قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
• #دیارِنوࢪ✨
☁️☁️ ؛
بین نماز ظهر و عصر کمےحرف زد . قرار بود فعلا خودش بماند و بقیه را بفرستند خط . توصیههایش که تمام شد و بلند شد که برود همه دنبالش راھ افتادند . او هم شروع کرد بـھ دویدن و جمعیت بـھ دنبالش ! آخر رفت توۍ یکے از ساختمانهاۍ دوکوهه قایم شد و ما جلوۍ در را گرفتیم . 🖐🏻
پیرمرد شصت ساله بود اما مثل بچهها بهانه مےگرفت که : « باید حاجے رو ببینم . یـھ کارۍ دارم باهاش ... »
مےگفتیم : « بـھ ما بگو کارتو ، ما انجام بدیم . »
مےگفت : « نـھ نمیشه ! دلم آروم نمےگیرھ ؛ خودم باید ببینمش . »
بـھ احترام موهاۍ سفیدش گفتیم : « بفرما ، حاجے تو اون اتاقه ! »🌱
رفت داخل ... حاجے را بغل گرفته بود و گونههایش را مےبوسید . بعد انگار که بخواهد دل مارا بسوزاند ، برگشت گفت : « این کارو مےگفتم ! حالا شما چجورۍ مےخواستین جاۍ من انجامش بدین؟ »✨
ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
• #حاج_همّت !❤️(:
• #صمیمانـھ ..🌸