اولی ڪه حسین به سوریه رفت خیلے برای ما سخت گذشت !💔 نه تنها روزشماری مےڪردیم برای بازگشتش ؛ بلڪه ثانیه ها را هم مےشمردیم تا برگردد .✨(: یڪ روز تماس گرفت و گفت : سه‌شنبه شب برمےگردم ! بی‌نهایت خوشحال شدیم .💕 از ساعت دھ شب در فرودگاھ امام خمینے (رھ) با یڪ سبد گل بزرگ منتظر برگشت ایشان بودیم ڪه تقریباً برای ساعت سه هواپیمایش روی زمین نشست . ✈️ تمام مدت پشت شیشه های سالن پرواز قرآن مےخوندیم و ذڪر مےگفتیم تا از روی پله ها دیدیمش .❤️ شاد و خوشحال به سمتش رفتیم . تا از گیت بیرون آمد تا ما را با آن سبد گل بزرگ دید با غمِ بزرگے ڪه در چشماش و صداش نمایان بود گفت : تو رو خدا برید آن‌طرف و گل را مخفی کنید . ما هم اطاعت ڪردیم و خودمان را از گیت دور ڪردیم وقتی آمد بیرون و از او علت را جویا شدیم با حالِ عجیبے گفت : تو این پرواز چند تا شهید آوردیم !🌷 تازھ خیلے از این شهدا در منطقه جاموند 🥀. مےترسم پدر و مادر یڪی از شهدا این دسته‌گل ها رو ببینه و آھ بکشه .💔 تمام راھ برگشت از فرودگاھ را با چشم اشڪبار طی ڪردیم تا رسیدیم به منزل .🚗 تا نمازِ صبح نشست و از خاطرات تلخِ حلب گفت و ما گریه ڪردیم . 💔 به خاطر همین اتفاقات بار دوم ڪه از سوریه برگشت بےخبر آمد ! (: | به روایتِ 💕✨ | . L
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
چند سالےست جایت شدھ در قاب و در تصاویرمان خالے ! 🚶‍♂ عڪست ڪنارِ ڪیڪ بود ولے .. شمع ها سوختند ! 🕯 ان
Γ . . یه شب بعد از اینڪه از سوریه برگشته بود به اتفاق به جلسه هفتگے دعای توسل پایگاھ بسیج در همدان رفتیم . بعد از مداحے و اتمام دعایِ توسل ڪه توسط شهید قرائت شد ؛ فرماندھ پایگاھ و شرڪت ڪنندگان ، اصرار به گفتن خاطرھ توسط حسین عزیز شد❤️! اما حسین قبول به گفتن خاطرھ نڪرد ! بچه ها از من درخواست ڪردند ڪه از حسین بخوام از خاطرات حضور در سوریه چند دقیقه ای صحبت ڪنه🌱 اما حسین عزیزم به من گفت : دایے ! من نمیتونم برا این عزیزان ڪه اڪثرا از من بزرگتر هستند ، صحبت ڪنم ! ادب اجازھ نمیدھ پیش این همه بزرگتر من ڪه ڪوچیڪترم صحبت ڪنم !✨(: - به روایتِ 🌹 - . L
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
عڪس زیاد از شما دیدھ ام ..✨ خیلےهایشان شهادت دادھ اند ڪه شمـا خیلے رفتید و آمدید تا سندِ یڪی از آن خ
Γ . . حسین یڪ عموی شهید دارد ڪه همسرم همیشه از خاطراتش برای او مےگفت . اینڪه علاوھ بر برادر ، رفیق خوبے برایش بود .💕 این جمله حسین را تشویق مےڪرد که ڪاش بتواند جایِ عمو را برای پدرش پُر کند .✨ از بچگے دوست داشت ڪار های سخت و سنگین انجام دهد ؛ مثلاً از بلند ڪردن بارهای سنگین خوشش مےآمد . همه سعےاش را مےڪرد ڪه بلندش ڪند 🌱. برای همین وقتے همسرم از خاطرات با سرداران جنگ و رفاقتش با برادر شهیدش مےگفت با علاقه گوش مےداد .✨ یڪبار به پدرش گفت : بابا من سعے مےڪنم مثل عمو برایت رفیق خوبی باشم !🌸 این اواخر از پدرش پرسید : بابا من مثل برادرت شده‌ام ؟ گفت : حالا خیلے ماندھ !✋🏻 اما توانسته بود ..❤️(: | به روایتِ 💕 | . L
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
نامتان حسین بود ولے .. عباس هم بودید انگار ! 🌸(: باید به شما هم روزِ بیست و دومِ اسفند را تبریڪ گفت
Γ . . فتنه ۸۸ و دیدن گریه های سید مظلوم ، امام خامنه‌ای ، حسین را ڪه تنها ۱۵ سال داشت ؛ جذب بسیج ڪرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه ڪتف آسیب دید ڪه هرگز قابل‌درمان نبود .💔 وی پس از آن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالے محله ، تأثیر شگفت‌انگیزی روی جوانان داشت .👌🏻✨ از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی دوستان .🌱 💕 | 🌸 . L
شوخی که جدی میشه! 🤍🌊